علیرضا یعقوبی – بعد از قتل عام در اشرف

yaghobiابعاد جنایت هولناک علیه بشریت و قتل عام در اشرف آنقدر وسیع و گسترده بود که هر وجدان بیداری را متأثر می ساخت. قتل عام انسانهای بیدفاع فارغ از مواضع و دیدگاه سیاسی آنها بسا رنج آور و تکاندهنده و محکومیت آن هم یک وظیفه انسانی محسوب می شود. شیخ شیراز در قرن هقتم سخن از اعضای یک پیکر بودن جامعه انسانی می کند که اگر عضوی از آن بدرد آید دیگر اعضای آن را تاب و قرار نباشد و در پایان هر آنکه را که فارغ از این حس انسانی باشد را شایسته نامگذاری «انسان» نمی داند.بیش از ۷ قرن از آن دوران گذشته است و شیخ اجل نمی داند که در عصر کبیر آگاهی انسانهایی هم یافت می شوند که

برای دفاع از حقوق بشر و انسان قبل از هر چیز به دیدگاه سیاسی او می نگرند و بازهم فاجعه آمیز تر آنکه هستند موجوداتی که در پس شنیدن خبر چنین جنایت هولناکی اینچنین اعلام موضع می کنند:

«دستور دادن اعتصاب هم بی دلیل نیست ،،اینها به هیچ قیمتی نمی خواهند و نخواهند گذاشت که آن عزیزان به خارج از اشرف و لیبرتی منتقل شوند ،،در نتیجه بتمامی ترفند ها متصل خواهند شد تا همه اشان کشته شوند ،،،همه اینرا می دانند که اگر آن عزیزان پایشان به دنیای خارج برسد آبروئی برایشان نخواهد ماند ،،وگرنه دولت جنایتکار عراق دو سال است که سعی می کند آنها را از اشرف بیرون کند ،،معلوم است که گوشت تازه را در مقابل سگ بگذاری خواهد خورد ،،،». لطفا فقط کلمه «جنایتکار» را از کنار دولت عراق بردارید و دوباره متن نظر را بخوانید، آنوقت نسبت به «دولت عراق» و عملکرد آن  احساس ترحم نمی کنید؟

نام نویسنده چنین نظری را اعلام نمی کنم چون مشکلی را حل نمی کند. مشکل از جای دیگری است. چرا جامعه ایرانی به چنین سرنوشتی گرفتار آمده است که بقول شیخ شیراز از رنج و «محنت دیگران» بی غم شده است؟. جواب این سؤال را در ذهنم کنکاش می کردم که به مقاله آقای دکتر غلامحسین باقر زاده بنام «کشتار اشرف و واکنش جامعه مدنی و سیاسي» برخوردم.

نام آقای باقر زاده لااقل برای طیف همراهان مقاومت ایران آشنا است. نیازی هم به معرفی بنده دارد که هم نسبی و هم سببی به مجاهدین و خانواده های آنها و شهدای آن وصل است. باهم مروری در مقاله ایشان می کنیم، ایشان درباره خبر «قتل عام در اشرف» می نویسند:

«پخش این خبر و تصاویر مربوط به آن واکنش‌های مختلفی را در جامعه ایرانی ایجاد کرد. نهادها و فعالان حقوق بشر این جنایت را عموما بدون قید و شرط محکوم کردد و تحقیق و تعقیب و مجازات آمران و طراحان و مرتکبان آن را خواستار شدند. گروه کثیری از سازمان‌ها و فعالان سیاسی و فرهنگی نیز بیانیه‌های مشابهی در این باره صادر کردند، ولی بسیاری از آنان علاوه بر محکوم کردن این جنایت و خواست تعقیب مجرمان، لازم دیدند که بر مرزبندی سیاسی خود با سازمان مجاهدین انگشت بگذارند و برخی از آنان حتی انتقادات و یا بخشی از مسئولیت را متوجه رهبری سازمان بکنند.»

