س – الف: ما بر سر آرمانمان تا بر سر دار مانده ایم (1)

دیوارهای بلند ،سیمهای خاردار،  برجهای نگهبانی،میله‌های قطور ، تاریکی‌ و سکوت اجباری ، شیههٔ تازیانه ، صدای فریاد مظلومانه دختران و پسران ، اه آری سرود ، سرود آزادی ، ‌ای آزادی در راه تو . . . . صف طویل اعدامیها ، شرم در چشمان مرگ ، دژخیم تشنه‌ به خون ، و باز سرود ، آید از ملک ایران زمین . . . . . مرگ در برابر چشمان اینان تن‌ خشک کرده و حقیرانه فرو میریزد ، و باز سرود ،‌ای چریک دلاور میلیشیا . . . . . سفیر جانکاه گلوله ، باران خون ، فریادهای مرگ بر خمینی ، . . . . . آری اینجا زندان است . زندان .

سلام دوستان . شاید خیلی‌ از ما دوست داشتیم که خاطرات خود از دوران اسارت در چنگال دژخیمان رژیم آخوندی را به رشته تحریر در آوریم . اما برای  هر یک ازما  نوعی  مشغله از قبیل  خانواده، تهدیدات امیتی ، کمبود وقت ومسائل دیگر این امرمهم را به تأخیر میاندازد .نتیجه اینکه عده‌ای فرصت طلبانه وارد معرکهٔ مبارزه شده و برای آنکه از قافلهٔ رژیم آخوندی و دیگر دشمنان آزادی که یا لباس عافیت پوشیده و به کنجی خزیده و تنها گاه گاهی به ضرورت جیره و مواجبی که میگیرند از کنج خلوت خویش خارج شده تا به خیال خود ضربه‌ای به تنها اپوزیسیون حقیقی‌ و واقعی‌ رژیم ددمنش آخوندی وارد کنند . و یا تک روهایی که به گذشته خود پشت کرده و تلاش میکنند تا موج شهیدان و آزادیخواهان مجاهد و مبارز را هم چون پدر سالار عقیدتی‌شان یعنی‌ آخوندهای حاکم ، از سازمان و رهبری بر حق آن جدا سازند و این خیل شهیدان و دفاع جانانه آنها را مستقل و جدا از سازمان و رهبریت مبارزه بی‌ امانشان جلوه دهند . اینان حتی اعترافات تکان دهندهٔ مأموران سابق رژیم در سطح معاون وزارت بد نام اطلاعات ( رضا ملک ) را نیز نشنیده گرفته و هر روز آماری از شمار شهیدان مجاهد و مبارز بخصوص در سال ۱۳۶۷ میدهند  و حتی چشم خود را بر اعترافات عضو اصلی‌ هیئت مرگ یعنی‌ آخوند رئیسی در باره قتل عام ۶۷ که همین چند روز پیش پس از ۲۷ سال صورت گرفت می‌بندند . امروز تلاش برای باز گوئی وقایع آن سال وظیفه همه کسانی‌ است که شاهدان عینی آن روزهای سوزان و خونبار بودند تا هم وقایع و حقایق  آن دوران که حکایت شیر زنان و مردانی است که چون کوه ایستادند و با خون خود بر آرمان مبارز اتیشان که همانا آزادی خلق  در زنجیر‌شان است مهره تائید زدند را برای ثبت در سینه تاریخ و قضاوت امروز و فردای مردم و آزادی خواهان بگذارند و هم مشت کسانی‌ را که کاسب کارانه و بدون هیچ حد و مرز روشن سیاسی با تمامیت رژیم و دسته‌ها و باند‌های آن با توجیه گران شکنجه و آزار آزادیخواهان برای جایزه دادن به ظالم و شکنجه گر‌ و محکوم  کردن مظلوم و شکنجه شده در بنگاه‌های خبر پراکنی چون آخوند بی‌ بی‌ سی‌ قصه‌ها ی منیت و خود بزرگ بینیشان را نقل مجالس میکنند باز نمو ده‌‌‌ و قضاوت را به عهده مردم بگذاریم . این گامی کوچک برای بیان عظمت استقامت و پایداری شیرآهن کوه مردان و زنانی است که مظلومانه به مسلخ کشیده شدند و ققنوس وار در آتش خشم دژخیمان سوختند و رفتند و از خونشان هزاران سیاوش روئید .

