علیرضا یعقوبی: متن: عده ای مأمورند و صد البته معذور (بخش پایانی)

yaghobiروحانی در بخش دیگری از مقاله اش با نقل قولی از دکتر هزار خانی عضو شورای ملی مقاومت خواسته که به او و اعضای شورای ملی مقاومت درس دمکراسی و آزادیخواهی و تحمل عقیده مخالف بدهد!، غافل از آنکه خود حضرتشان و دیگر عضو مستعفی شورا، تاب تحمل یک انتقاد ساده چند هوادار شورای ملی مقاومت را نداشته و شبانه هر آن کسی که از موضع دلسوزی برای انقلاب و آینده آن، کمترین انتقادی به آنها وارد کرده بود را قلع و قمع نموده و از صفحه خود در دنیای مجازی چنان پاکسازی نمودند که دیگر کسی را مجال انتقاد از دو مجسمه «آزادی» و «تحمل عقیده مخالف» نباشد. البته ناگفته نگذارم که همی     سیاست را روحانی در همین مقاله در پیش گرفته است که در جای خود به آن می پردازم. با درج نقل قول روحانی از دکتر هزارخانی که در جمع دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف و به زعم روحانی آریامهر که گفته بودند: «دمکراسی ایجاب می‌کند که آزادی فکر و بیان برای همه کسانی که جز ما می‌اندیشند نیز قائل باشیم و همانطور که ما حق فکر کردن داریم آن‌هایی که دیگران نامیده می‌شوند نیز محق هستند….». (۱)

باید تأکید نمود که در ادامه همین خواسته دکتر هزارخانی و تکامل آن پس از دوسال و نیم کوشش و تلاش و مجاهدت بی وقفه برای پیش بردن همین حقی که دکتر هزارخانی اعلام داشتند و هزینه آن تماما از خون و رنج و شکنج بهترین فرزندان ایرانزمین در جای جای این میهن از قائمشهر و تهران و اصفهان و رشت و لاهیجان و مشهد … با قاصدک های میلیشیا پرداخت شد، شورای ملی مقاومت ایران شکل گرفت. مگر حرف مجاهدین با خمینی چه بود؟. او که در جایگاه رهبری دوگانه مذهبی و سیاسی قرار گرفته بود و کسی را جرأت آن نبود که خدشه ای به موقعیت او در سالهای اولیه انقلاب وارد آورد، توسط مجاهدین برای رعایت حق آزادی مخالفان به چالش کشیده شد. مجاهدین و تمامی آنهایی که دل در گرو آزادی داشتند حرفشان با خمینی این بود که حال که شما به چنین جایگاهی بدون هرگونه صلاحیتی تکیه زده اید لطفا حقوق مشروع و قانونی اپوزیسیون را رعایت کنید. خمینی به راهی دیگر رفت و گفت «بشکنید این قلمها را» (۲). «ای کاش انقلابی عمل کرده بودیم و بر سر هر خیابانی تیرک های دار برای اعدام مخالفان برپا می کردیم» (۳).

دعوا از اول بر سر همین بود. مجاهدین حق خود و دیگر نیروهای دگر اندیش را از خمینی طلب می کردند و بهای آن را هم به گرانترین و سنگین ترین وجه ممکن می پرداختند. وقتی با انسداد ف  ضای سیاسی در پایان سال ۵۹ روبرو شدند، برای رساندن صدای هر دگراندیشی صفحان «شورا» را در روزنامه مجاهد که آن روزها در ابعاد میلیونی با مرارت و سختی فراوان که گاها با شهادت میلیشیای پخش کننده روزنامه «مجاهد» همراه بود، تلاش کردند که صدای مخالفان و دگراندیشان را به گوش جامعه برسانند. دلیل استواری دکتر هزارخانی در شورای ملی مقاومت در همپیمانی با مجاهدین در همینجا نهفته است. ایشان از آنچنان چشم خردبینی برخوردار هستند که هر ادعایی را در عمل مشخص می سنجند. وگرنه حزب توده و اکثریت هم ادعای آزادیخواهی و تحمل عقیده مخالف در این آشفته بازار سیاسی ایران انهم پس از آنهمه خدمت به پیشوای امام ضدامپریالیست دارند. آقای روحانی دیر وارد این بازار شده اند و زود هم می خواهند بار خود ببندند. نمی دانند که مردم ایران در پس تجربه خمینی و جانشینش به این واقعیت رسیده اند «خوش بود گر محک تجربه آید به میان/تا سیه روی شود هر که در او غش باشد» چرا که «دو صد گفته به نیم کردار نیست». آری تجربه ای خونین به بهای دهها هزار شهید در مسیر آزادی و رهایی و تحمل عقیده دگراندیشان و فردای ایران را جای هیچگونه شکل «مار کشیدن» بمنظور بیرون راندن «مارنویسان» نیست. بهتر است آقای روحانی این عقب ماندگی ۳۵ ساله را در ذهن و عمل خود را بنوعی رفع و رجوع کنند تا بخواهند به پیشگامان آزادی و رهایی درس اخلاق رعایت حقوق مخالف بدهند.

