خودنویس – حیواناتی که بر ما حکومت کرده‌اند(۲): اختاپوس معظم رهبری

khodnavisوقتی لاشخور خمین جانش را داد به شما، خوک رفسنجان عروسک هشت‌پایش را بر کرسی ولایت نشاند تا با خیال راحت نفت و مملکت را «ملاخور» کند…اما اختاپوس معظم که مار خورده بود، افعی شد…فرق اختاپوس با لاشخور این بود که لاشخور دسته دسته اعدام می‌کرد، و هشت پای معظم رهبری، با بازوانش له می‌کرد و فشار می‌داد …

«اختاپوس خامنه» که به او مقام عظمای اختاپوس و یا آختاپوس معظم رهبری هم گفته‌اند، از پدری بد اخلاق که مشهدی بود و آذری، و مادری خوش‌اخلاق از اهالی نجف‌آباد زاده شد. او به هنگام زاده شدن کاملا بی‌دست و پا بود و مثل امروز همه چیز مملکت را دو دستی نقاپیده بود .

روایت است که که به هنگام خروج از شکم مادر، «یا علی» گفت و قابله هم گفت «علی یارت»! اما فامیل‌ها می گویند او همه‌اش از بخش پسین می‌گفت: «دژمن»!

حضرتش تا ۱۰ سالگی تا نیم وجبی‌اش را نمی‌دید تا آن روز که مالان مالان به عینک فروشی رفت و عینکی زد و عینکی شد. از آن روز چشمانش روشن و روزگار بقیه تیره شد.

پدرش تحقیرش می‌کرد و او چون زورش به پدرش نمی‌رسید، بعدها پدر الباقی مملکت را در آورد.

گویند حافظه‌ای قوی داشت و روضه‌خوانی را به سرعت فراگرفت و برای طرح کاد به «بهشت رضا» می‌رفت و دو زار می‌گرفت تا روضه‌ای بخواند و عزاداران ۱۰ تومانش می‌دادند تا بس کند!

در باره غیب شدن شمع‌های زوار در مشهد به هنگام روضه‌خوانی‌ او در حرم، شایعاتی رواج داشته است.

وقتی به قم رفت، با خوک رفسنجان هم‌دم و هم‌دل شد، ولی چون بازار روضه‌خوانی در قم داغ بود، بازار اختاپوس جوان کساد شد. خوک رفسنجان دستش بگرفت و پا به پا برد، تا شیوه راه رفتن در قم بیاموخت.

گویند علاقه زیادی به حضرت مارکس داشت و برخی او را یک کمونیست پنهانی می‌دانند.

فعالیت سیاسی‌اش که اندکی زیاد شد، زود به زود دستگیر می‌شد. به هم‌سلولی‌ها* علاقه عظیمی داشت، به‌ویژه چپ‌ها. یکی از هم‌سلولی‌های چپ او، در باره زیارت عورت معظم سخن‌ها گفته که از ذکر جزئیات کاملا معذوریم!

به هنگام اسارت، خوک رفسنجان ناجی خانواده‌اش بود و خوک‌چه‌ها و بچه اختاپوس‌ها تا حدی به هم الفت داشتند ولی چون خوک‌چه‌ها بچه پولدار بودند، حال بچه اختاپوس‌ها را می‌گرفتند و سرکوفت می‌زدند. دشمنی خوکچه موسوم به بشکه نفت با مجتبی هشت‌پا از همان زمان آغاز شد.

حضرتش البته بعد از انقلاب ناگهان دست و پاهای نسبتا پنهانش نمایان شد و هر جا را که می‌توانست اشغال کرد…از مسندی در شورای انقلاب تا معاونت وزارت دفاع …

در سنه ۶۰، بمبی زیر پایش ترکید و یکی از هشت دست و پایش اندکی بی‌حس شد و چون مانده بودند که حالا هشت پا دارد یا هفت پا، او را حجت‌الاسلام هشت‌الهفت نامیدند.

وقتی خوک رفسنجان از شر همه رقبایش راحت شد، هشت‌پای نسبتا بی‌دست و پا را کاندیدای حزب جمهوری کرد و حجت‌الاسلام هشت پایی (یا هفت پایی) کرسی ریاست جمهوری را چسبید، اما فامیل پدری که مشهدی نشده بود و روضه‌خوانی نمی‌دانست، شد نخست وزیر و همه قدرت هشت‌الهفت پا را ربود!

لاشخور خمین، او را به تخم مرغ خود هم نمی‌گرفت و چند باری هم که هشت‌پا در باب ولایت فقیه گل‌واژه‌هایی گفته بود، رهبر کبیر قلعه حیوانات وطنی حالش را حسابی جا آورد و چند تا از پاهای او را پیچاند.

