زهره رستگار – سالگرد سازمان مجاهدین خلق ایران

شهريور برگ زريني بر تاريخ مبارزات مردم ايران در دوراني كه همه جريانات سياسي و جنبش ملي عملاً در يك بن بست و سر درگمي بودند و اميد چنداني به تحول و دگرگوني نبود، از دل جريانات سنتي ايران شمعي خودافروخته با پيامي روشن و تاريخ‌ساز در بن‌بست سياسي جامعه ايران چراغ راهنماي تاريخ ايران گرديد. (سازمان مجاهدين خلق ايران) سازمان مجاهدين خلق ايران در نيمه شهريور ماه 1344 توسط محمد حنيف نژاد، سعيدمحسن و علي اصغربديع زادگان، بنيانگذاري شد. آنان پس از مطالعه و جمعبندي مبارزات گذشته مردم ايران و علل شكستهاي مبارزاتي به اين نتيجه رسيدند كه عدم وجود يك جريان سياسي راديكال و انقلابي و نبودن رهبري درست و همچنين نامناسب بودن شيوه هاي مبارزاتي، دلايل اين شكستها و بن بستها هستند.

ازدل چنين درك عميق و درستي بود كه حنيف و يارانش پاي در راهي گذاشتند كه به نقطه اميد و حركت مردم ايران تبديل شد. آنها ازشمع وجودخويش سوختند و آتشكده ها برافروختند.

اما اين مسير براي پيشوايمان حنيف و ياران پاكبازش آسان نبود، آنها بايد راهي سخت و پرفراز و نشيب را طي ميكردند. از دل كورانهاي سخت عبوركرده و قله هاي خطرناك را تجربه ميكردند و صداقت و وفاي به عهد خويش با خدا و خلق را به اثبات ميرساندند. آنها آغازكردند و به قول پدرطالقاني راه جهاد را گشودند و غبار از رخ دين زدودند. نام و آوازه سازمان مجاهدين خلق ايران چون انفجار آغاز هستي در فضاي جامعه ايران طنين‌افكن شد و در حاكميت ننگين ستم شاهي و ساواك نوري از اميد و پيامي روشن براي فردا، الگو و فانوس راه نسلي شد كه جان بركف و سرودخوان و پايكوبان راه نبرد آزاديبخ     را در پيش گرفتند.

نام و آرمان مجاهدين چون ستاره گرم و آتشين حتي بر تاريكخانه هاي ارتجاعي عمامه داران هم تابيد درحالي كه زالووار در حاشيه جنبش به كسب و كار مشغول بودند و دين فروشي ميكردند تا نان روز را به دست آورند و لقمه حرام زندگي خويش را با حضور و پشتيباني از جوانان مجاهد و مسلمان گره بزنند و در افكار جامعه و مردم براي خود اعتباري دست وپا كنند.

در اين دوران ديگر راه و رسم مجاهدين برتارك جنبش آزاديخواهي مردم ايران ميدرخشيد و پيام پيشوايمان محمد حنيف نژاد، كه جامعه عاري از ستم و استثمار بود در تار و پود جامعه ريشه دوانده بود.

…ناگهان سخنگويان امنيتي ساواك بر صحنه تلويزيون ظاهرشدند و آنها را قلع و قمع و نابودشده اعلام كردند.

اين بار نه در يك ضربه نظامي بلكه در يك ضربه مهلك تشكيلاتي كه هويت تاريخي و ايدئولوژيكي پيشوايمان حنيف كبير را به سرقت برده بودند و بر خود نام انقلابي و كارگر نهاده بود.

در دل اين توفان بود كه به قول خودش آموخته مكتب حنيف پاك بر خروشيد و از دل زندانهاي شاه ميراث حنيف يعني سازمان مجاهدين خلق ايران را از دل حادثه عبور داد و به سرمنزل مقصود رساند، و او كسي نبود جز مسعودرجوي.

