علیرضا یعقوبی: عده ای مأمورند و صد البته معذور (۳)

yaghobiقبل از پرداختن به شکل و ماهیت استعفای دو عضو سابق شورای ملی مقاومت باید تأکید کنم که روحانی یک گاف بزرگ هم در همین چند سطر مقاله خود داده است که حیفم آمد آن را با خوانندگان این مطلب در میان نگذارم.

او در پاراگراف دوم نوشته اش ادعا نموده است: «ما دو نفر نیم درصد اعضای شورا نمی شدیم». و دقیقا در جایی دیگر از همین مقاله نوشته است: «کمتر از دو درصد اعضای شورا استعفا دادند و رفتند». خوب این رشد یک و نیم درصدی اعضای مستعفی شورای ملی مقاومت ایران آنهم طی چند سطر چگونه بدست آمده است؟. البته گمان نبرید که ریاضی روحانی بخاطر تحصیلاتش در رشته ای که با این علم یعنی علم ریاضی چندان سر و کار ندارد، آنقدر ضعیف است که او را به این خبط وادار ساخته است. نه!. او اینقدر هم کم حافظه نیست بلکه این ادعای او منطبق بر واقعیات پشت پرده ای است که در ادامه مطلب  به آن اشاره  خواهد شد. قضیه بسیار روشن است و نیازی هم ندارد که در عصر کبیر آگاهی، روحانی خود را به تجاهل بزند. قبل از ورود به بحث «استعفای محترمانه و خیرخواهانه» (۱) لازم است به یک دروغ آشکار روحانی و تهمت او به مسئول شورای ملی مقاومت اشاره کنم و سپس وارد بحث شکل و محتوا و ماهیت استعفای دو عضو سابق شورای ملی مقاومت بشوم. روحانی در پاراگراف دوم مقاله اش با طرح اتهامی علیه مسئول شورای ملی مقاومت ادعا می کند: «از جمله باید می‌رفتیم و پناهندگانی را که از کشتار زندانیان سیاسی جان به در برده و با هزار رنج و بدبختی به نکتب غربت و تبعید رسیده بودند را علیه یکدیگر سازما  ندهی کنیم.» این دروغ آشکار زمانی بیشتر نمود می یابد که از ماهیت و عملکرد آن «پناهندگانی که از کشتار زندانیان سیاسی جان به در برده» (بخوانید ایرج مصداقی) کمی مطلع شویم و ببینیم آیا در شرایط محاصره اشرف و لیبرتی اصولا مسئول شورای ملی مقاومت از فرصتی برخوردار است که وقت خود را با این ادعاهای روحانی بگیرد؟. آیا مسائل عاجل تری همچون مشکل اشرف و اشرف در دستور کار مسئول شورا قرار نداشته که بخواهد پناهندگان سیاسی را بجان یکدیگر بیندازد؟ آیا روحانی تصور نکرده که در مردمی که دجالیت و عوام فریبی خمینی را جواب گفته اند تره ای برای این ادعاهای میان تهی و مب    ذل خورد نمی کنند؟. بهرحال ناچارم که شرحی از آنچه که طی دو سال گذشته همه آنهایی که مترصد و نگران سرنوشت یاران و عزیزان و هموطنان خود در اشرف و لیبرتی بودند، شاهد آن بودند را برای درک بهتر شکل و ماهیت استعفای دو عضو سابق شورا عرضه دارم.

