علیرضا یعقوبی: نگاهی دیگر بر ۵۰ سالگی سازمان مجاهدین خلق ایران (۲)

yaghobiدر بخش اول مطرح کردیم که بعلت فترت مبارزاتی از ۲۸ مرداد ۳۲ ببعد و فقدان عنصر مبارزی که در راه آرمانهای ملی و انسانی از همه چیز خود بگذرد، حضور دو سازمان پیشتاز مجاهدین و چریکهای فدائی خلق ایران همچون صاعقه ای در آسمان بدون ابر ایران ارزیابی می شد و بغایت مورد استقبال قرار گرفت.

دکتر مصدق در تبعیدگاه احمد آباد در جواب به حسن صدر که ترجمه کتاب «الجزائر و مردان مجاهد» را به او تقدیم داشته بود ، آرزو کرده بود که کشور ما هم دارای «مستمعین صاحب دردی شود که در راه وطن از همه چیز خود بگذردند» تا «نقیصه» بزرگ جنبش ما یعنی فقدان عنصر مجاهد و مبارز جان برکف رفع گردد. (۱)

در واقع تشکیل این دو سازمان، هدف و خواسته آن بزرگمرد تاریخ ایرانزمین را برآورده ساخته بود.

در بالا عنوان شد که بعلت خلاء و فترت مبارزاتی از سال ۳۲ تا ۵۰ و بالاخص غبن و خیانت حزب توده بعد از لو رفتن «سازمان نظامی» اش، جامعه ایران و روشنفکران و فرهیختگانش را چنان دلسرد و مأیوس و مرعوب ساخته بود که طلوع خورشید مبارزه چنان گرمایی به آنها بخشید که قدردان «ارزش » های و «گوهرهایی که در تاریکی درخشیدند» (۲) باشند.

اصولا سرمایه های هر جامعه ای را می توان از عیار و ظرفیت و پتانسیل انسانهایی فرهیخته و مبارز آن جامعه دریافت. هر چه جامعه و نیروهای آن در عرصه مبارزه برای آزادی و دمکراسی و عدالت اجتماعی از کمیت و کیفیت بالاتری برخوردار باشند، آینده آن جامعه درخشانتر و در برابر مصائبی که بیشک به آن روی خواهد آورد، مصونتر و اکسنیزه شده تر می باشد.

در واقع معیار ارزش گذاری در هر جامعه ارتباط بلادرنگ و مستقیم با سرمایه های مبارزاتی و عناصر پیشتاز و فرهیخته آن دارد. بدون عنصر پیشتاز، «تغییر» محال است و آینده مبهم و گنگ.

اینچنین بود که نسل من یعنی نسل دهه ۵۰، به مجاهدین و چریکهای فدائی، نه تنها بعنوان یک جریان مبارزاتی بلکه گنجینه ای بی بدیل در تاریخ معاصر این سرزمین می نگریستند و مجاهدین با توجه به ایدئولوژی شان «تقدیس» می شدند.

باید مدنظر داشت که اصولا کار سیاسی که امری مادی و لاجرم نسبی است با «تقدس گرایی» جمع بستنی نیست چرا که گروه و سازمان سیاسی هر چقدر هم که از آرمانهای والای انسانی برخوردار باشد در برخورد با مسائل جاری مجبور به اتخاذ مواضعی است که می تواند بطور مقطعی هم که شده به جایگاه او در نزد مردم ضربه وارد آورد.

به تعبیر دیگر هر جریان سیاسی در معرض کنش و واکنش در برابر عوامل و جریانات و ضرباتی بنا چالش های پیش رو هستند که گاها علیرغم میل و خواسته شان به آنها روی می آورد و آنها در معرض آن و تأثیراتی که بدنبال دارد، قرار می گیرند.

