علیرضا یعقوبی: خمینی پای سفره هفت سین (۱)

تصویری از خانم زهرا رهنورد پای سفره هفت سین بهمراه عکسی از خمینی در قاب در عالم مجازی دیده می شود

تصویری از خانم زهرا رهنورد پای سفره هفت سین بهمراه عکسی از خمینی

خمینی و سفره هفت سین (۱)

اینکه خمینی چه قرابتی با نوروز و سفره هفت سین دارد را باید خانم رهنورد خود پاسخ گوید چرا که دشمنی آخوند جماعت با نوروز و چهارشنبه سوری و تمامی سنت های ملی ایرانیان بر کسی پوشیده نیست. مطهری که خمینی او را از عصاره های وجودش می خواند، درباره چهارشنبه سوری و نوروز گفته است: «چهارشنبه آخر سال می شود، آخر سال شمسی، چهارشنبه آخر اسفند ماه می شود. بسیاری از خانواده ها،که باید بگویم، خانواده های احمق ها، بسیاری از خانواده های احمق ها ده یا الله آتشی روشن میکنند، هیزمی روشن میکنند، بعد آدم ها ی سرو برو گنده، با آن هیکل های نمی دانم چنین و چنین، از روی آتش

می پرند. ای آتش زردی من از تو سرخی تو از من. آه این چقدر حماقت است.

خوب چرا چنین می کنید؟ آقا یک سنت است مال ما مردم. از قدیم پدران ما چنین می کردند. قران می گوید: اولوکان اباهم لایعقلون شیأ. اگر پدران گذشته تان چنین کاری می کردند، شما می بینید یک کار احمقانه است، دلیل خریت پدران شما است روشونو بپوشید. چرا دو مرتبه این سند حماقت را سال به سال تجدید می کنید. این فقط یک سند حماقت است،که هی کوشش می کنید که این سند حماقت را همیشه زنده اش نگاه دارید. مائیم که چنین پدران احمق داشتیم.»

برای اختصار از آوردن سخنان مطهری درباره نوروز و سیزده بدر که دست کمی از اظهارات بالا ندار، به عمد خودداری می کنیم. ناگفته نگذارم کسی که از نیاکان ایرانیان با چنین ادبیاتی یاد می کند مسلما درون مایه خود را بیشتر رو می کند. از پس اینگونه عبارات سخیف خللی به تمدن ایرانیان و نیاکانشن وارد نمی آید چرا که اصولا برای آخوندها تاریخ ایران از آنجا شروع می شود که عربها به ایران حمله کردند و ایرانیان اسلام را بعنوان دین شان پذیرفتند.

حال با این توضیحات که برای خانم زهرا رهنورد اظهر من الشمس است چرا او عکس خمینی را پای میز هفت سین می گذارد، ریشه از یک درد تاریخی ما ایرانیان دارد که متأسفانه بخاطر همین عارضه همواره استبداد، «بازتولید» شده است.

تاریخ ایرانزمین علیرغم تمامی مبارزات فرزندان راستینش برای تحقق آزادی و رهایی، با استبداد تاریخی عجین شده است. در چنین جامعه ای بعلت فقدان ساختارهای سالم قدرت و عدم وجود ضوابط و نهادهای قانونمند و  رعایت اصول مدنی، نه تنها توده ها محروم شده از کرامت و عزت انسانی به انحراف و خطا رفته اند، بلکه روشنفکران و خواص آن نیز بدین عادت و خوی نکوهیده گرفتار آمده اند و استبداد را «بازتولید» کرده اند.

اگر توده ها در فقدان یک چتر حمایت اجتماعی برای گذران زندگی به روزمرگی گرفتار آمده و تفکر و بینششان تنها در خدمت حل مسائل روزمره قفل شده و چنین مشکل تاریخی آنها را حتی نسبت به حقوق خویش و ستاندن آن بی اعتقاد کرده و مبانی تغییر ساختارها را دچار خدشه ساخته است، روشنفکران و طبقه متوسط را نیز بنا به منافع زودگذر و در همراهی با قدرت و مصالح آن، «مصلحت» گرا ساخته و عنصر «اراده» و «قدرت تغییر» را از آنها ستانده است. در چنین شرایطی عزت نفس داشتن، سر هم کلاه نگذاشتن، دروغ نگفتن و سالم زندگی کردن، کیمیا شده است. جامعه کنونی ایران تصویری تمام نما از این ادعا  است.

تاریخ معاصر ایران همانگونه که در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، شاهد تحولات و تلاش ها و مجاهدت های آزادیخواهانه و دمکراسی طلبانه بوده است، بطور همزمان تلاش برای بازپروی استبداد و محکم ساختن پایه های آن را هم در آن شاهدیم. این مسئله را می شود با دو فاکتور:

الف – علل ظهور استبداد در ایران

ب – خصایص جوامع استبدادی

مورد بررسی قرار داد.