وقتی پیر خمین دوران نمیرالمومنینی را سپری کرد و مرد (بعد از آنکه خوک رفسنجان پا روی لوله اکسیژنش گذاشت)، و «خا..خا…» گفت، همه‌گان خیال کردند که منظورش این بوده که پیر خمین، هشت‌پای خامنه را به جانشینی برگزیده…یا شاید خوک رفسنجان این داستان را از خود در آورد تا عروسک خیمه شب بازی ساختمان ریاست جمهوری را به بیت رهبری منتقل کند…

اما…

وقتی اختاپوس رهبر شد، هشت پا داشت، هشتاد پای دیگر هم گرفت و روی همه نهادها دست گذاشت!

معظم، دایناسورهای بازمانده از پارک ژوراسیک را برای شورای سگ‌های نگهبان برگزید تا آنها نیز خبرگان را برگزینند و نیز آنها دوباره او را انتخاب کنند و این از معجزات او بود.

اوائل کار، خوک رفسنجان متوجه ناسپاسی ولی فقیه نشده بود و با خیال راحت نفت و دلار و غیره را بین خوکچه‌ها تقسیم می‌کرد…اما یواش یواش وقتی هشت‌پا، سگ‌های هارش چون طائب و غیره را به جان خوک‌چه‌ها انداخت، ورق برگشت…

اما خوک رفسنجان بعدها دست روباه اردکان را گرفت و رئیس جمهوری کرد تا حال معظم را باز هم بگیرد، اما دیگر دیر شده بود و دست‌ها و پاهای اختاپوس، روباه مظلوم را به تله انداخت، تا حدی که روباه اردکان حتی در سازمان ملل نمی‌توانست به اراده خودش به توالت نرود! و هنگامی که کلینتون می‌خواست با او روبوسی کند، سر از توالت در آورد!

معظم هم البته نمی‌خواست خوک رفسنجان را خیلی بیازارد و رئیس مطبخ مصلحت نظامش کرد …

حضرت هشت‌الهفت پا از اعتراض خوشش نمی‌آمد و هم‌شهری مادرش را با یک یا علی سال‌ها حبس کرد. همشهری پدرش از اهالی خامنه که موسوی نام داشت را نیز بعد از فتنه ۸۸ حبس فرمود.

اختاپوس معظم که به قول دکتر سروش «فربه»تر می‌شد، پس از پایان تاریخ مصرف روباه اردکان، و برای گرفتن حال خوک رفسنجان، کلاغ «سق سیاه» آرادان را بر کرسی ریاست جمهوری نشاند. کلاغ سق سیاه هم تپه نکلاغیده نگذاشت و به همه مملکت کلاغید. شاعر می‌گوید، آن که با ما نکلاغیده بود، کلاغ […] دریده بود.

از معجزات او این بود که کروبی از کلاغ بیشتر رای آورد اما اسم کلاغ از صندوق‌ها بیرون آمد و روباه تدارکاتچی اردکان هم حق را به کلاغ داد…هم خوک رفسنجان که ولی‌نعمت روباه بود آزار دید و هم کروبی… تا معظم راضی بماند که برزگان گفته‌اند، رضایت رهبری از رضایت خوک و خوکچه‌هایش واجب‌تر است!

اختاپوس معظم از آمریکا وحشت داشت و معتقد بود باید تنها یک ولایت باشد، و تحمل ولایات متحده را نداشت! پس سپاه قدس آفرید که زحمت فراوان در لبنان و فلسطین و سوریه می‌کشیدند و جنگ راه می‌انداختند. البته کسانی در ولایات متحده مخالف اضافه شدن سپاه قدس و سپاه پاسداران به نهادهای تروریستی بودند که ما از ترس جماعت «غیر لابی» هیچ حرفی در باره‌شان نمی‌زنیم!

حضرتش همه منتقدین را آمریکایی و پیرو «دژمن» می‌پندارد و البته گفته می‌شود هم‌سلولی عورت دیده‌اش تئوری «تهاجم فرهنگی» را برایش نوشت و او هم بر همان اساس همه را متر فرمود وهر که دژمن نبود، دور خود جمع کرد. فرق اختاپوس با لاشخور این بود که لاشخور دشمنان را اعدام می‌کرد و می‌خورد و حضرت اختاپوس «دژمن» را با دست و پاهایش فشار می‌دهد و در بند می‌کند…

اختاپوس بمب اتمی دوست داشت اما آن‌را حرام اعلام کرد! گفتند چگونه می‌توان هم چیزی را حرام خواند و هم با آن خوابید؟ گفت: «مگر خوک حرام نیست، خوک حرام حرام‌خوار این همه سال به ما چسبیده بود و ما به او چسبیده بودیم، چیزی شد؟»

معظم گاهی سیبیلش زرد می‌شود که هیچ ارتباطی با کیفیت مواد مصرفی ندارد.

اما خوک و خوک‌چه‌ها هر چه در توان داشته‌اند برای قطع دست‌ها و پاهای معظم خرج کرده‌اند…اما چه فایده…هر شب از کوچه یاسر فریاد خوک با عفت رفسنجان شنیده می‌شود که می‌گوید: «خودم کردم که لعنت بر خودم باد». الهی آمین!