روحانی پس از دادن درسی از دمکراسی و تحمل عقیده مخالف به اعضای شورای ملی مقاومت و طرح مطلبی ناقص از مسئول شورای ملی مقاومت ایران و دکتر هزار خانی، صد البته محصور مانده در کلام، افزوده است: «من به آن‌ها که امروز زیر پرچم یعقوبی و برای ترور شخصیتی منتقدین شورا به راه افتاده‌اند، سفارش می‌کنم که آرزوی سی سال پیش مسئول شورا و درس پیشکسوت امروزی شورا را به خاطر بسپارند.».(۴)

دوباره پناه بردن به ریسمان پوسیده «ترور شخصیتی» آنهم با آن میزان از تحمل عقاید طیف هوادران شورا از سوی ایشان و دیگر عضو مستعفی شورا اگر یک تف سر بالا نباشد، نشان از عدم درایت و عدم درک و فهم میزان شعور و آگاهی مردم و اهانت آشکار به آن دارد. آنهایی که با این نگارنده و قلمش آشنایی دارند، می دانند که هیچگاه و در هیچ شرایطی در هیچ بحث و گفتگویی از جاده ادب و نزاکت خارج نشده و همواره از اصل «تساهل و تسامح» دفاع نموده و سعه صدر و تحمل شنیدن حرف دگراندیشان را بخشی تفکیک ناپذیر و جاری در زندگی روزمره خود می داند و در رشته ای هم تحصیل نموده است و در آن مشغول به کار است که همین اصل را به دانشجویان بشکل علمی آموخته می شود.

 

برای کسانیکه حوادث دو سال گذشته را پیگیری کرده و درباره آن به قضاوت نشسته اند می دانند که تنها گناه یعقوبی همان دفاع از مقاومت ایران و جایگاه بی بدیل رزمندگان آزادی و ارتش آزادی ستان بوده است. برای ثبت در تاریخ هم شده این جمله پاتریک کندی را در عصر جهانی شدن تعهد به دمکراسی بعنوان نیاز گریزناپذیر انسان فرهیخته در مبارزه با بنیادگرایی مذهبی و امپراطوری فرا ملی عاریه می گیرم و خطاب به روحانی باید بگویم همانگونه که «سربازان گمنام امام زمان» (۵) با شکنجه و زندانی نمودن و … با اتهام «ام الفساد» و «از تخم و ترکه ی مسعود رجوی» (۶) نتوانستند مرا به جهت « اشتباه تاریخ» بکشانند، شما هم نخواهید توانست با مرا با اتهام «کارشناس مجرب امنیتی – اطلاعاتی»، «ژاکوبن وطنی» «ترور شخصیتی» و …. (۷) با خود هم «جبهه» سازید. تا به آخر وامدار آن بخون خفته عزیزان خواهم ماند که مرا با بسیاری از آنها از جمله سردار شهید آزادی مجاهد خلق موسی خیابانی که همین روزها سالگرد شهادتش بود، خاطره هاست. سخنم با روحانی فقط همین یک بیت شعر است: «آینه چون نقش تو بنمود راست// خود شکن، آئینه‌شکستن خطاست». روحانی اجازه دارد کماکان تا جائیکه می تواند علیه یعقوبی مطلب بنویسد اما نمی تواند ماهیت عمیقا ضد دمکراتیک خود و جبهه ای که در خدم     به رژیم جهل و جنایت آخوندی، رزمندگان آزادی را نشانه رفته است و زمینه ساز کشتار آنها در شرایط محاصره کامل می شود، بپوشاند. فقط همین.