بعنوان نمونه ضربه اپورتونیستی سال ۵۴ برخلاف مشی و آرمان و خواست و اراده سازمان و بنیانگذاران و اکثریت قاطع زندانیان سیاسی آن و کادرهای درون زندان آن، بر این سازمان وارد آمد. این نخستین ضربه ای بود که بر آن «چهره مقدس» از سازمان مجاهدین در انظار عمومی و طیف و ملاء هوادارش وارد آمد.

هر چند که به یمن آموزشات ایدئولوژیک و «اندیشه راهنما»یی (۳) که در زندان وجود داشت، مجاهدین توانستند بر این ضربه فائق آیند و مسیر درست را بازیابند، اما قابل انکار نیست که ضربه اپورتونیستی چپ نما، عوارضی را با خود بهمراه داشت که در گام نخست سر برآوردن راست سنتی در جنبش مبارزاتی آن زمان بود که توانست رهبری قیام سال ۵۷ را برباید.

ترکش های ضربه اپورتونیستی سال ۵۴ چنان گسترده بود که طیف وسیعی از هوادران جنبش را در دافعه خودبخودی از کودتای جریان چپ نما، بسمت راست سنتی که خمینی در رأس آن قرار داشت، سوق داد و همین افراد به عمله اکره رژیم خمینی و کارگزاران آن در قدم بعدی تبدیل شدند. «نخست وزیر امام در دوران جنگ» یکی از آن افراد بود.

جریانی انزوا طلب و ماهیتا راست که بنا به تحلیل سازمان، در قدم اول بعد از کودتا، ماهیت راست روانه خود را با نفی مبارزه مسلحانه به نمایش می گذاشت بنفع سازش تمام عیار با رژیم و بنفع یک جریان راست ارتجاعی، به امید و آرزوی یک خلق در رهایی از استبداد و در میل به دمکراسی و عدالت اجتماعی، بزرگترین ضربه را وارد آورد.

سازمان مجاهدین خلق ایران توانست به یمن برخورداری از همان «اندیشه راهنما»، دوباره ققنوس وار از خاکستر ضربه اپورتونیستی سال ۵۴ سر بر آورد. با آموزشات درون سازمانی آنهم در شرایط امنیتی درون زندانها، به تبیین مواضع سیاسی و ایدئولوژیک در برابر کودتای درون سازمانی جریان چپ نما بپردازد و مهمتر از همه بر «وحدت خلق» و نیروهای آن در مبارزه با تضاد اصلی انگشت گذاشته و به افشا و طرد راست گرایانی که سعی بر خدشه وارد آوردن به جبهه واحد خلق و مخدوش ساختن «تضاد اصلی» داشتند، اقدام نماید.

در واقع هر مجاهدی را در آن زمان می شد با شاخص تأکید بر «وحدت مبارزاتی» در جبهه واحد خلق و انگشت گذاشتن بر «تضاد اصلی» یعنی رژیم گذشته از عناصر واداده و راستگرا شناخت.

در نهایت، دستاوردهای تئوریک سازمان از دستبرد چپ نمایان و راستگرایان محفوظ ماند تا بعنوان گنجیه ای بی بدیل به نسل آتی انتقال یابد.

از آثار ضربه اپورتونیستی چپ نما، همانا سربرآوردن دوباره «راست ارتجاعی» در قالب رهبری خمینی بود که در تلالو و درخشندگی عنصر مجاهدخلق و مبارزه آنها، به حاشیه رانده شده بود، می توان نام برد. مشخص شد که در هرگونه تغییر و تحول اتی در معادله قوای موجود، این خمینی خواهد بود که دست بالا را خواهد داشت.

با به قدرت رسیدن کارتر در آمریکا و طرح شعار «رعایت حقوق بشر» توسط دیکتاتوریها که در واقع بلوک شرق را به چالش کشیده بود، رفرمهایی در راستای ورود به «دروازه های تمدن بزرگ» در دستور کار رژیم شاه قرار گرفت. هویدا، نخست وزیری که بقول خود، ذائقه شاه را می شناخت و لذا مطابق آن عمل می کرد بناچار به کنار رفت و جمشید آموزگار جای او را گرفت. ، برای آنهایی که دستی در آتش مبارزه داشتند، مشخص شد که روزهای حکومت شاه به شمارش افتاده است. مجاهدین هم در زندان از این تحلیل مستثنی نبودند.

