به نقل از سایت الف: فیلم «بمب؛ یک عاشقانه» واقعاً نمایش یک عاشقانه است و سازندگان فیلم اگر تنها هدفشان، نمایش یک عشق بین دو نفر بوده، با موفقیت تمام به این هدف رسیده‌اند.

اما درکنار این دست صحنه‌های رمانتیک، این فیلم یک فیلم سیاسی بود. حتی اگر بخواهیم بدبینانه‌تر نگاه کنیم، می‌توانیم بگوییم تمام عاشقانه‌های فیلم، پوششی برای تظاهرات سیاسی سازندگان فیلم بود. نفس این سیاسی بودن، مطلقاً بد نیست؛ اما این نکات سیاسی، بسته به سلایق سیاسی بینندگان می‌تواند تلخ یا شیرین باشد. مثلاً نگارنده این سطور که گرایش‌های انقلابی دارد، به هیچ وجه این فیلم را نمی پسندد.

خوب یا بد، بخشی از جامعه نسبت به انقلاب اسلامی دیدگاهی منفی دارند. […] بنظر می رسد فیلم «بمب؛ یک عاشقانه» پوشش‌دهنده این دیدگاه نسبت به انقلاب است.

مدرسه «روش نو»، یک ایران کوچک است. نامگذاری مدرسه، یک نامگذاری هوشمندانه است. به هر حال انقلاب اسلامی، فارغ از ارزش‌گذاری بر روی محتوایش، یک ایده جدید و یک «روش نو» در حکومت‌داری است. حال باید دید که این روش نو چگونه روشی است؟ مسئولان مدرسه غالباً ریاکار هستند و این ریاکاری دامن دانش‌آموزان را هم گرفته‌است؛ نمود بارز این ریاکاری را وقتی می‌بینیم که عباس با اینکه خودش مجرم است، نمازش در نمازخانه و حدیث امام جعفر صادق علیه‌السلام را پوششی برای خطایش قرار می‌دهد.

مدیر مدرسه فقط حرف می‌زند و شعار می‌دهد و بد و بیراه می‌گوید؛ دانش‌آموزان هم لابلای صحبت‌های مدیر شعار می‌دهند؛ و البته این شعارها گاهی بی‌موقع است! شعارهای دانش‌آموزان هم فقط مرگ و نفرین است؛ «الله اکبر»، «خمینی رهبر» و «خدایا خدایا …» اصلاً در بین شعارها نیست. ضمناً مدیر تا می‌تواند دانش‌آموزان را تحقیر می‌کند. […] اکثر شعارهای روی دیوارها شعار مرگ و نفرین است. به راستی دیوارهای مدرسه در دهه‌های شصت و هفتاد فقط شعار مرگ و نفرین بود؟ آیا روی دیوارها نمی‌نوشتند: «امام و رزمندگان را دعا کنید»، روی دیوارها احادیث و آیات قرآن نوشته نمی‌شد؟

مدرسه‌ای که فیلم «بمب؛ یک عاشقانه» تصویر کرده‌است، یک مدرسه ستیزه‌جو و عاری از احساس است! معنویت هم اینقدر کم‌رنگ است که مدیر دانش‌آموزان را برای عدم شرکت در نماز، توبیخ می‌کند و عباس هم که در کلاس دوم راهنمایی درس می‌خواند، حتی بدیهیات نماز را نمی‌داند! اگر کسی در این مدرسه دنبال احساس باشد، باید به دستشویی‌ها برود. دستشویی‌های مدرسه محل بروز آزادی‌هاست؛ بچه‌ها روی دیوارهای دستشویی ضدّ مسئولین شعار می‌نویسند؛ از عاشقانه‌هایشان می‌گویند و برای رهایی از مدرسه روزشماری می‌کنند، زیرا مدرسه را به مثابه یک زندان می‌دانند!

مدیر مدرسه نسبت به رنگ دیوار کوچک دستشویی حساس است و رنگ‌آمیزی دیوار آن را اسراف در بیت‌المال می‌داند، اما برای نوشتن شعارهای مرگ و نفرین، کاملاً دست و دلباز است و هیچ اهمیتی نمی‌دهد که چقدر رنگ مصرف شود. مسئولین مدرسه اینقدر کم‌سوادند که فرق مریم و مدونا را نمی‌دانند! در سوی دیگر فیلم، خانه ایرج است؛ پدر عباس از جنگ به ستوه آمده و نسبت به ادامه جنگ معترض است و کسی هم نسبت به اعتراض او مخالفتی نشان نمی‌دهد. به طور کلی پیام مقاومت و ایستادگی در جایی از فیلم نیست؛ بجز در سخنرانی‌های مدیر مدرسه که طنزگونه و بسان طبلی توخالی است. پدر میترا که فردی با تجربه و پخته است، هیچ حساسیتی به بازی تخته نرد نشان نمی‌دهد و اتفاقاً بازی را با میل دنبال می‌کند. ایرج نیز که ناظم مدرسه و شخصیتی فرهنگی است، مسئولیت تامین نور بازی تخته نرد را به عهده دارد! به زعم نگارنده، بعید است تمام این اتفاقات کاملاً تصادفی باشد و هیچ نیت و انگیزه‌ای پشت سر آن‌ها نباشد؛ بلکه فیلم، مجموعه‌ای از کنایه و انتقاد و تکه‌پرانی نسبت به ارزش‌ها و آرمان‌های انقلاب اسلامی است.

نکته آخر اینکه، جا داشت در این فیلم از مقام شهدا و جانبازان به‌نحوی تجلیل می‌شد؛ اما مخاطب این فیلم، چنین تجلیلی را از فیلم دریافت نمی‌کند؛ بلکه اتفاقاً برادر ایرج که رزمنده است و حالا خبر اسارتش آمده، باعث به‌هم‌خوردن یک زندگی شده‌است! کارگردان این فیلم در جایی گفته‌است: «من الان نگران این هستم که نگویند فیلم سفارشی ساخته‌اید.» آری؛ این ترس، واقعاً ترس بجایی است؛ شاید این ترس وجود دارد که سازندگان فیلم خدای ناکرده برای تخریب آرمان‌های دفاع مقدس و انقلاب اسلامی سفارش گرفته باشند!