علیرضا یعقوبی: نقدی بر مقاله «جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران» (۵)

yaghobiآقای جمالی بعد از ارج گذاری متفرعنانه به بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران بعنوان «چند دانشجوی جوان و پرشور» ولی فاقد «تجربه و دیدی روشن» که بدون شناخت از «جامعه نیمه شهری و نیمه روستایی استبداد زده» سازمان را با مشی مبارزاتی اشتباه بنیاد نهادند. حال در ادامه مقاله خود سعی دارد با زبانی الکن پرونده مجاهدین را بعد از ضربه سال ۱۳۵۰ که از سوی ساواک بر این سازمان وارد آمد و تمامی بنیانگذاران و اکثریت کادرهای همه جانبه سازمان دستگیر کرده و در قدم بعدی به جوخه اعدام سپرد، ببندد. اما برای تأمین این منظور گویا در محذوریتی قرار داشته و در گام اول ای  شان اعلام می دارد: «ضربه سال ۵۰ و از دست رفتن کادرهای ذیصلاح، نقشی بسیار تعیین کننده در سرنوشت و آینده این جریان بجا می گذارد» ولی در چند سطر پائین تر در عباراتی ادامه حیات مجاهدین بعد از شهادت بنیانگذاران و کادرهای سازمان امکان ناپذیر می داند. توجه نمائید: «روشن است که حاملین هر ایده و خط مشی ای افراد و عناصر معینی هستند که توان، ظرفیت، آگاهی و در یک کلام صلاحیت این کار را داشته باشند و این صرفا با ادعا و یدک کشیدن یک نام نه تنها نمی تواند تحقق یابد که منجر به فاجعه خواهد شد».

خوب به عبارت ساده تنها بنیانگذاران و «معدود کادرهای ذیصلاح» سازمان، از «توان، ظرفیت آگاهی و در یک کلام صلاحیت» حمل نام مجاهدین برخوردار بوده اند و مسلما به ظن آقای جمالی آن «چند جوان دانشجوی پرشور» ولی بدون «تجربه و دید روشن» تنها افرادی بودند که دارای «قریحه» و «غریزه» هدایت یک سازمان بدون شناخت از یک جامعه « نیمه شهری و نیمه روستایی استبداد زده» بودند و با شهادت آنها و «معدود کادرهای ذیصلاح» دیگر کسی و یا جریانی نمی تواند همان رسالتها و همان اهداف را به پیش ببرد؟ فیها عجبا عجبا. خوب ایشان چنان دچار خست هستند که در کنار تمامی معایب و ایرادتی به به بنیانگذاران مجاهدین وارد دانستند چند صفتی هم بسیار سخاوتمندانه به محبت و لطف به رهبری مجاهدین منتسب کردند، حال ادعا دارند که هیچ جنبنده ای در این کره خاکی دیگر از آن «صلاحیت» برخوردار نیست که راه آنها را ادامه دهد. منطق را می بینید؟. اولا آیا بر دوش کشیدن اهداف آن «چند دانشجوی جوان پر شور« ولی بی «تجربه و دید روشن» چه صلاحیت غیر قابل اکتسابی را طلب می کند که دیگران از احراز آن عاجز هستند؟.

و ثانیا از ایشان پرسیدنی است که اصولا «صلاحیت» غریزی است یا اکتسابی؟ خوب اگر «صلاحیت» غریزی است که مسلما با دنیای انسانی که بر مبنای هوش و آگاهی و انتخاب استوار است در تناقض و ضدیت قرار می گیرد، اگر «صلاحیت» اکتسابی است، مسلما هر کسی پس از طی پروسه اکتساب «صلاحیت» می تواند آن آرمانها را بر دوش بکشد. امروزه حتی در علوم سیاسی ما با آموزش های «مهارت رهبری» در عرصه تئوریک روبرو هستیم که شامل آموزش اخص رهبری سیاسی و ویژه گی های آن است. با گذراندن موفقیت آمیز این دوره آموزشی، افراد با حضور در احزاب و گروههای سیاسی و کسب تجربه عملی و تلفیق تئوری در پراتیک مشخص در مدارج مختلف می توانند حائز شرایط رهبری و نامزد کسب آن شوند و با تأکید بر اینکه اصولا تنها آرمانها و ارزشهایی ماندگار و تاریخی خواهند بود که از«قابلیت» و «پتانسیل» انتقال به نسل های دیگر برخوردار باشند. آیا ما در انتخاب تضاد بین آرمانها و افراد بر دوش کشنده آن باید کدامیک را برگزینیم؟.