از حدود دو سال قبل جمعی از اعضا و هوادران جدا شده از سازمان مجاهدین خلق ایران در محیط مجازی چه با اسم واقعی و چه مستعار با یکدیگر همداستان شدند. این جمع بر هر مناسبتی سعی بر عقده گشایی علیه رهبری مجاهدین داشتند. روزی به مناسبت وفات ابراهیم آل اسحاق و روزی دیگر در سوگ مجاهد خلق احمد افتخاری (فرمانده فتح الله) و در زمانی دیگر در انتقاد از رهبری مجاهدین در بیرون نکشیدن تشکیلات شان هنگام اعلام بریدگی این افراد از عراق!. به گواهی اسناد و شواهد موجود نگارنده همین سطور اغلب تلاش داشت با بحث و گفتگو، ضمن تذکر دادن به وضعیت مقاومت و مجاهدین، زمینه حل اختلا  فات را فراهم آورده و بنا به اصل «بکارگیری تمامی قوا علیه تضاد اصلی» بر همدلی ها بیفزاید هر چند که می دانست که تلاشش عبث و بیهوده است و این جمع چنان از آرمانها ی دیروزشان فاصله گرفته اند که اصل  «بکارگیری تمامی قوا علیه رژیم آخوندی» تماما از یادشان رفته است. تضاد اصلی این جمع نه رژیم آخوندی بلکه رهبری مجاهدین و انتقام کشی از آنها در شرایط ویژه نیروهای ارتش آزادیبخش ملی ایران در عراق بود. البته باید اعتراف کنم که حملات جنایتکارانه به اشرف و قتل عام یاران دیروز در اینجا و آنجا آنها را به تقلی و تلاش در همدردی وادار می کرد اما بعد از چند روز دوباره رو  ز از نو و روزی از نو!.

از طرف دیگر هر چه به اواخر سال ۲۰۱۱ نزدیک می شدیم با توجه به اعلام زمان دولت عراق مبنی بر تخلیه اشرف و ترک خاک آن کشور تا پایان آن سال، دلشوره ها و نگرانی ها تقویت و امیدها برای یافتن راه حل عادلانه و معقول قضایا کم رنگتر می شد. در چنین فضایی مقاومت تن به تخلیه چند مرحله ای اعضایش از شهر اشرف داد. در حالیکه در کنفرانس های بین المللی که توسط شورای ملی مقاومت در کشورهای مختلف برگزار می شد، سخنرانان نسبت به زندان سازی و تبدیل لیبرتی به یک  اردوگاه مرگ  اخطار می دادند. مسلم است که شرایط همواره مطابق میل و نظر مقاومت ایران نبوده و در دنیایی که این مقاومت     ستقلال خود را به هیچ بهایی قابل تعویض نمی دید، در شرایط خاص و پیچیده می باید با بدنها پلی برای عبور از شرایط بحرانی ساخت و این خصیصه ذاتی این مقاومت از روز ازل بود.

با انتقال مرحله به مرحله نیروهای ارتش آزادیبخش ملی ایران به کمپ لیبرتی، در حالیکه بنا به قرادادهای فی المابین مجاهدین و دولت عراق و یونامی تنها ۱۰۰ نفر از اعضای مجاهدین در شهر اشرف مستقر بودند، جمع بریده از مجاهدین با طعنه و ادعای اینکه آیا اموال منقول و غیرمنقول از جان اعضای مستقر در اشرف مهمتر است سعی داشتند نقش «دایه مهربانتر از مادر» را برای همان جمع کوچک ۱۰۰ نفره ایفا کنند. مسلم بود که اتخاذ چنین مواضعی بغایت مورد استقبال دشمن و نیروهای امنیتی آن قرار داشت که در چنین شرایطی مترصد نفوذ در این جمع بودند بالاخص اینکه این جمع چه آگاهانه و چه ن  اآگاهانه پتانسیل و ظرفیت نفوذ دشمن در خود را بروز داده بودند اما خودشیفتگی مزمن و داشتن ۵۰۰۰ دوست اینترنتی چنان آنها را از خود بیخود ساخته بود که عملا چشم خود را بر روی واقعیات ملموس می بستند. مگر مجاهدین مستقر در لیبرتی از ۳۴۰۰ نفر بیشتر بودند؟ خوب اینها هر کدام ۵۰۰۰ لشگر جان برکف آنهم در صفحه فیس بوک داشتند که صد البته بسیاری از آنها با نام مستعار نفوذی دشمن بودند و یا لااقل از هیچ ظرفیت و توانی برای برخورد با دشمن برخوردار نبودند. تنها عامل وحدت این جمع ضدیت کور با رهبری مجاهدین بود حتی اگر بهای این ضدیت به قیمت جان تمامی اعضای مجاهدین مستقر     ر لیبرتی و اشرف تمام می شد. این را بارها در گفتگوهای اینترنتی همین نویسنده به این افراد اعلام کرده و مدارک آن ضبط و قابل ارائه است.

