جمشید پیمان: با تو ای شادیِ خوش رنگِ تمنّاهایم

برای سیمای آزادی

…………………………..

دلِ من
با غزلِ چشم تو شیدا می شد
بی خیالِ دلِ من
چشم بستی و گذشتی
وَ بجا ماند غمی
زیر آشفتگیِ پیرهنم.

داغ بهمن،
به دلم چنگ انداخت
خُنکُای نَفَس اش
شعله ور گشت در آئینه ی فروردینم
گریه ام شد خاموش،
غزلم مرثیه شد
دیِر ویرانه؛ تنم.

در سکوتی که پر از همهمه ی نفرت بود
سَرو افتاد به خاک
و صنوبر خشکید.
من و یک دشتِ پُر از لاله ی پَرپَر،خونین
من و یک باغِ پُر از  غلغله ی تیغ و تبر
جا ماندیم.
شوکت عشق شکست
شاهِ کین چنبره زد در چمنم.

با تو گویم
که چه ها بر من رفت
با تو گویم
همه ی گفته و ناگفته ی جا مانده به بن بستِ لبم
با تو، ای سنگ صبورِ دل من
با تو، ای چاره گر،ای سیمرغم
با تو،ای همنفسم، همسخنم

با تو گویم سخن از آزادی
سخن از شهر پر از خرّمی و آبادی
با تو ،ای زمزمه ی خاموشم
با تو ،ای آینه ی حسرت و شوقی که به جانم جاری ست
با تو، ای شادیِ خوش رنگِ تمنّاهایم
با تو گویم سخن،ای مژده ی فروردینم
با تو، ای عطر خوش نسترن و یاسَمَنَم!