اصول و آرمانها برای ما در الویت قرار دارند یا بر دوش کشندگان و حاملان آنها؟. می گویند «کبوتر رفتننی است، پرواز را بخاطر بسپار» چرا که تنها «پرواز » است که ادامه خواهد داشت. مگر بنیانگذاران سازمان و کادرهای ذیصلاح آن چه عمری را بعنوان یک «چریک» برای خود منظور داشته بودند که اصلا بفکر آینده و تداوم آن آرمانها در خلاء حضور خود نبودند؟. از قضا بنیانگذاران سازمان با توجه به ایمان و عمق اندیشه ای که از آن برخوردار بودند، اقدام به آموزش و ساختن کادرهای همه جانبه نمودند و پیغام بنیانگذار مجاهدین شهید سعید محسن از طریق مجاهد خلق عباس داوری به مجاهد خلق مسعود رجوی مبین همین واقعیت است.

مجاهد بنیانگذار شهید سعید محسن با اشراف به شهادت خود و یاران دیگر و زنده ماندن مسعود رجوی در پیامی به او اعلام می دارد که «بعد از ما تمامی تعریف و تمجیدها نصیب ما خواهد شد و تمامی تهمت ها و دشنام ها نصیب تو . چون می دانم که می مانی و در فازی بالاتر راه ما را ادامه خواهی داد چرا که تمامی تجربیات سازمان در تو متبلور است.» (۱) آقای جمالی با اشراف بر این پیام می خواهد از طریق ادعاهایی که مطرح کرده است مسئله پیگیری آرمانهای بنیانگذاران مجاهدین و کادرهای ذیصلاح اولیه را فاقد وجاهت اعلام کند و در این مسیر حتی «دنیای انسانی» را تا سطح «دنیای حیوانی» پائین م  ی کشد و کسب صلاحیت را بنا به مطلبی که از قول او در بالا آمد غریزی ارزیابی می کند. با این توضیح که مجاهد خلق مسعود رجوی از همان «معدود کادرهای ذیصلاح» مجاهدین است که نهایت زنده ماند. حتی بر فرض اینکه تمام ادعای آقای جمالی هم درست باشد در یک دید پوزیتویستی هم نمی شود با آنچه که از سال ۵۰ تا به امروز ادامه داشته و نهال کاشته شده و آبیاری شده با خون بنیانگذاران سازمان را که در طی سالهای ۵۷ ببعد به یک درخت تنومند تبدیل شد را نادیده گرفت. آقای جمالی می توانند که در ضدیت تمام عیار با واقعیت های ملموس و عینی، مرغ خود را دارای یکپا بدانند اما انسان مسلح به دی  د پوزیتویستی هم نمی تواند آنچه را که بعینه مشاهده کرده و می کند، منکر شود. واقعیت چیست؟ واقعیت سیمرغ رهایی و آزادی ایران زمین و «اصالت» مقاومت در برابر «تسلیم» است. سیمرغ مقاومت و رهایی حتی در اسارت هم «سیمرغ» است. و ما حیات و عزت آن را در همین ۵۲ شهید آخر در اشرف بعینه می بینیم.

چه چیزی دشمن زبون را به حمله به عده ای پناهنده بدون سلاح وا می دارد؟ جز مسلح بودن آنها به آرمان رهایی و آزادی است؟ وگرنه آن ۵۲ شهید و ۷ اسیر دیگر به چه چیزی جز آرمانی که بنیانگذاران مجاهدین بنیان نهادند مسلح بودند که اینچنین کینه توزانه مورد تهاجم و حمله واقع می شوند و با دست بسته بر «سر» شان شلیک می شود چرا که دشمن از این «سر» پرشور و پر از «توان، ظرفیت، آگاهی و در یک کلام صلاحیت» وحشت داشته و دارد و تا یک مجاهد خلق در این دنیا زنده می بیند «خواب سرنگونی» همواره آشفته حالش می سازد. لذا دیوانه وار تمامی مقررات به رسمیت شناخته شده بین المللی را زیرپا  می گذارد چرا که به خلاف آقای جمالی و ادعای ایشان به زنده بودن آرمانهای حنیف و سعید و بدیع واقف است. هر چند که از مقاله های آقای جمالی بعنوان زمینه ساز کشتار مجاهدین استقبال می کند اما به آن قناعت نمی کند و می داند که «سر» مجاهدین را «سودا»ی دیگر است. سودای عشق به خلق، سودای رهایی، سودای آرمان زحمتکشان و سودای جامعه بی طبقه توحیدی پس باید «سر» «سر»های مجاهدین را زد. چگونه؟ با انکار بدیهی ترین حقایق همچون ادعاهای آقای جمالی. در قدم اولیه کوچک شماردن مجاهدین و اینکه «چند دانشجوی جوان پرشور» اما فاقد «تجربه و دید روشن» و بعد هر چه هم که بودند در همان ضربه سال ۵۰ ساواک نیست و نابود شدند آنچه که ماند در واقع همان «منافقین» هستند که برای «کسب قدرت» به هیچ اصولی پایبند نیستند. میان این توهم و واقعیت فقط دریایی از خون دهها هزار انسان قرار دارد. جنایاتی همچون قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷. اینها پاک شدنی نیستند لذا باید «عمروعاص» وار برای به میدان آمدن «عمار بن یاسر» های زمان بهانه ای تراشید. باید مقصری یافت (۲).