 

با اولین حمله موشکی به لیبرتی، اعضای مجاهدین مستقر در آن کمپ، بطور دستجمعی خواهان بازگشت به اشرف شدند چرا که تجربه نشان می داد که بخاطر زیر ساختهای محکم موجود در اشرف و با توجه به گستردگی مساحت آن، در برابر هرگونه حمله احتمالی، ضریب تلفات ناچیز و گاها در حد صفر خواهد بود. در چنین شرایطی برای اولین بار در تاریخ با کمپینی روبرو شدیم که بدون حتی کمترین ارتباط ارگانیک با افراد مستقر در لیبرتی، بنمایندگی و وکالت از آنها، ضمن مخالفت با خواست آنها، خواهان انتقال افراد مستقر در لیبرتی به کشور ثالث بودند در حالیکه حتی ریل مصاحبه پناهندگی با این افراد،  روزانه یک نفر بود و برای مصاحبه با این سرعت لااقل به ۳۴۰۰ روز یعنی چیزی در حدود ۹ سال و نیم نیاز بود تا چه رسد به مسئله غامض انتقال آنها به کشور ثالث. این افراد که خود را خیلی «آزاد» می دانستند و مجاهدینی را که در اوج آزادگی و رها از تمامی تمنیات دنیایی، بیش از ۳۰ سال از عمر خود را در مبارزه علیه دیکتاتوری بسر برده بودند را در بند رهبری سازمان می دیدند، ادعا داشتند که اگر پای افراد مستقر در لیبرتی به «دنیای آزاد» برسد با آنها علیه رهبری مجاهدین همصدا خواهند بود. از شگفتی روزگار آنکه هم اکنون پای لااقل دویست تن از همان اسرای در بند رهبری مجاهدین به رعم این افراد به «دنیای آزاد» رسیده است و این جماعت حتی یک همصدا در بین این جمع نیافته و همگی بر ادامه راه پرمرارتی که در پیش گرفته اند، پای می فشارند.

مسلم بود در آن شرایط پرمخاطره نمی شد همچون گذشته با برپا کنندگان کمپینی که عملا در خدمت تداوم کشتار مجاهدین در لیبرتی بودند، تنظیم رابطه نمود. چه بسیار برخوردهایی هم از موضع عصبانیت با آنها صورت گرفت. ای کاش می شد از موضع بهتری با این دوستان و یاران سابق برخورد کرد. اما حتی نتیجه برخوردهای غیر اصولی با این جمع با نتیجه کار آنها از برپایی چنان کمپینی قابل مقایسه نبود. امروز بعد از دو سال با قدری فاصله از آن شرایط بهتر می توان درباره دستاوردهای آن کمپین به قضاوت نشست. آیا آن کمپین در پیگیری اهدافش موفق بود؟ یا اینکه با دامن زدن به تضادهای فردی و کین  ه توزانه راه به چنان انحرافی برد که موشک باران متوالی لیبرتی و کشتار ۵۲ تن از مجاهدین مستقر در اشرف و گروگانگیری ۷ تن دیگر، از نتایج فروپاشی مرزهای «خلق» و «ضد خل»، «انقلاب»  و «ضد انقلاب» و تخطی از اصل وحدت نیروهای اپوزیسیون و برانداز علیه دشمن آخوندی بود. ابعاد قضایا و فاجعه ای که آفریده شد در حد همان کمپین باقی نماند. این هشداری بود که همین نگارنده در آخرین گفتگویش با خانم عاطفه اقبال در صفحه فیس بوک اسماعیل وفا یغمایی به ایشان داد. متن آن گفتگوی نوشتاری (chat) در نزد نگارنده این مقاله محفوظ است.