همان «اندیشه راهنما» به تببین دیدگاه و جایگاه طبقاتی خمینی در داخل زندان بر آمد و او را نماینده «خرده بوژوازی راست سنتی با گرایشات غلیظ فئودالی» ارزیابی کرد. این تحلیل که از دیدگاه سازمان چریکها ی فدايي در آن زمان از ماهیت خمینی، چپ تر بود، درواقع مرزها استوار سیاسی و ایدئولوژیک مجاهدین در برابر خمینی را مورد تأکید قرار می داد و مرزهای وحدت و تضاد سیاسی با او را مشخص می ساخت.

به عبارت ساده تر هر مجاهد خلق و به تبع آن، هر هوادار و حامی مجاهدین در مقطع سال ۵۷، از جایگاه طبقاتی خمینی و تفاوتهای بنیادین ایدئولوژی او با دیدگاههای اخص مجاهدین اشراف داشت و مرزهای وحدت و تضاد سیاسی با او و جریان راست ارتجاعی را بخوبی می شناخت.

انقلاب ۵۷ در تهران، تنها با نام مجاهدین شکل گرفت. بعد از نماز عید فطر در تپه های قیطریه در ۱۳ شهریور سال ۵۷، ۱ میلیون شهروند تهرانی با آرم و عکس مجاهدین و شهدای آن به سمت خیابانهای اصلی سرازیر شدند. اصلا نامی از خمینی در این تظاهرات نبود. بنا به شعار جمعیت انبوه تظاهر کننده «تنها ره رهایی، راه مجاهدین است»، بود. خانه رضائیهای شهید مأمن و پناهگاهی بود که همه ضمن مراجعه به آن خواهان آرم سازمان و عکس شهدای آن بودند.

در غیاب مجاهدین زندانی، خمینی از یک لشکر پیاده نظام آخوندی سود می برد که سیاسی ترینشان در سال ۵۶ با گفتن سه بار «سپاس شاهنشاها» از زندان آزاد شده بودند!. این پیاده نظام که اغلب در همکاری و سازش با ساواک بسر می برد، همانند تمامی جانداران بنا به غریضه هم که شده شرایط را دریافتند و یکشبه ردای انقلابی بودن را بتن کردند و شعار دادند «تا شاه کفن نشود/این وطن، وطن نشود» البته آنهم در روزهایی که می دانستند که تظاهرات فارغ از هرگونه تیراندازی و درگیری خواهد بود. همین ها عکس خمینی را در ماه به عوام دچار توهم نشان می دادند و از آنها می خواستند که بند ریشی از مینی در قرآن جستجو کنند!!.

خمینی در چنین فضایی همه اش جذابه بود. او در پاریس اعلام کرد که کمونیستها هم در بیان عقاید خود آزادند. مجلس مؤسسان برای تصویب قانون اساسی تشکیل خواهد داد و حکومت را به روشنفکران متعهد خواهد سپرد و خود برای ادامه زندگی و در نقش پدر روحانی ملت به قم خواهد رفت.

هاله ای از تقدس اطراف خمینی را فرار گرفته بود. بقول استاد محمد تقی شریعتی پدر دکتر علی شریعتی « «اطاعتی که مردم در دوران انقلاب ۵۷ از خمینی کردند در صدر اسلام از پیامبر خدا نکردند».

ماهیت و جایگاه طبقاتی خمینی بر مجاهدین و هر ناظر آگاهی پوشیده نبود، اما هرگونه مخالفتی با او بیشک انزوای سیاسی هر فرد و یا جریانی را در آن شرایط بدنبال داشت.