 

اما برای درک میزان فهم و سطح شعور انسانی فردی بنام روحانی، به عمق مطلب زیر که به نقل از فرازی دیگر از مقاله او می باشد توجه نمائید: «خانم‌ها، آقایان، شیوخ، شعرا، ادبا، فضلا، نویسندگان، روشنفکران، خردمندان، پهلوانان، برادران، خواهران، رفقا، مذهبی و لامذهبی هر عنوانی که به خود می دهید بدهید اما لطفاً حداقل شعور را برای مخاطب خود قائل باشید. ایرانیان و هواداران مقاومت گوسفند نیستند.». (۸)

از شلوغ کاری همیشگی و داد و فریادهای روحانی و فراخوانی همگانی او به سیاق معرکه گیران که بگذریم، شاهد یک فقره از توهین آشکار به اعضای شورای ملی مقاومت و «ایرانیان و هوادران مقاومت» از جانب او هستیم. مسلما روحانی بعنوان یک حقوقدان می داند که در «علم حقوق» تنها «عمل به بزه» و اعتراف به آن «جرم» محسوب نمی شود بلکه «کلام» هم وقتی به تهمت و افترا منعقد شد از مصادیق بارز «جرم» و «بزه» محسوب شده و قابل پیگیری قضایی است. این توهین آشکار که از مصادیق بارز تهمت و افترا می باشد همانا «گوسفند» خواندن «ایرانیان و هواداران مقاومت» است، وگرنه چه کسی نمی داند که

بر خلاف خمینی، جبهه مقابل او و بطور اخص مقاومت تماما با شعور و اراده مخاطبان خود طرف بوده است. مگر می شود حدود ۳۵ سال را با یک مقاومت خونین بدون اراده و صیقل زدن هر روزه آن به یمن آگاهی، همراه بود ؟. کدام هواداری از مقاومت بدون آگاهی و بدون اراده با این مسیر پرمرارت و سخت،ی همراه بوده است؟. مسیری که لحظه به لحظه آن حل تضاد و پرداخت بهایی همچون همین اعتصاب غذای ۱۰۶ روزه اخیر را همراه دارد. مگر می شود فاقد از عنصر آگاهی و اراده با دشمنی همچون رژیم آخوندی به زعم روحانی «گوسفند» وار جنگید و یا رزمندگان آن همراه بود؟!. عمق ادب و درک و فهم روحانی این حقوقد  ان فارغ التحصیل در فرانسه را می بینید؟!.

حال برای درک میزان دمکرات بودن روحانی به این بخش از مطلب او در همین مقاله توجه کنید، او خطاب به حامیان مقاومت و شورای ملی مقاومت ایران می نویسد: «مخاطب استعفای ما جز مسئول شورا و یا جانشین ایشان نه بوده و نه می‌توانست باشد. شما عقلاً و قانوناً طرف سخن نیستید و نبودید. نقشی در رد و قبول استعفای ما نداشتید و ندارید. آن‌ها که شما را جلو انداخته‌اند می‌خواهند از پذیرش مسئولیت و پاسخگویی شانه خالی کنند. لابد سؤال مقدر شما این است که دو مخاطب نامه چه وظیفه‌ای داشتند. این هم پاسخ آن که طبق رویه می‌بایست یا استعفا را بپذیرند و یا برای حل اختلاف با ما گف  تگو کنند.»(۹).