فاجعه زمانی ابعاد گسترده تری یافت که اسماعیل وفا یغمایی مقاله «مرگ های مشکوک درون تشکیلاتی» را انتشار داد. این مقاله حکایت از تلنبار شدن مسائل گذشته این شاعر با مجاهدین و رهبری آن و سر باز کردن آن دمل چرکین در شرایط محاصره اشرف و لیبرتی بود. این نوشته در تناقض کامل با ادعاهای سابق همین شاعر در زمان جدایی همکارش کمال رفعت صفایی از مجاهدین قرار داشت. اتهاماتی که حتی یک شاهد موثق و یا یک سند مشخص را با خود به همراه نداشت. معلوم و مشخص بود که هماهنگی کاملی بین جمع جدا شده از مجاهدین وجود دارد.

هنوز از شوک مقاله شاعری که همه یاران مقاومت با شعر و نوشته هایش خاطره ها داشتند خلاص نشده بودیم که فردی «ایرج مصداقی» نام بدون اینکه حتی یک روز سابقه حضور در تشکیلات مجاهدین داشته باشد ۲۳۰ صفحه از اتهامات علیه رهبری مجاهدین را ظرف ۴ هفته ردیف نمود و به دست چاپ داد. سؤالی که به ذهن هر هوادار ساده مقاومت می رسید این بود که یاران شورایی مجاهدین در این میان کجا هستند؟. مجاهدین در میان اینهمه هجوم و اتهام، بیدفاع و بی سپر تنشان آماج تبرهایی قرار گرفته بود که از جفای روزگار از عراق تا اروپا و آمریکا بر آن وارد می آمد. مگر آنها چه کرده بودند جز در روزگار     داری که همه مدعیان مبارزه شمشیرهایشان را غلاف کرده بودند یکه و تنها در میان کارزار باقی مانده بودند!. این نه رسم مروت بود و نه شایسته جمعی که تنها سرمایه شان تنهای بی سپرشان بود. جوابهای اولیه تنی چند از هوادران مقاومت به اتهامات سراپا مجعول فرد مصداقی بیکباره در میان تعجب عمومی با حمله افراد بریده از مجاهدین روبرو شد که روحانی را بعنوان وکیل مصداقی به حضور در میدان دعوت می کردند. کاملا روشن شد که تقسیم کاری منسجم و سازماندهی شده وجود دارد. جبهه ای قبل از استعفای این دو عضو شورا و جمع افراد منفصل از مجاهدین شکل گرفته که اسماعیل وفا یغمایی ذوق زد  ه دو روز پس از علنی شدن استعفای این دو نفر موجودیت آن را عملا اعلام نمود!. هر چند دکتر قصیم کوشید بلافاصله بندی را که اسماعیل وفا یغمایی آب داده بود را با مقاله «نه عکسی گرفته شده و نه عکاسی سفارش داده شده»، رفع و رجوع کند اما این «جبهه» و هماهنگی سمفونی که می نواخت حکایت از تائید نظر اسماعیل وفا یغمایی و راستی آن در عین ناراستی مقاله «مرگهای مشکوک درون تشکیلاتی» داشت. در واقع اعضای این «جبهه» همان یک و نیم در صد دیگر اعضای سابق شورای ملی مقاومت بودند که روحانی در همین مقاله ادعا نموده است. این  افراد در سر فصل های مختلف از شورای ملی مقاومت جدا شده  و دقیقا باید حق را به روحانی داد که شاید جمع اعضای «جبهه» ای که برای مبارزه علیه مجاهدین تشکیل شده بود، جمعا ۲ در صد از اعضای ادواری سابق شورای ملی مقاومت را در بر می گرفت.