ایشان در فرازی دیگر از این مقاله مطرح می کنند:

«ولی این واقعیت باید برای رهبری این سازمان هشدار دهنده باشد. یعنی این سؤال باید برای اینان مطرح باشد که چرا جامعه سیاسی ایران در کلیت خود وقتی می‌خواهد جنایتی چنین عریان و فجیع را محکوم کند لازم می‌بیند بر افتراق و مرزبندی خود با مجاهدین تأکید بورزد و مسئولیت آنان را یادآور شود. چرا این کار در موارد دیگر صورت نمی‌گیرد؟ »

آقای باقر زاده در بخش پایانی مقاله خود یادآور می شوند:

فاجعه کشتار اردوگاه اشرف واکنشی از جامعه مدنی و سیاسی ایران به دنبال آورد که ترکیبی از محکوم کردن این جنایت و تعریض و انتقاد از رهبری مجاهدین یا حتی سهیم دانستن آنان در این جنایت بزرگ بود.» و در پایان یادآور می شوند:

«بسیاری معتقدند که عراق پس از صدام جای مطمئنی برای مجاهدین نبوده و رهبری سازمان در انتقال اعضای خود به خارج از عراق در طول ده سال گذشته تعلل کرده و خطرات چنین حوادثی را خریده است. مجاهدین می‌توانند این گونه انتقادات را هم‌چنان نادیده بگیرند و در صورت تکرار حوادثی از این قبیل سرزنش بیشتری را متحمل شوند و بر انزوای سیاسی خود بیفزایند. راه دیگر هم البته این است که تغییری بنیادین در روش خود دهند و با شرکت در یک فضای گفتمانی با منتقدان خود رو به رو شوند – ولی کمتر کسی به این شق امید بسته است…».

خوب تمامی ادعاهای آقای باقر زاده را بدون کم و کاست شنیدیم. خواهشا این را مقایسه کنید با همان سه بیت شعر شیخ شیراز. آیا آقای باقرزاده بعنوان یک روشنفکر ایرانی به همین شعر سعدی وفادار باقی مانده اند یا اینکه برای محکوم کردن آبکی این جنایت هولناک در نهایت پای «رهبری مجاهدین» را به میان کشیده اند؟. وقتی جامعه روشنفکری ایران اینقدر بنا به اعتراف آقای باقرزاده از اصل و هویت خویش بدور مانده است که نمی تواند یک فاجعه انسانی را بدون مطرح ساختن نوع تنظیم رابطه اش و تضادش با «رهبری مجاهدین» محکوم کند، این دیگر گناه مجاهدین و رهبری آن نیست، این استعفای رسم  ی از «مقام انسانیت» و خزیدن به دنیای جهل و نادانی است که حتی در دنیای جهالت هم نمی توان نمونه آن را یافت. بخاطر اثبات این موضوع به حضور اسیران خاندان حسین بن علی در بارگاه یزید در عصری که شاخصه اش «جاهلیت» است، اشاره می کنم:

وقتی اسیران را نزد یزید حاضر کردند، بخاطر ابعاد دهشتناک جنایت، یزید هم به گریه افتاد، بقیه را از تاریخ طبری جلد هفتم، صفحه ۳۰۷۱ با هم می خوانیم:«… چشم یزید اشک آلود شد و گفت: “از اطاعت شما بی کشتن حسین نیز خشنود می شدم، خدا پسر سمیه (۱) را لعنت کند. به دست من بود می بخشیدمش، خدا حسین را رحمت کند.”»

قاسم ابن عبدالرحمن غلام یزید می گوید: «وقتی سرها را – سرحسین و سر خاندان و یاران وی را – پیش یزید نهادند. شعری به این مضمون خواند: “سرهایی را شکافتند که برای ما عزیز بود و خودشان ناسپاس تر بودند و ستمکارتر”و گفت : «بخدا ای حسین اگر کار تو به دست من بود نمی کشتمت.»

این برخورد یزید در «عصر جاهلیت» در با سر دشمن تاریخی خود و خاندانش و رسم و آئینش بود و آنهم برخورد یک هموطن که از قضا بقول خود روزگاری را در کنار مجاهدین گذرانده است. خشم و کینی را که در نظر این هموطن بعد از برخورد با جنایت هولناک قتل عام در اشرف در «عصر آگاهی» می بینیم در دید و نظر حاکم جائر و جابر و جنایتکاری همچون یزید بن معاویه در «عصر جاهلیت» نمی بینم. خوب اینهم حتما از دید و نظر آقای باقر زاده نشأت گرفته از «رهبری مجاهدین» است. این رهبری را هم در عزا و هم در عروسی می شود و باید در نظر آقای باقرزاده دراز کش کرد که چرا به نظر منتقدانی که از وادی مق    ومت و مبارزه دهها سال است فاصله گرفته اند، وقعی نمی نهد و سر شتر «بریدگی و ندامت» را لااقل بعد از «سقوط صدام» آنچنان که «جامعه سیاسی ایرانی مقیم خارج از کشور» طی سی و اندی سال گذشته عمل کرده است، بسمت خارج کج نکرده است. ای کاش که در عالم حقیقت نیز چنین بود. باشد که رهبری مجاهدین هر آنچه که در ده سال گذشته برای حل شرافتمندانه مسئله اشرف و قهرمانان حاضر در آن کرده اند را با مدارک و اسناد موجود در اختیار افکار عمومی بگذارند که بقول ماهاتمیر محمد نخست وزیر سابق مالزی «دنیای امروز جای امنی برای سخن گفتن نیست». نگارنده تا حد خود در جریان تنگناهای مجاهد  ین در این باره هست. اما چرا «جامعه سیاسی ایرانی خارج از کشور» به این درد بزرگ و این «بی هویتی» گرفتار آمده است که نمی تواند فارغ از دیدگاه قربانیان از بعد انسانی بنا به اعتراف آقای باقر زاده یک جنایت آشکار را محکوم سازد؟. آیا آقای باقر زاده از خود این سؤال را مطرح ساخته اند یا آنکه همچون سایر روشنفکران جنت مکان و خلد آشیان خود از هرگونه خطا و نقدی بری و عاری می دانند و هر چه هست از انتقادناپذیری رهبری مجاهدین است.