آنهایی که معنی «استعفا» و بار حقوقی نهفته در آن را می فهمند، می دانند که اصولا «استعفا» وقتی انجام می گیرد که طرفین حاضر در دو طیف درون یک اتحاد یا شرکت و یا شورا بعد از بحث و فحص مکفی به بن بست کامل رسیده و «استعفا» بمعنای گشوده شدن یک بن بست و یک راه حل برای بازشدن مسیر برای دو طرف در پیگیری مطالبات و خواسته های شان می باشد. لذا «استعفا» در مفهوم حقوقی اش نه یک «اولتیماتوم» و یک «تهدید» بلکه واقعیتی جاری شده است لذا بخش انتهایی صحبت ایشان یعنی «طبق رویه می‌بایست یا استعفا را بپذیرند و یا برای حل اختلاف با ما گفتگو کنند.» اصولا محلی از اعراب ندارد و بیشتر بیانگر یک مضحکه برای پوشاندن نیات واقعی پشت طرح استعفا است تا یک اصل ساری و جاری. بخصوص آنکه بدانیم این دو عضو مستعفی از مدتها قبل بنا به اعتراف آقای قصیم استعفای خود را مکتوب و امضاء نموده بودند و سپس هر دو بعلت بیماری در بیارستان بستری شده بودند! و از حال و روز هم خبر نداشتند و پیگیریهای دبیرخانه شورای ملی مقاومت قبل از انتشار علنی شورا در گفتگو با این دو عضو راه به جایی نبرده بود. این دو، استعفاء را نه از مجاری مشخص و معمول و قانونی بلکه بصورت افشاگرانه و فتح الفتوح جمع بریده از مجاهدین در ضربه زدن آشکار به شورای ملی مقاومت و خنجر زدن از پشت به مقاومت ایران، از یک سایت. آن را مطرح ساخته بودند و حتی بنا به متن آن از «دوستان شورایی» و «مسئول شورا» و «خانم رجوی» خداحافظی نموده بودند لذا اصل «مذاکره» و «قبول و رد استعفا» بنا به قواعد حقوقی و عرف معمول فاقد وجاهت طرح مجدد می باشد. مضافا بر اینکه در کجا و در چه برهه ای از تاریخ وقتی استعفایی بطور علنی مطرح شد، افکار عمومی «عقلاً و قانوناً طرف سخن» نبوده و نیستند؟. این منطق در کجای «علم حقوق» جای دارند اگر اینگونه است چرا استعفای این دو نفر در یک سایت بطور علنی اعلام شد؟. اصولا طرح علنی هر مقوله ای برای اطلاع افکار عمومی بوده و لذا جدا از خواست و نظر طرف یا طرفین مستعفی در معرض کنش و واکنش آن قرار می گیرد این حق مشروع و قانونی افکار عمومی است که در ارتباط با هر پدیده ای که ظهور خارجی یافت اعلام نظر نموده و موضع بگیرد و اعلام نظر روحانی بدین شکل در واقع محروم کردن جامعه از یک حق طبیعی و قانونی اش می باشد. و در واقع بازداشتن و منع جامعه از یک حق طبیعی و قانونی اش از مصادیق بارز «استبداد» است و حاکی از خلق و خوی دیکتاتور منشانه طراح آن می باشد. روحانی حتی حق اظهار نظر از سوی حامیان مقاومت را که یک حق ذاتی و خدشه ناپذیر است را منکر می شود در حالیکه حتی در دنیای چارپایان ذی الشعور هم عکس     لعمل در برابر حوادث و تهدیدات بطور غریزی جاری و ساری می باشد. این حضرات دمکرات منشأ آنچنان ضربه ای به شورای ملی مقاومت و به رزمندگان محاصره شده مقاومت می شوند و حتی حق موضعگیری در برابر آن را برای کسانیکه در معرض ضربات ناشی از آن قرار گرفته اند، را از اساس منکر می شوند. این است عمق دمکرات منشی و تحمل عقاید مخالف از سوی روحانی. «خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی!».

روحانی در بخش پایانی مقاله اش در یک ناپرهیزی آشکار بعد از فرار از میدان مبارزه با ذکر نام روانشاد احمد کسروی و شهید حقوق بشر دکتر کاظم رجوی مطرح نموده است: «این دو بزرگمرد هر دو ۵۷ ساله بودند. من پانزده سال بیشتر از آن‌ها زندگی کرده‌ام. چه اشکالی دارد که بجای مرگ در رختخواب پیرانه سر و برای دفاع از حقوق و حیثیت انسانی به استقبال خطر بروم و فضلیت جانبازی به میراث بگذارم.» (۱۰).