این قسمت از کار را آقای جمالی و دوستانشان بعهده گرفته اند. ایفای نقش «عمروعاص» به کسانی واگذار شده است که روزگاری در روابط درونی مجاهدین بوده اند و یا بدون اینکه حتی یک روز هم در روابط م  جاهدین بوده باشند با نام «زندانی سیاسی سابق» تا از حفظ بتوانند نامه ۲۳۰ صفحه ای برای «سر» مجاهدین بنویسند. توطئه که عقیم ماند، در قدم بعدی توسط سایت همان فرد نامه نگار به «سر» مجاهدین، سلسله مقالات آقای جمالی را انتشار دهند تا بمبارانی از اتهام بر سر و روی مجاهدین و هوادرانشان صورت گیرد.

تمام این مقاله ها و نوشته ها و ریسمان و یابث بافتن ها از جمله نامه ۲۳۰ صفحه ای آن «زندانی سیاسی سابق» و ارج گذاری بی محتوا به بنیانگذاران و «معدود کادرهای ذیصلاح» مجاهدین و بدون دم و نباله خواندن و ابتر نامیدن آنها از سوی آقای جمالی یک هدف مشترک را دنبال می کند. در تقسیم کار در قدم اول «پیاده نظام» وارد صحنه می شود، علیرغم همه قیل و قالها و دریدگی و گستاخی کاری از پیش نبرده و سپس و لاجرم صحنه را در گام بعدی به فرد به اصطلاح ذیصلاح تری می سپارد تا به قدر وسع و توان خود بتواند گذشته و تاریخچه مجاهدین را نقد کند، کاری که در قد و قواره نویسنده نامه ۲۳۰ ص    حه ای نمی گنجید، کسی را می طلبید که جایگاهی را در سازمان در گذشته اشغال کرده باشد تا بتواند با کوچک شمردن مجاهدین و سپس با ادعای از بین رفتن آنها در ضربه سال ۵۰ عامرانه اعلام دارد که دیگر کسی حق ندارد ادعای ادامه راه و میراث داری مجاهدین اولیه را نماید. دشمنی این جماعت با شخص مسعود رجوی از همین جا شروع می شود. چون او بنا به همان گفته شهید سعید محسن ماند و راه را ادامه داد. مشکل کجاست؟ مشکل تنها مبارزه و بازهم مبارزه است. تشکیلات شکل و ظرفی است که مبارزه در آن سازماندهی می شود پس باید در قدم اول تشکیلات را زد در آنصورت مبارزه عقیم و همچون ابرها پاره     اره می ماند. دیگر تندری بنام «مبارزه» مفهومش را از دست می دهد.

چرا تشکیلات خلع سلاح شده مجاهدین از دید دشمن و اضداد مجاهدین اینقدر ترسناک و هراسناک است. بموقع به آن خواهیم پرداخت، با این وعده به تحلیل بدیع آقای جمالی از ضربه درون تشکیلاتی سال ۵۴ می رسیم.

پاورقی:

۱- نقل به مضمون از پیغام شهید بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق ایران سعید محسن به مجاهد خلق مسعود رجوی بوسیله مجاهد خلق عباس داوری.

۲- از پیامبر خدا نقل قول بود که عمار را قومی ظالم خواهد کشت و حضور عمار در سپاه علی اراده سپاهیان معاویه را برای شرکت در جنگ سست می کرد. «عمروعاص» با ترفند اینکه منظور رسولخدا از قوم ظالم کسی است که عمار را به جنگ فرستاده است، به کشتن عمار «حکم شرعی» داد.

علیرضا یعقوبی

06 11 2013