زری اصفهانی – برای مسعود، فرمانده زیباترین و شجاع ترین جنگاوران

zari.esfahani

هنوز هم ترا میستایم

چون شکوه پرواز بلند پرنده ای درغروب

که بالهایش از میان ابرها ی تیره می درخشند

و درشعاع  آخرین پرتو های سرخ

درگذرگاهش

ناگهان رنگین کمانی بلند میروید

که تاریکی ها را میشکافد

و سیاهی ها را ویران میکند

******

هنوز میشود قلم دردست گرفت

و باران های آبی را ستود

و ستاره های درخشان را یک به یک نشانه گرفت

و با ستایش  و اعجاب

به تصویر معصوم و مصلوب شهیدان نگریست

و امید را همچون تنفس خوشبوی نسیمی گرم

بر پیشانی خود حس کرد

ا

*****

شب   سراسر در پولاد وزره

با چکمه های آهنین

وگرزهای آتشین

مسلح به تیرها و خنجرهای  زهر آگین

میگذرد

هنوز  هم میگذرد

و شکارچیان انسان

نیزه هایشان  را

 تیز تر و تیز تر  میکنند

با شمع هایی روشن  از مغز استخوان های مردگان

بر کشتزارهای منجمد و مرداب ها

عبور میکنند

تا  بذرهای نفرت و نومیدی را

بکارند

وشاید که تمام کشتزارها  وقلب های  آدمیان را مسخر کنند

********

خیل سیاه جامگان

برگورستان های رویا های انسانی

زانو زده اند

ومرثیه های  نفرت و مرگ  میخوانند

 *****

شاید که براستی  هیچ کورسویی نباشد

شاید که تمام راه خار وصلیب  باشد

و گرز های  آتشین

و تیرها ی زهرآگین

شاید که پایانی تلخ باشد

وازرویای هزاران باغ گل سرخ

و جنگل های درهم تنیده سبز

برویرانه های وطن ،

تنها گلبرگ پژمرده ای  بماند

بر سنگ گور آخرین رزم آورشهید

شاید که  شیطان ، خدا را هم ربوده باشد

 و زیبایی و شجاعت

آنگونه که منادیان  زوال و تاریکی

هرصبح و هر شام

با قلم های  زهرآگین شان

  بردیوارهای ویرانه بازارهای سیاست

و تماشاخانه های بز م ورقص وشاد خواری

و میکده ها و فراموشخانه ها   می نویسند

فسانه شیرینی بوده است درکتاب های گذشتگان

که باید ازیاد برد

و به فراموشی سپرد

******

 آری شاید

که چریکان آخرین آوازشان را

با لبهای تشنه  بخوانند

و با دهان های  گرسنه درخواب روند

و آنگونه که تاریک جامگان در نقاره خانه های یاس

و مناره های نفرت

هرصبح و هرشام ندا میدهند

شاید که باید

 پایان رزم  را

وفرو افتادن پرچم های سرخ  را

و بالا بردن دستمال های سفید را

باورکرد

و  باور کرد

که تسلیم دژخیم شدن  آخرین راه برجا مانده است

******

اما با اینهمه

نام تو هنوز هم

سرودی است که درآن مسلسل ها می غرند

و بر بام خانه پلیدان آتش  می بارند

هنوز هم درنام تو

حماسه ها زنده میشوند

و نام ها ی شهیدان

یک به یک از لبهای خون چکانشان  شنیده میشوند

درنام تو هنوز هم

 دریا های آبی نیالوده میگذرند

با قایق هایی از امیدها

و شهامت ها وشادیهای انسانی

و پرچم های بلند دلیرانی که بر درگاه حقیقت و عشق

برزمین افتادند

و  هنوز از نام تو

صدای  گام های برزیگران صبح   می آید

که دانه های روشنایی و  محبت و زیبایی را

درکشتزارهای بهاری می کاشتند

و با عشق به انسان

و پرنده و جنگل و دریا و درخت

راه های صعب را بدل به جاد ه هایی رام ساخته بودند

زیرا که هنوز هم

 درنام تو

رزم ادامه می یابد

رزم با  تاریکی و نفرت و نومیدی

رزم با خم شدن دربرابر دروغ و پلشتی و تسلیم

رزم با هرآنچه که مرگ است و مرگ زا

و هرآنچه که نهایت انسان را

مرگ در میخا نه های  بد مستی و افیون

 و بردگی غرایز ، تعبیر میکند

*****

آری هنوز هم ترا  میستایم

چون شکوه پرواز پرنده ای درغروب

که بالاتر از ابرهای تیره گذر میکند

و ستیغ قله های دوررا نشانه گرفته است

زیرا که نام  تو

نام فرمانده زیباترین و شجاع ترین جنگاوران بوده است

زیرا که نام تو قهرمانی ها واسطوره های شگفت رابه خاطر می آورد

زیرا که نام تو

نام جنجگویی است که هرگز مایوس نگشت

و هرگز دل به مرگ نداد

زیر ا که نام تو نام آن آتشبان است

که در معبدی تاریک  برفرازکوهی دور

شعله ای را روشن کرده بود

و سوگند خورده بود

که تا آخرین نفس

   آن شعله را

نگاهبانی میکند

حتی اگر سهمگین ترین توفان ها

برآن بوزند

و نام تو قصه آن ناخدایی است

که به تنهایی با قایق کوچک خود

به جنگ هیولایی شگفت رفته بود

و هنوز هم مو ج ها

درخاموش ترین دقایق شب

صدای آوازش را

پژواک میدهند

*******

حتی اگر تمام راه از صلیب باشد و نیزه و خار

حتی اگر تمام راه کویری  خشک باشد

 داغ و سوزان و عطشناک

و یا کوره راهی غریب  باشد

که در دوسویش  سربازان دشمن

صف به صف ایستاده اند

تا جنگاوری  اسیر را

از نزدیک بنگرند

و برزخم هایش

 با قهقهه های شیطانی

نیزه های نمک و زهر فرو برند

آری حتی اگر

دیگر هیچ کورسویی نباشد

و هیچ جوانه سبزی

 درزیر گام های ابلیس

زنده نمانده باشد

بازهم نام تو

نام آن پرنده ایست

که از آتش بالهایش

هربار برمیخیزد

و سرود زندگی را دوباره سر میدهد

و نام تو آن دانه سبزیست

که درخاموشی زمستان

هرچند که پنهان

زنده میماند و میروید

وبهار را درخود به ارمغان می آورد

زیرا که نام تو

نام فرمانده زیباترین و شجاع ترین جنگاوران است

که هرگز شب را باور نکردند

وهرگز دربرابر ابلیس خم نشدند

صلیب خویش را بردوش کشیدند

و تا فراز جلجتای خود رفتند

 سرفراز

بی آنکه به پشت سر بنگرند

و  بی آنکه حتی سنگ گوری هم از خود برجای نهند

چریکانی که نام هایشان را

تنها درنام تو میشود به یا د آورد

 و گورهایشان

 درقلب غمگین ترین کودکان است

و آواز زیباترین پرندگان  وطن