ای کاش که حتی این آرزو از موضع صادقانه صورت می گرفت و فاقد مفهومی مضحکه وار در دید و نظر خردبین بود. ضمن آرزوی سلامتی برای ایشان، باید گفت که این موضع هم از هیچ سبقه آزادیخواهانه همچون شهادت روانشاد کسروی و دکتر کاظم رجوی برخوردار نیست. آن دو یا مثل احمد کسروی در حین مبارزه آگاهی بخش و یا همچون دکتر کاظم رجوی در میانه یک رزم و در دفاع از حقوق بشر و مبارزه رهائیبخش توسط پاسداران شب و جهل و دشمنان آگاهی و آزادی به شهادت رسیدند نه در گریز از آن و در ضربه زدن به جبهه آزادی و رهایی. مضافا بر اینکه شهادت و طلب آن مراتبی دارد. روانشاد کسروی را نمی دانم هر چن  د از میان آثارش می توان به درجات والای انسانی او در حق جویی پی برد، اما دکتر کاظم رجوی متعهد به تزکیه و تهذیب نفس و حسن سلوک و رفتار و کردار بود و جمع شدن این خصوصیات و صفات عالیه انسانی با آن جایگاه علمی که از آن برخوردار بود، از ایشان چنان چهره ای خاضع در برابر رزمندگان آزادی ساخته بود که او را محبوب و شیفته هر طرف گفتگویی با خود می ساخت. آقایان مستعفی از شورا با درکی اداری از سلسله مراتب تشکیلاتی مجاهدین، غرق در کبر و غرور و نخوت و خودخواهی و خودپسندی چنان با اعضای مقاومت مستقر در پایگاه شکری برخورد می کردند که مسئولین سازمان بارها در برابر اعت    اض برحق آنها، خدمت و احترام به آقایان روحانی و قصیم را یک ابتلا و عارضه برای اعضای مقاومت مستقر در پایگاه شکری می دانستند. بهتر است که آقای روحانی از این ناپرهیزی ها آنهم بعد از فرار از میدان رزم نکنند جز اینکه بخواهند با این ادعا ضربه ای دیگر بر مجاهدین بعد از بیرون آمدن از لیست تروریستی اروپا و آمریکا وارد آورند! چرا که بوی بغایت بدی از طرح به تن کردن پیراهن «شهادت طلبی» از سوی ایشان به استشمام می رسد! که هر چه باشد تداعی گر بوی «یوسف» از این پیراهن بعد از دهها سال دوری از «کنعان» نیست بجز اینکه از «کنعان» طرح چنین تقاضایی برای پاپوش سازی برای م  جاهدین و شورای ملی مقاومت به ایشان سفارش شده باشد!.

پاسخگویی به قسمت چهارم مقاله روحانی تحت عنوان «پیراهنی که آید از آن بوی یوسفم» در اینجا به پایان می رسد، اما مقاله جالبی از دلایل طرح چنین بحث هایی توسط روحانی و سایر افراد هم «جبهه» او آماده کرده ام که در یک مبحث جداگانه و مکمل این گفتگو آن را آرائه خواهم کرد. دوستان را به پیگیری مطلب آتی سفارش می کنم.

پاورقی:

۱ و ۴ و ۸ و ۹ و ۱۰- برگرفته از مقاله محمد رضا روحانی « پیراهنی که آید از آن بوی یوسفم -قسمت چهارم».

۲ و ۳- از سخنان خمینی در سال ۵۸.

۵- نامی که رژیم آخوندی بر روی جنایتکاران و مأموران بدنام وزارت اطلاعات خود گذاشته است.

۶- اتهاماتی که از سوی محرمی شکنجه گر و بازجوی وزارت اطلاعات به بنده تفهیم شد.

 

۷- اتهاماتی که از سوی روحانی به بنده در همین مقاله وارد شده است.