چند روزی از اعلام علنی پیشنهاد وکالت مصداقی به روحانی از سوی تنی چند از دوستان مصداقی و قبول در خفای آن از سوی روحانی نگذشته بود که بیکباره در نیمه شبی با اعلام استعفای دو عضو شورا با چادر «بیماری قلبی و چشم و …» بر سر آنهم در یک سایت مواجه شدیم. نگارنده همین سطور برخلاف ادعای روحانی که اعلام کرده دستور حمله به دو عضو سابق شورای ملی مقاومت را صادر کرده است، در مواجهه با این استعفا و سؤال مشخص تنی چند از دوستان در عالم مجازی طی نوشته ای در صفحه فیس بوکش ضمن اظهار تأسف از استعفای دو عضو سابق شورا در آن شرایط محاصره مجاهدین، هرگونه موضعگیری در قبال ا  ین استعفا را به اعلام نظر شورای ملی مقاومت ایران حواله داد. تنها بعد از انتشار بیانیه مشروح شورای ملی مقاومت درباره این دو عضو مستعفی اش بود که اولین تحلیل خود را بنا به بیانیه تکمیلی شورای ملی مقاومت ارائه نمود. در هیچ جای آن مقاله که در صفحه فیس بوک نگارنده حاضر موجود است، اشاره ای به حمله به این دو عضو سابق شورای ملی مقاومت نشده است اما باید ابعاد توطئه برای همگان روشن می شد و تنها گناه این نگارنده همین روشنگری بود. دمکراسی مورد نظر روحانی تا زمانی عینیت دارد که تماما در خدمت مطامع و اهداف او باشد بعد از آن می شود با تمامی ابزارها و وسائل ممکن     ز جمله با اتهام «کارشناس مجرب امنیتی – اطلاعاتی» هر مخالفی را کوبید و در عین حال آن را عین حقوق دمکراتیک خود بحساب آورد. چنین درکی از حقوق فردی در کجای «علم حقوق» جای داشته و توسط کدام حقوقدانی کشف شده و به رشته تحریر در آمده و در کدام دانشکده حقوق تدریس می شود؟!.

فردای روز استعفای این دو نفر در صفحه فیس بوک دکتر قصیم غوغایی برپا بود. هوادران شوک زده مقاومت خواهان یک توضیح منطقی از سوی آقای قصیم بودند و ایشان با عصبانیت هر چه تمامتر و با توپ و تشر هر سؤالی را با «نمی دانم» «مطلع نیستم» «باید از آقای روحانی سؤال کنم» و … پاسخ می داد. در بین پاسخ های دکتر قصیم مشخص شد که نامه استعفای این دو عضو شورا از مدتها قبل و احتمالا همزمان با انتشار مقاله «مرگهای مشکوک درون تشکیلاتی» اسماعیل وفا یغمایی و توافق بر سر «جبهه» آتی متشکل از این دو و نفرات جدا شده و منفصل از مجاهدین، به رشته تحریر در آمده است چرا که دکتر قصیم     ر شب بعد از علنی کردن طرح استعفاء ادعا داشت که «چند روز است که از دکتر روحانی خبر ندارم و بعلت بیماری قلبی در بیمارستانی در پاریس بستری است». ناگفته نگذارم که فردی «مهدی ب» نام هم با گرز آهنین در دم درب صفحه دکتر قصیم حضور داشت که آن را بر سر هر هواداری از مقاومت که سؤالی درباره استعفای این دو عضو سابق شورا مطرح می کرد، می کوبید. او جابجا از مجاهدین بعنوان «مار اسلامی» یاد می کرد و اینکه «نمی شود با مسلمانها کار کرد» و به دکتر قصیم هم طعنه می زد که «تو در قضیه جدایی دکتر متین (دفتری – از نگارنده) از شورا علیه او موضع گرفتی و حالا همان مار تو را هم گزی    ». متن همان گفتگوها هم موجود است. دکتر قصیم در همان شب تمامی حامیان مقاومت را قلع و قمع نمود و از صفحه فیس بوکش اخراج نمود. این نگارنده علیرغم اینکه هیچ بحثی با او در صفحه فیس بوکش مطرح نساخته بود در این شبیخون شبانه از قلم نیفتاد. مشخص شد که عمق اعتقاد این افراد به دمکراسی و پاسخگو بودن تا کجاست!. دمکراسی تا آنجا محترم است که در خدمت تائید گفتار و اعمال و کردار این جماعت باشد. هر چه غیر از آن باید با فحاشی و گرز «مهدی ب» ها روبرو شود. و شبانه باید از صفحه فیس بوک رانده شوند. گویا این جماعت دمکرات مآب تمام کارهایشان را شبانه انجام می دادند. طرح استعفا  در نیمه شب و قلع و قمع حامیان مقاومت در دنیای مجازی هم در دل تاریکی انجام شد.

در بخش آتی سخن را به پایان می بریم.

پاورقی:

۱- برگرفته از متن مقاله روحانی.