نگرانی کودک دوازده سالهای که پدرش در محدودهی پارک شهر بساط واکسی دارد، خودش فالفروشِ متروست و برادرش در همین واگنهای قطار آدامس فروشی میکند، ماموران به قول خودش «سختگیر» مترو هستند؛ مامورانی که از قطار پیادهاش میکنند؛ بعضیها فالهایش را میگیرند؛ جلوی چشمانش پاره میکنند و میاندازند سطل زباله؛ و آن وقت محمد دوازده ساله را هُل میدهند بیرون ایستگاه و با توپ و تشر هشدار میدهند که دیگر نباید بازگردد؛ اما محمد که نمیتواند «دیگر» بازنگردد: «میروم یکی دو ایستگاه آن طرفتر دوباره سوار میشوم.» بعضی ماموران به قول محمد مهربانترند؛ «متوجه هستند» محمد اگر کار نکند، اوضاع خراب است؛ آنها میدانند اگر محمد کار نکند، داروهای مادر روی زمین میماند؛ اگر کار نکند، به کاسبهای خیابان شوش و مولوی بدهکارتر میشوند؛ بعضی مامورها اینها را میفهمند و به روی خودشان نمیآورند؛ اما مامور این ایستگاه سختگیر است؛ محمد بازهم زیرچشمی مامور را میپاید؛ خودش را در پناه صندلیها قایم میکند و فقط وقتی قطار راه میافتد، خیالش راحت میشود: «بیخیال این حرفها؛ آخر چقدر سوال میپرسی؛ آخرش فال میخری یا نه؟….»
لابی رژیم در آمریکا
-
مچ گیری به سبک عملیات پیچیده چند وجهی
مارس 14, 2024 -
مچ گیری به سبک عملیات پیچیده چند وجهی
مارس 14, 2024