جمشید پیمان: شکوفه برآورده شاخ اُمید

با صمیمانه ترین درود ها ، آمدن دوباره بهار را به فال نیک می گیرم و به ایرانیان ارجمند، بویژه مبارزان راه آزادی ایران شادباش می گویم. در آغاز سال نو زیبا ترین آرزویم آزادی میهن عزیزم ایران از چنبره ی اهریمن جمهوری اسلامی است!

باری، پارسال در همین روزها برای رسیدن نوروز شعری سرودم. راستش بیشتر حدیث نفس بود و بیانی شادمانه از پایان یافتن یک دلتنگی. آن وقت دلم می خواست شادیم را با دیگران قسمت کنم، دلم می خواست سخن دل کسانی چون خودم را باز تابانم. شعر پارسالم را دوباره می خوانم:

نگه کن بهار است پشتِ دَرَم
میِ فرّهی کرده در ساغرم

ببین سوسن و نرگسِ بیقرار
به شادی تو را می کشند انتظار

نگو عاشقی گم شده در دروغ
نگو گشته رخسار مَه بی فروغ

نگه کن که محبوبم آمد ز راه
دلم شد پُر از خنده ی مهر و ماه

شبم با حضورش به پایان رسید
گلِ روشنی،از رُخَش بردمید

صدای عطشناکِ جانم شنید
مرا در خراباتِ چشمش کشید

نبینم دگر تلخ و پژمرده ای
چو بهمن غمین و دل افسرده ای

نبینم دُژم چهره ای در بهار
نبینم پریشانی از روزگار

بهار آمد و فصل سرما گذشت
مگو دیگر از آنچه بر ما گذشت

فروزنده خورشید پیروزی ات
پر از روشنی صبح نوروزی ات!

امسال و در همین چند روز به آغاز سال نو مانده، شور و حال دیگری دارم. جان شیفته ام امسال تنها و تنها در هوای ایران بال می زند. می دانم سخن از شادی گفتن و غم را نادیده گرفتن در این روزهای بسیار سخت و دردناک مردم ایران، دشوار است. امّا دلم می خواهد بهترین اتقاق، زیباترین و خوشحال کننده ترین رویداد در ایرانم واقعیت یابد: نظام ضد ایرانی و ازادی کش جمهوری اسلامی از بن برافتد و ایران و مردم ایران بهترین هدیه سال نو ، آزادی را به دست آورند! با این آرزو و دلی سرشار از امید، برای امسال این شعر را به مردم ایران تقدیم می کنم:

نگه کن بهار است پشتِ دَرَم
میِ فرّهی کرده در ساغرم

نگه کن بهار من آمد ز راه
دلم شد پُر از خنده ی مهر و ماه

نبینم دُژم چهره ای در بهار
نبینم پریشانی از روزگار

شکوفه برآورده شاخ امید
دهد از شکوه بهاران نوید

جوانه زده عشق در سینه ها
نمانده دگر ردّی از کینه ها

نباشد به چشمی خطی از غبار
نگرید بجز چشمِ ابرِ بهار

شده کوته از باغ دستِ تبر
نیابی ز بیداد دوران اثر

پیام بهارانت “آزادی ” است
گریزان غم و نوبتِ شادی است

قایق بروید کران تا کران
دمد شورِ آزادی از خاوران

بَدی دور بادا از ایران من
گلستان شود باغ ویرانِ من

فرو ریزد از دیده ی صبح،نور
دل از تیرِگی ها نماید عبور

سرود رهایی ست رنگین کمان
که می جوشد از سینه ی اسمان

کنم آرزویی سرِ سالِ نو
زنم از برای دلم فالِ نو

که ایرانِ من باد آباد و شاد
چو ایران نباشد تنِ من مباد (فردوسی)

تمنّا به جان دارم از بیش و کم
که بینم رها مردمش از ستم

به گیتی به هر جا وُ جاهی رَسَم
جز ایران نخواهم، به ایران قَسَم

فروزنده خورشید پیروزی اش
پر از روشنی صبح نوروزی اش!

جمشید پیمان، 16 ـ 03 ـ 2018