مسعود اين بار نه فقط در زندانها بلكه در همة صحنه ها رهبري را به دست گرفت و زمانيكه ارتجاع آخوندي تلاش مي كرد از اين ضربه خود را به نوايي برساند او سد راه ارتجاع شد و نبرد سهمگين را آغاز كرد كه همچنان ادامه دارد. از همين نقطه بود كه ارتجاع آخوندي كينه توزانه هميشه او را هدف قرار ميداد و ميدهد.

تا آنجاييكه خميني دجال صراحتاً در يكي ازسخنرانيهايش گفت: اين جوانك آمده ادعاي رهبري ميكند.

مجاهدين قهرمان پس از سالهاي نبرد با شاه بر دوشهاي خلق قهرمانشان از زندانها آزاد شدند و با درسهاي آموخته ازپيشوايشان حنيف و راهبرشان مسعود، راه نبردي سخت با خميني دجال را، درشرايطي كه خميني دراوج مشروعيت مذهبي و سياسي بود، به پيش بردند.

دردل توفان بود كه نسل مسعود چون گلهاي سرخ آزادي و شقايقهاي انقلاب بر بستر نوپاي انقلاب روئيدند و با درس آموزي از مسعود رسالت نبرد با ارتجاع كورحاكم را بردوش كشيدند.

ميليشيا و نسل مسعود، غزل خوان و پاي كوبان از مدرسه و مزرعه و كارخانه تا زندان و شكنجه و تيركهاي اعدام عاشقانه راه پيمودند و شكست و تسليم در قاموس اين آموختگان مسعود واژه يي بي معني بود.

خميني دجال كه ديگر ياراي مقابله با چنين نسلي را نداشت چون شقاوت پيشگان تاريخ به جاي نان برسفره مردم و آزادي در جامعه، زندان و شكنجه و اعدام را در همه سطوح جامعه گستراند. اما او اشتباه محاسبه كرده بود و نسل فدا و ايثار را نشناخته بود، كه چه عاشقانه شعر و شعور انساني خويش را سرودند و رفتند.

در اين نسل ويژگيهايي بود كه شايد براي خود آنها هم چندان ملموس و روشن نبود كه چه ميكنند و چه رسالتي را بردوش دارند و چه پيامي به جامعه و تاريخ ميبرند.

سازمان مجاهدين زنان را به عرصه يك مبارزه اجتماعي و سياسي كشاند و اين چرخش، نقطه عطف ديگري بود كه خميني زن ستيز و شكنجه گرانش، خوب او را لمس ميكردند. به همين خاطر كينة حيواني خويش را در مورد زنان مجاهد و مبارز هرچه بيشتر در تحقير و شكنجه آنها به نمايش ميگذاشتند.

اما دلاوران و شيرزنان، اين انرژي و نيروي سركوب شده در تقابل و نبرد سنگين با ارتجاع مذهبي هر روز آبديده تر مي شد و در كوران حوادث به هويت انساني خويش دست مي يافت.

امروز ديگر، زناني كه پاي در مبارزه ميگذاشتند زناني نبودند كه در پشت جبهه عمل ميكردند، بلكه با جسارت و توانمندي حضور برجسته خودرا در صحنه نبرد به عرصه ظهور ميرساندند.

سمبلي چون اشرف قهرمان و هزاران زن مجاهد و مبارزي كه بارها و بارها خميني را در اعماق زندانها به شكست كشاندند، هويت زن انقلابي را به اثبات رساندند.

زنان مجاهد از گل توفان اشرف تا مريم رهايي در سه دهه نبرد با ارتجاع، از آزمايشات سخت و طاقت فرسا سرفرازانه بيرون آمدند و در هزار زن اشرف، همچنان در دل طوفان، صليب بردوش به نبردي پيروزمند و تاريخي ادامه ميدهند.

به راستي اگر حنيف كبير و مجاهدين نبودند چه برسر مردم، تاريخ ايران و به خصوص زنان سركوب شده مي آمد.

اين تاريخ پرافتخار را به مسعود به مريم به اشرفيان ودلاوران زندان ليبرتي و همه آزاديخواهان تبريك ميگويم.

زهره رستگار

13 شهریور 1392