رحمان کریمی: ما کجا، آفتابه دزد کجا؟

rahman Karimi

صلات ظهر بود. چند تا طلبه و « مؤمنان » محله پای حوض آبریزگاه ، داشتند دستنماز می گرفتند که یکهو صدای پیرمرد متولی مسجد بلند شد که : « آی دزد ! … آی دزد ! » و همه به دو به سمت هشتی مسجد . صدای ناله یی میان هجوم مشت و لگد و لنگه کفش بلند شد. متولی با صدایی خفه و زنگدار فریاد زد : « یکی بره عقب آقا ! … عجب مصیبتی ؟ » . آغا ، بشکه یی حجیم بود که نفس زنان انگار که در گردباد می آید ، سر رسید که : « ملعون نابکار را بیاورید تو حیاط » .

خون صورتش را پوشانده بود. هیکلی نحیف داشت ، گویی شاخه رزی ست که دارد شراب پس می دهد . گردن کلفتی که خون چشمانش را گرفته بود داد زد که : « آقا به جدتان همین که دیدم آفتابه را آب نکرده رفت هشتی ، دویدم دنبالش … کوبیدمش سینه دیوار ». امام مسجد ، عرق صورت چاق و پف آلودش را پاک کرد و نفس زنان گفت : « بارک الله به تو سرباز جانباز نظام مقدس اسلامی … اما شما ای رعیت اسلام ! فکر نکنید قضیه به این سادگیه … این یک توطئه جدید و مرموز برای بدنام کردن جمهوری اسلامی ایران است… » یکی از طلبه ها گفت : « آقا می فرمایید کیان اسلام به خطر افتاده ؟ » آغا گفت : « استغفرالله … زبانت را بگز ! صدام نتونس … استکبار جهانی نتونس ، این توطئه مسخره آفتابه دزدی می تواند ؟ اما امت همیشه در صحنه نباید از منافقین غافل شوند. می خواهند آبرو ببرند… می خواهند بگویند امت اسلامی آنقدر گرسنه و درمانده شده که ناچارند آفتابه دزدی کنند. آنهم از مسجد من ! … » آفتابه دزد بیچاره که نا و رمقی برایش نمانده بود با صدایی خفه و خون آلود گفت : « آقا این چیزا که شما می فرمایید نیست … ننه زهرا دو پا را کرد توی یه لنگه کفش که : « امروز یا نمی آیی خونه یا با آفتابه می آیی …» آغا با عصبانیت داد زد : « دهن این منافق رو ببندید … بگو ببینم ننه زهرا اسم تشکیلاتی مسئولت هست یا خودش عضو شبکه توطئه ؟ آی ایهاالناس شما می دونید که ایران در سایه همت والای روحانیت به چه رشد اقتصادی رسیده است ، رشدی که موجب رشک و حسد دنیا شده . همه انگشت به دهان مانده اند که روحانیت چگونه اینجور پیشرفت حاصل کرده است . در نظام مقدس اسلامی ما به الحمدلله دزد پیدا نمی شود مگر میلیارد میلیارد . این نشانه ترقی و سطح بالای رفاه عمومی ست . در بحبوحه اینهمه افتخارات بیرون از تصور بشری ، یکمرتبه دزد آفتابه پیدا شود. حاج صدیق ! تو بگو که چند خرج یک شب عروسی پسرت کردی ؟ » حاج صدیق دستی به محاسن خود کشید و گفت : « والله با همه صرفه جویی در بریز و بپاش که کردم ، شد چهارصد میلیون تومن » . آغا فاتحانه شکم برآمده اش را جلوداد و گفت : « ملاحظه کردید به کجا رسیده ایم … این رقم تازه حداقل است … می خواهید که منافقین و اسرائیل و عربستان دست به این توطئه ها نزنند ؟ … » یکی گفت : « آقا آمریکا را فراموش کردید ! » ملا جوابش داد که : « کجای کاری مش فهیم ؟ از وقتی که برادر حسین به کاخ سفید تشریف بردند ، دیگر آمریکا شیطان بزرگ یا کوچک نیست . حامی اسلام ناب حوزوی ست … آخر مغزتان را بکار بیاندازید و کمی سیاسی شوید. اینکه اینجور جلوتان خودش را مظلوم گرفته ، منافق است و دشمن خطرناک نظام با شروع توطئه یی خراب کننده … ». جوانی که مات و مبهوت به صحنه و سر و ریخت خونشالوی بابای زهرا نگاه می کرد به ملا گفت : « آقا این بنده خدا تو خونه ما می شینه … خودش و زنش با دختر کوچک شان یکی از مستأجرهای ماست . یه هفته پیش با آفتابه تو بلانسبت شما بود که تو کوچه دعوا راه افتاد . با آفتابه می رود تا ببیند چه خبر است ؟ آفتابه را گذاشته بود سینه دیوار . دیگه یادش می ره آفتابه رو برداره … آخه هر خانوار یه آفتابه برای خودشون دارن … این بیچاره عمله بود و از چوب بست افتاد و علیل شد . دیگه نمی تونه کار کنه . یه هفته تمام ننه زهرا از همسایه ها آفتابه قرض می کرد . شنیدم که امروز حاشا و للا باید با آفتابه بیای … » صبر آغا سر آمد ، داد کشید که : « خفه شو منافق ! خب ، همدستش پیدا شد … تا حالا سه نفر از شبکه تخریب تبلیغاتی منافقین را شناخته ایم … تلفن بزنید به سپاه تا برادران بیایند اینها را ببرند و ته و توی قضیه را در بیاورند » . و رفت به محراب مسجد تا اقامه نماز کند.