علیرضا یعقوبی – تأملی در تاریخ

yaghobiهمواره ذکر شده است که هدف از مرور تاریخ، درس گیری از آن و گذشته را چراغ راه حال و آینده، قرار دادن است. منطق دیالکتیکی تاریخ از همین زاویه معنی و مفهوم می یابد.

در مروری مجدد به کتاب «زندگینامه تهران» اثر استاد بزرگوارم آقای دکتر عبدالعلی معصومی، باردیگر به تجربه انقلاب مشروطه برخوردم. حیفم آمد آن را با دوستان به اشتراک نگذارم:

“شیخ فضل الله نوری در روز ۳۱ فروردین ۱۲۸۶ (۷ ربیع الاول ۱۳۲۵ ق) به هنگام بحث درباره «متمم قانون اساسی« یک «اصل» به دست خود نوشته و در میان مردم پراکنده کرده و در اختیار نمایندگان مجلس هم گذاشته بود، که به موجب آن میبایستی ۵ مجتهد تراز اول بر مصوبات مجلس نظارت کنند.

این «اصل» با پافشاری های شیخ فضل الله و همدستانش با تغییراتی در روز ۲۴ خرداد ۱۲۸۶ شمسی (۳ جمادی الاول ۱۳۲۵ ق) به تصویب مجلس رسید و اصل دوم قانون اساسی شد. تصویب این «اصل» پیروزی بزرگی برای «مشروعه خواهان» (طرفداران شیخ فضل الله نوری) بود. اما دشمنی آنها را نسبت به مشروطه و مشروطه خواهان کاهش نداد. «حاجی شیخ فضل الله و همدستان او، که در این زمان گروهی می بودند که از دولت پول می گرفتند، از راه خود برنگشتند. با آن نوشته که نوشته و با آن فیروزی که در مجلس یافته و پیشنهاد خود را در قانون جا داده بودند، باز ناخشنودی می نمودند و از کوششهای بدخواهانه باز نمی

ایستادند… تنها درد شریعت نمی بود. حاج میرزا حسن [تبریزی] و حاجی خمامی که از شهرهای خود دور افتاده (مردم به علت دشمنی هایشان با مشروطه و مجلس آنها را از شهریشان بیرون کرده بودند) و در تهران هم آبرویی نمی داشتند و بسیاری از ملایان که رشته سودجویی های خود را نزدیک به گسیختن می دیدند چاره ای جز همراهی با دربار و کوشیدن به برانداختن بنیاد مشروطه نمی شناختند.» ( تاریخ مشروطه ایران، اثر شادروان احمد کسروی، ص ۳۷۳)

استاد معصومی در ادامه می افزاید:

شیخ فضل الله نوری و همدستانش که در مجلس به پیروزی رسیده بودند، زمینه را برای پیشروی بیشتر آماده دیدند و روز پنج شنبه بیست و نهم خرداد (۸ جمادی الاول) به دستاویز اینکه روز ۱۳ جمادی الاول روز وفات حضرت فاطمه، دختر پیامبر است و باید یک دهه روضه خوانی کرد، چادر بسیار بزرگی (از چادرهای دولتی) به مسجد آدینه (مسجد جمعه) فرستادند که در آنجا افراشته شود و «چنین می خواستند که به نام روضه خوانی آن جا را کانون سازند. از این سو، مشروطه طلبان چون آگاه شدند، چندین هزار مردم به مسجد شتافته به جلوگیری پرداختند و چون اینان بیشتر می بودند، فیروز در آمدند… چادر را خو    بانیده بلکه چندین قطعه نموده و به امامزاده زید برده، توقیف کردند. بدینسان کشاکش با فیروزی آزادیخواهان به پایان رسید». (تاریخ مشروطه ایران، ص۳۲۵)” (۱)

و چه شد و مردم ایران به چه غفلت تاریخی گرفتار آمدند و استبداد با آنها چه کرد که ۷۲ سال بعد در سال ۱۳۵۸ حتی از پدران و پیشینیان خود عقب ماندند و در سال ۱۳۵۸ به قانون اساسی با اصل«ولایت فقیه» و نظارت ۵ «مجتهد طراز اول» که نه تنها بر قوانین مصوب مجلس بلکه حتی بر تمامی شئونات زندگی سیاسی و اجتماعی جامعه دست انداخته و مردم را بنام «صغیر» از حق حاکمیت خود محروم کردند، رأی مثبت دادند و خمینی در پس آن شعبده اعلام نمود که «هی نگوئید چه شد؟، چه شد؟، آن که مردم می خواستند، شد!».

پدران ما آخوند مشروعه خواه را از شهر و دیارشان بیرون راندند و چادرهای ریا و تزویرشان برچیدند و آن را تکه تکه کردند و در نهایت شیخ فضل الله مشروعه خواه را به سزای جنایات بیکرانش در حق آزادیخواهان رساندد و ما در سال ۱۳۵۷جانشین شیخ فضل الله مشروعه خواه یعنی خمینی را بعنوان رهبر برگزیدیم تا او جامعه ما را آنچنان به قهقرا ببرد که دبیر همان شورای نگهبان «۵ مجتهد طراز اول» در نماز جمعه آخر تهران بیشرمانه و وقیحانه، مدعی شود که «دختران که به دانشگاه می روند، خراب می شوند». و عده ای روشنفکر هنوز در پی آن باشند که در این ویرانه سرا «اصلاحات» صورت گیرد و لذ  ا به «دولت اعتدال و تدبیر و امید» دل ببندند. غفلت تاریخی وقتی با رخوت و سستی در هم آمیزد، چنین سرنوشت شومی را برای ایران و آینده آن رقم می زند!.

پاورقی:

۱برگرفته از کتاب «زندگینامه تهران، تألیف آقای عبدالعلی معصومی – صفحه ۱۲۶

علیرضا یعقوبی سپتامبر 2013