آقای باقر زاده به گوشه ای از فعالیتهای خود و دیگر مخالفین مجاهدین بنگرید. مشکل و تضاد اصلی شما در مقطع کنونی تاریخ ایران، مجاهدین و ضدیت با رهبری آن نبوده و نیست؟. شخصا دهها فاکت و سند از نوشته ها و گفته های شما دارم. شما قدری از سن و سالتان گذشت نسلی دیگر گوشه کار را گرفتند. به نامه ۲۳۰ صفحه ای فردی که همین مقاله شما را در سایتش جای داده است به آقای مسعود رجوی مراجعه کنید. ببینید چه مرزی بین مجاهدین و دشمن باقی گذارده است جز اینکه دشمن را بر مجاهدین مرجح دانسته و جامعه ایرانی تهی شده از احساس وظیفه به «تغییر سرنوشت» خویش در «دوران فترت مبارزاتی»به  ناکجا آباد بی تفاوتی و ضدیت با مجاهدین و رهبری آن کشانده است؟ و حال بعد از این کشتار هم همین جماعت «اشک تمساح» ریخته و یقه «رهبری مجاهدین» و گناه بزرگ آنها را چسبیده اند. در عالم واقع نمی توانند به گناه بزرگ همین شهیدان اشاره کنند که مثل من و ما از مبارزه و عزم به تغییر در سرنوشت خویش و خلق خویش دست نکشیدند و به بریدگی از مبارزه تن در ندادند و هچمون این بنده حقیر و نویسنده آن نامه ۲۳۰ صفحه ای و دوستانش راهی «اینور آب» نشدند تا در قدم بعدی همچون این جماعت یقه «رهبری مجاهدین» را بگیرند. بله نیک اگر بنگریم این شهدا می توانستند قبل از همه با اعلام برید    ی از مبارزه و مجاهدت فی الفور همچون بقیه آنهایی که امروز در اروپا مدعی «قتل های مشکوک درون تشکیلاتی» می شوند، توسط همین مجاهدین و رهبری آن و با تآکید شخص رجوی با خانواده راهی خارج شوند و در قدم بعدی با شرکت در انواع و اقسام توطئه ها، زمینه سیاسی چنین فاجعه هولناکی را فراهم آورند و بعد هم برای آن قربانیان «اشک تمساح» یریزند و در رثای آنها شعری بسرایند و بازهم رهبری مجاهدین را و بالاخص شخص رجوی را دراز کش کنند.این واقعیت عریانی است که اگر چشم ها را به دیدن آن عادت دهیم، در تحلیل نهایی بدان دست خواهیم یافت.

نگارنده این مطلب نمی تواند منکر اشتباه رهبری مجاهدین باشد. چرا که در دریایی طوفانی و در مواجهه به امواجی سهمگین همچون همین جنایت، دین و دنیای آدمی بهم می ریزد، رهبری مجاهدین هم همچون همه ما انسانند و صد البته بیش از همه ما قدر گوهرها و جواهراتی که در پیرامون خود دارند بیش از من و ما می دانند. اما آیا جامعه روشنفکری ایران که شما به آن تعلق دارید تا کنون توانسته است تحلیلی مشخص از جایگاه خود در این مقطع از تاریخ میهن ارائه دهد؟ یا اینکه تحت تأثیر شرایط کنونی، اهل منزلشان به «ام القرای اسلامی» در حال «ییلاق و قشلاق » گاها سالانه چند بار هستند؟.