صبح زود از خواب بیدار شدم ، در حقیقت تا صبح نخوابیدم . بعد از صبحانه دیدم یکی‌ از بچه ها  دارد قدم میزند .رفتم و گفتم که تا صبح نخوابیدم . دلیلش را پرسید . گفتم خواب دیدم همه بچه‌ها را اعدام کردند و چند تائی‌ بیشتر زنده نیستند که اون  گفت خواب دیدی خیر باشه ، نه بابا از این خبرا نیست . کمی‌ شوخی‌ و خنده کردیم و رفتیم پیش چند نفر دیگه از بچه‌ها . فردای آنروز پاسدار بند آمد و گفت  همه و سائل‌ها یتان  را جمع کنید میرید بند دیگه . ولو له‌‌ای در بند افتاد و این سوال پیش امد که موضوع چیست ، که تصمیم گرفته اند که جایمان را عوض میکنند . مدت زیادی نبود که به آن بند امده بودیم .شهید مجاهد خلق علی‌ رضا طاهر لو اعتراض کرد که تازه به اینجا امدیم و کلی‌ زحمت کشیدیم تا بند کمی سرو سامان بگیرد ؛ که البته این حرفها فایده ای نداشت. اشاره او به درست کردن اتاق‌ها و قفسه زدن‌ها و نظافت بند و غیره بود که به دلیل عدم وجود امکانات اولیه انجام میشد و واقعا مشکل و وقت گیر بود . آخر بچه ها با کاموای لباسهای بافتنی که با نخ‌های جوراب به همدیگر میتابیدند طنابهای نازک ولی‌ بادوامی درست میکردند که از آنها برای درست کردن قفسه برای لباس و مواد غذائی و دیگر وسایلی‌ که داشتیم استفاده میکردند .  البته هر چند وقت یکبار پاسداران می‌آمدند و اول همهٔ ماها را با چشم بند به بیرون بند می‌بردند و در راهروی زندان سر پا نگاه میداشتند و بعد مانند قوم مغول و بربر‌ها به داخل بند هجوم می‌بردند و تمام قفسه ها را میبریدند و میشکستند و اتاق‌ها را بهم میریختند و تمام وسایل مان را روی زمین میریختند و به این هم اکتفا نمی‌کردند و مواد غذایی را کف اتاق‌ها میریختند تا کار و زحمت بچه‌ها را برای نظافت بند زیاد کنند و آنان را به لحاظ جسمی‌ و روحی مورد آزار و اذیت قرار دهند. اولش به جز مسئولین صنفی بند کسی‌ دنبال جمع کردن وسایل نرفت . بیشتر بچه‌ها تو گروههای دو سه نفره یا داشتند توی راهرو قدم می‌زدند یا یه گوشه‌ تو اتاق  با هم در باره اینکه چرا دارند جا به جایمان میکنند یا به کجا میبرند بحث میکردند . دوستم آمد و گفت هی‌ پسر چی‌ کار کردی اولین پیش لرزه خوابت از راه رسید نکنه خود زلزله هم از راه برسه که گفتم چه عرض کنم خدا بزرگه و با هم پیش بچه‌های دیگه رفتیم . چند تا از بچه‌ها از پشت پنجره اتاق‌های دو طرف بند خیلی‌ سریع داشتند این خبر رو به بندهای فرعی بند خودمان و بندهای روبرو می‌دادند . ارتباط بچه‌ها از طریق مورس زدن بود که یا از انگشتان اشاره و وسط با یکدیگر استفاده میکردند یا یک تکه کاغذ باریک حدوداً دو یا سه سانتی متری را برای علامت دادن بکار می‌بردند . خلاصه حاضر شدیم و گروه اول رفتند و بعدهم بقیه با وسایل رفتیم . که فهمیدیم ما را به بند کارگری ( جهاد ) بردند . بچه‌ها شدیدا ناراحت بودند که چرا ما را به اینجا آوردند . اولین بحث این بود که شاید چون موضع ما مثل بند‌ها ی دیگر تند نیست ما را به اینجا آوردند و ما نباید تسلیم خواستهٔ زندانبان بشویم و از طرف دیگر مساله این بود که ما زندانی سیاسی هستیم و نه زندانی عادی و کسی‌ نمی‌تواند ما را وادار به کار کردن نماید . به همین دلیل بچه‌ها با همان ترتیب اتاق هایی که در بند قبل بودند جلسه گذاشتند و تصمیم بر این شد که به این موضوع اعتراض کنیم و برای نشان دادن اعتراضمان اولا قرار شد در بند مستقر نشویم و اگر به اعتراضمون رسیدگی نشد اعتصاب غذا می‌کنیم . بچه‌ها به پاسداران این خواسته را گفتند ولی آنها   اهمیتی ندادند و یکی‌ از آنها یکبار گفت برید خدارو شکر کنید اینجا هستید ، اینجا بهشته و بندهای دیگه جهنم. به هر حال ما مستقر نشدیم و به اعتصاب غذا ادامه دادیم. تا چند روز بعد که دادیار ناظر زندان عباسی آمد و بچه‌ها دورش جمع شدند و اعتراضشون رو گفتند ولی‌ عباسی فقط گاه گاهی یک  لبخند موذیانه‌ای میزد و میگفت برید زندگیتونو بکنید اینجا بهشت خداست چند وقت دیگه یه عفو بهمتون میدیم که برید پیش خانوادهاتون زندگی‌ کنید . ولی‌ بچه‌ها حرف خودشونو تکرار میکردند. تا اینکه رئیس زندان یعنی‌ ناصریان آمد که همراهش چند پاسدار و دو نفر لباس شخصی بودند که بچه‌ها را یکی‌ یکی‌ می‌برد به داخل دفتر بند و از آنها در باره اتهام و میزان محکومیت و غیره سوال میکرد . خلاصه به یک عده میگفت برید تو بند و به یک عده هم میگفت که بروند و کنار دیوار بایستند . نهایتا حدود نود نفر از بچه‌ها را از داخل بند بردند و در مقابل اعتراض دیگران که ما را هم از این بند ببرید با لحنی تمسخر آمیز گفت بگذارید به کار انها رسیدگی  کنیم بعد برمیگردم به کار باقی‌ شما هم می‌‌رسم.

 

ادامه دارد