الف-  علل ظهور استبداد در ایران: نگاهی به تاریخ کشورمان گویای این واقعیت است که ساختارهای قدرت در ایران از ابتدا «سخت افزاری» بوده و هرگونه تحول و تغییر در مدار قدرت، با خشونت و جنگ و خونریزی همراه بوده است، مضافا بر اینکه این سرزمین عرصه تاخت و تاز مغول و اسکندر و عربها  و … بود. در چنین شرایطی فضای لازم برای قدرت گیری جنگ سالاران فراهم آمده که زمینه ساز تصلب قدرت و تمرکز آن شده است. یعنی در یک کلام دفاع از حریم و مرزهای کشور و تأمین امنیت بر حقوق اجتماعی و مدنی مرجح بوده و آن را مقدم بر طرح هرگونه خواسته های آزادیخواهانه و یا مدنی همچون تقسیم و تف  کیک قوا قرار می داد.

ساختارهای اقتصادی و تسلط دولت بر آن همچون نفت و منابع طبیعی، دولت را از نیاز به جامعه مثلا اخذ مالیات بی نیاز می ساخت و روابط دو جانبه دولت و ملت را بنا به نیازها و وابستگی دو جانبه خدشه دار می ساخت. محدودیت منابع از جمله آب که بطور مشخص در دست دولت بود، نیاز مردم به دولت را بطور یکجانبه افزایش می داد که این امر موجب تقویت موقعیت حاکمین استبداد گرا می شد.

روابط ایلی و قبیله ای در کنار روابط بسته فئودالی، نیاز به تآمین امنیت از سوی دولت مرکزی را تشدید می ساخت. ساختارهای بازرگانی و تجاری در چنین سیستمی باعث بروز استبداد در جامعه می شده است، در جوامع دیگر ساختارهای اقتصادی و بازرگانی به نوعی در ماهیت و سرشت خود قدرت چانه زنی، گفتگو و تکثر را دارند.

از این عوامل می شود بعنوان «علل ظهور استبداد در ایران» نام برد.

ب- خصایص جوامع استبدادی: اولین خصیصه چنین جامعه ای تمرکز قدرت است. تفکیک قوا در چنین جوامعی وجود ندارد.

خصیصه دوم این است که در این جوامع قدرت، پتانسیل و ظرفیت انعطاف پذیر نداشته و متصلب و  سخت افزاری می شود، دایره گردش آن محدود و بسته و بسیار کند و سنگین بوده و در مقابل تنوع، تکثر و تغییر مقاومت می کند.

خصیصه سوم بدلیل فقدان تفکیک قوا و قانونمند نبودن نظم و امنیت و درون جوش نبودن آن، هرگونه میل به تغییر و تحول در چنین جامعه ای تعبیر به هرج و مرج و اغتشاش شده و بهانه لازم برای سرکوب و حاکمیت مطلقه را فراهم آورده است. نظم در چنین جوامعی از بیرون بصورت قوانین خشک و بیروح بر آن تحمیل شده و این خود بستر نظم گریزی در جامعه را فراهم می آورد، چرا که جامعه چنین نظمی را که درون جوش نبوده و از سوی حاکم بر آن تحمیل شده است، برنمی تابد. در چنین شرایطی «نظم»، تحمیل شده و زورگویی و سیطره آمیز جلوه می کند. نظم اینگونه بسیار شکننده و آسیب پذیر است.  وقتی این سیطره و ف  شار غیر قابل تحمل می شود، نظمی که مرتب کنترل بیرونی را می پذیرد، یکباره پس می زند که در آن صورت آغاز هرج و مرج است و خود دوباره بهانه و دستاویزی برای خلق یکی دیگر از مظاهر استبداد می شود.

در دوران رضا شاه جامعه به چنین وضعیتی گرفتار می آید، نیاز به نظم و امنیت بر ایجاد ساختارهای هایی که بتواند از دستاوردهای انقلاب مشروطیت حفاظت و نگهبانی کند، پیشی می گیرد. خواسته ها و مطالبات و حتی دستاوردهای انقلاب مشروطیت به دست فراموشی سپرده می شود. روشنفکران جامعه هم به تبعیت از این شرایط، ایجاد نظم و امنیت را یر ایجاد ساختارهای قانونمند قدرت مرجح می دارند و با رضاخان همکاری می کنند و با اصلاحات آمرانه او هم همراهی می کنند و در قدم بعدی خود قربانی استبدادی می شوند که در شکل گیری آن نقش اساسی داشته اند.

