جمشید پیمان: جانت از اندیشه ی بودن ــ نبودن وارهان

ماهِ تو امشب اگر بیرون نیامد،غم مخور
ــ رنگِ غم با چهره ات بیگانه باد ــ
سر فرو هرگز نکردی در ظلام چاهِ شب،
سر فرو هرگز مکن در این ظلام
این سفر هم با چراغ جانِ خود
بر بسیطِ آسمان،خورشید فردا را بجو!

خوب می دانم که اهلی،همرهی
دل منه پیش رفیقِ نیمه راه
مریمی کن، بر چلیپا بوسه زن
خون عیسا را به راه کاروانت کن چراغ
جانت از اندیشه ی بودن ــ نبودن وارهان
همسفر خواهی اگر،
یارانِ همپا را بجو!

خطِّ سرخ عاشقی گوید تو را؛
“اهل کام و ناز را
در کوی رندی راه نیست” (حافظ)
فکر آسودن برون کن از سرت
در همان گامِ نخستین سر بنه در راه عشق
بگذر از ابر پریشان،از غروبِ چشمه ها
نوح باش و چشمه گر خشکید،دریا را بجو!

جمشید پیمان،04 ـ 08 ـ 2017