چندی قبل، خانم و آقایی را که از دولت انگلیس درخواست پناهندگی سیاسی کرده بودند برای گفتگو با وکیل شان همراهی می کردم. وکیل آنها مدعی بود که نامه ای از «وزارت کشور» انگلیس دریافت داشته است که بیش از ۹۷٪ پناهندگان ایرانی که تقاضایشان مورد قبول واقع شده است اولین مسافرتشان را بعد از مشخص شدن وضعیت اقامتی شان با همان پاسپورت پناهندگی به ایران می باشد. حتی سیر و روند این مسافرت را هم تشریح کرده بود. بله دلیل اصلی اینهمه مواضع ناصواب را بنده در این می بینم. لحظه ای صحنه سیاسی همین خارج از کشور را بدون مجاهدین و نیروهای هوادار آنها را در نظر بگیرید. دریغ  از یک حرکت مشخص علیه رژیم ولایت فقیه!. با ادای احترام به همه هموطنانی که در صفوف مستقل به «اصل مبارزه» با رژیم وفادار باقی مانده اند. جامعه روشنفکری ایرانی مقیم خارج از کشور در این «بی هویتی» و «بی پرنسیپی» ۹۷٪ از پناهندگان ایرانی در کجا ایستاده است؟ در تقبیح این ناهنجاری عظیم چه اقدامی بعمل آورده است؟

کار بجایی کشیده است که فردی سیاسی جدا شده از «شورای ملی مقاومت» در تائید این بی پرنسیپی و هنجار شکنی آشکار اعلام می دارد که بازگشت به ایران و رفت و آمد به ایران دلیلی بر وابستگی به رژیم و وزارت اطلاعات آن نمی شود!، اما مگر نمی دانیم که کسی که بین ایران و خارج در گشت و گذار است از هرگونه خاصیت انسانی تهی شده و تنها به خود و خویش می اندیشد؟. اینچنین است که بی هویتی و بی پرنسیپی و ناهنجاری عریان حتی پناهنده سیاسی ایرانی را با اعلام اینکه «من سیاسی نیستم» همگان بعینه مشاهده می کنیم و براحتی از کنار آن می گذریم. و جامعه روشنفکری ایران با این قضیه به راحت     نه تنها کنار آمده است بلکه خود بدان درد از رژیم آخوندی گرفتار آمده است. اگر می فرمائید نه بطور مشخص یک وحدت عمل بین نیروهای ایرانی را مشخص سازید!.

بحث های بی پایان سیاسی که از قضا مورد استقبال رژیم آخوندی و وزارت اطلاعات آن است که شایسته نامگذاری مبارزه نیست!. مبارزه عزم و رزم می طلبد، مبارزه پرداخت بها را طلب می کند و جامعه روشنفکری ایرانی در گریز از برخورد با این واقعیت بدنبال سراب «مبارزه بدون خشونت» بخوانید «سازش مسالمت آمیز» گرفتار است و به قانونمدهای همین «مبارزه بدون خشونتي هم وفادار نیست و «مبارزه مسالمت آمیز» را ملعبه ای و بهانه ای برای گریز از مسئولیت پذیری و پرداخت بها از خود و خویش قرار داده است.

مگر مجاهدین و رهبری آن مخالف اتحاد نیروهای مبارز هستند؟. بر فرض مخالفت آنها، چه کاری در ضدیت با روند اتحاد نیروهای سیاسی مخالف رژیم از آنها ساخته است ؟. متأسفانه همین جامعه سیاسی، جامعه عادی ایران را هم که با دنیای مجازی در ارتباطند، آلوده و بیمار ساخته است. بر اساس همان مثل معروف ایرانی «یک بز گر گله را گر می کند» که صد البته در مثل جای مناقشه نیست. با همین ضدیت های کور و انتقام کشانه از مجاهدین و رهبری آن. اگر مجاهدین و رهبری آن همانی هستند که مخالفین آنها تصویر می کنند، شایسته نیست که نابود شوند و قتل عام گردند؟.

بله بنده هم همچون آقای باقر زاده معتقدم همین جنایت می تواند تغییری در رابطه بین مجاهدین و جامعه روشنفکری ایرانی مقیم خارج از کشور بوجود آورد. قدم اول زیاد چندان هم سخت نیست. گام اول بازگشت به همان سه بیت شعر سعدی شروع می شود. گام بعدی از عزم و اراده همگانی برای سرنگون سازی رژیم ولایت فقیه می گذرد در چنان حالتی ما هوادران مقاومت به تأسی از رهبران مجاهدین دست وپای مبارزین راه آزادی و رهایی وطن را خواهیم بوسید. این گوی و این میدان.

پاورقی:

۱- اشاره یزید به «عبیدالله ابن زیاد» است.

علیرضا یعقوبی 6 سپتامبر 2013