آزادی‌هایی که در جریان انقلاب مشروطه به دست آمده بود در این دوره از بین رفت. بسیاری از رقبا و مخالفان رضا شاه، زندانی و در زندان کشته شدند. در میان مقتولان چند نفر از وزیران وی مانند عبدالحسین تیمورتاش، سردار اسعد بختیاری و نصرت‌الدوله، برخی از روسای ایلات مانند صولت‌الدوله قشقایی، برخی از شعرا و ادیبان مانند میرزاده عشقی و محمد فرخی یزدی و تعدادی از نمایندگان مجلس شورای ملی (مانند سید حسن مدرس و ارباب کیخسرو شاهرخ) نیز دیده می‌شوند. برخی از وزرا و نزدیکان رضا شاه نیز (مانند علی‌اکبر داور وزیر عدلیه) از ترس اتفاقات مشابه خودکشی کردند. علاوه بر این افراد، کشتارهای دست جمعی عشایر کهگیلویه، قشقایی و بختیاری را نیز که عمدتاً با خانواده صورت می‌پذیرفت باید افزود.

چهارمین خصیصه استبداد، مشخص نبودن جایگاه دولت در ایران است. دولت عین رژیم یا نظام فرض شده و مشروعیت خود را نه از رأی و نظر مستقیم و مخفی مردم و بنا به یک قرارداد فی المابین بر اساس قانون بلکه از مرجعی فرا زمینی کسب می کند.

در قانون اساسی مشروطیت عنوان شده بود: «سلطنت موهبتی است الهی که از طرف خداوند به شخص اعلیحضرت تفویض شده است.». رژیم آخوندی هم رژیم حاضر را «نظام مقدس» می خواند که مشروعیت خود را از خداوند کسب می کند. در چنین وضعیتی دولت نه بر اساس یک قرارداد و برای زمان معین و محدود از سوی مردم انتخاب شده بلکه حتی نمایندگان مجلس هم باید بصورت فرمایشی همچون رژیم گذشته منصوب شوند و یا  لیست آنان بطور فله ای بنا به گفته علی مشکینی رئیس سابق مجلس خبرگان از سوی امام زمان تائید قرار می گیرد. در این چنین وضعیتی مردم نه صاحب اصلی و منبع قدرت و «عامل» بلکه رعایا محسوب شده و     همان شکل با آنها از سوی دولت تنظیم رابطه شده و این در طول زمان به یک عادت و رسم تبدیل شده و دولت در طول زمان در ایران به اسطوره  تبدیل شده است، بالاخص اگر چنین دولتی از جایگاه مذهبی برخوردار باشد و مقدس خوانده شده و لذا خلق و خوی فاشیستی بخود می گیرد. خصیصه بارز چنین دولتی در سرکوبگری ملت خویش است و در این مسیر می تواند از تمامی امکانات لشکری و کشوری بهره جوید. شکستن اسطوره دولت، تنها از طریق عزم عمومی و از مجرای انقلاب میسر می باشد.

حال جریانات و افرادی بعنوان حائل با پرهیز مردم از انقلاب و پیوستن به انقلابیون ضمن بی نتیجه دانستن خشونت، بقول خود راه بینابینی و رفرم و اصلاح را پیشنهاد می کنند و یا به ملاحظه پرهیز از خونریزی  و به زعم خود «برادرکشی»، به «بازتولید» استبداد می پردازند. اقدام خانم رهنورد نشانه بارز از گریز از آزادی محسوب شده که بلاشک «بازتولید» استبداد را بهمراه خواهد داشت. «بازگشت به عصر طلایی امام» و «یادگار گرانسنگ امام» و نمایش نمادین عکس او پای سفره هفت سین دقیقا از همین منظر قابل تبیین می باشد و باید به آن پرداخته شود.

در بخش پایانی این بحث، ضمن مراجعه به عملکرد خمینی و آنچه که جمع «اصلاح طلبان» به آن «سیره امام» می خوانند و همچنین مقایسه آن با اصول حاکم بر رژیمهای دیکتاتوری، بر این اصل تآکید خواهیم ورزید که یگانه راه حل معضل و مشکل حاضر بخاطر آینده ایران و نسل هایی که باید در دنیای پرشتاب امروزی بسمت پیشرفت و ترقی گام بردارند، نه بازگشت به خمینی و راه او بلکه پیوستن به انقلاب و انقلابیونی است که نفی و نابودی دیکتاتوری حاضر با تمامی اجزای آن و در افکندن طرحی نو مبتنی بر احترام به کرامت انسانی و «انتخاب» را وجه همت خود قرار داده اند.

هرگونه طرح بازگشت به دوران گذشته تحت هر عنوان و بهانه ای، طرحی بغایت ارتجاعی و خیانت آمیز خواه می باشد که به مسلخ بردن نسلی دیگر از جوانان این مرز و بوم را هدف خود قرار داده و ایران را همچنان به قهقرا سوق خواهد داد.

yaghobiعلیرضا یعقوبی

4 اوریل 2014