کار سیاسی در چنین فضایی، سختی ها و دشوارهایی بمراتب طاقت فرساتر از مبارزه با رژیم گذشته را بدنبال داشت. ظرافت و هنر خاصی را طلب می کرد. باید هاله ای از تقدس که خمینی را فرا گرفته بود، فرو ریخته می شد. «واقعیات» می بایستی بجای «توهمات» می نشست. و هر نیرویی بنا به ماهیت و اهدافی که دنبال می کرد در جایگاه واقعی اش قرار می گرفت. این یگانه راه ممکن برای نهادینه شدن دمکراسی است اما حاکمیت دوگانه «ارتجاع – لیبرال» آن زمان، می طلبید که با درک شرایط به اتخاذ مواضع سیاسی دست زده شود.آنهم در زمانی که خمینی دولت مهندس بازرگان را «دولت امام زمان» خوانده بود.

مجاهدین برای خمینی هیچ مشروعیت ایدئولوژیکی قائل نبودند اما او را دارای مشروعیت نسبی بنا به جایگاه و نفوذ او در نزد توده ها می دانستند. هر چه از دامنه توهمات مردم کاسته می شد، لاجرم مشروعیت سیاسی خمینی نیز از آن تأثیر می پذیرفت. مهم ان بود که چگونه مواضعی اتخاذ شود که ضمن آنکه مرزهای وحدت و تضاد را با حاکمیت دوگانه «لیبرال – ارتجاع» حفظ کند، در نهایت راه به زدودن توهمات از خمینی و رشد نیروهای انقلابی برد.

تحلیل مجاهدین در این فاز بر این قانونمندی استوار بود: «تنها رابطه ای از وحدت و تضاد با جناحین حاکمیت، اصولی و منطقی است که من حیث المجموع راه به رشد انقلاب و نیروهای انقلابی که از مصادیق واقعی ادامه حیات انقلاب هستند، برد.»

تبعیت از این قانونمندی اصولی و خدشه ناپذیر، ترسیم گر یک حرکت یک سویه اجتماعی بود. کنده شدن مداوم و شتابنده توده های متوهم از خمینی و رو آوردن به مجاهدین به عنوان یگانه آلترناتیو سیاسی – ایدئولوژیک او. دوران شکوفایی توده ای مجاهدین و به بار نشستن خونهای پاک از حنیف و محسن و بدیع تا آخرین شهدای مجاهدین و همچنین شهدای قیام سال ۵۷ فرا رسیده بود و این نمی توانست از چشم خمینی و عمله اکره و گزمه ها او بدور باشد.

خمینی برای سازماندهی نیروهای چماقدار حامی اش ناچار به تشکیل حزب واحد چماقداران یعنی «حزب جمهوری اسلامی» شد تا با بسیج و سازماندهی نیروهای چماقدار از بسط و گسترش نیروهای انقلابی و در رأس همه آنها مجاهدین جلوگیری بعمل آورد. اقدامی که همواره بعنوان آخرین راه حل در برابر دیکتاتورها قرار دارد. عوامفریبی خمینی با سوء استفاده از ایمان و اعتقاد مردم به دین، عاملی بود که او را به موفقیت در «جنایت علیه بشریت» امیدوار می ساخت.

در یک کلام در فضای بعد از انقلاب سال ۵۷، مبارزه بسا بسا سختتر و پیچیده تر ازدوران رژیم گذشته بود. مبارزه با دجالگری خمینی، ظرفیت و پتانسیلی ویژه را طلب می کرد. از یک سو نمی بایستی مرزهای «وحدت خلق» در شرایط تهدید انقلاب توسط نیروهای شکست خورده و منزوی شده که با توجه به دست نخورده ماندن روابط حاکم بر ارتش، در خیال کودتا بسر می بردند، دچار خدشه می شد و از سوی دیگر می بایستی با پدیده شوم چماقداری مبارزه می شد و عوامل و سازماندهان آن به خلق معرفی می شدند و عاملان و عامران آن بی محابا افشا می شدند و در نهایت از هرگونه برخوردهای خودبخودی و چپ نمایانه که د نظر خمینی و نیروهای راستگرا بود، میبایستی به جد اجتناب ورزیده می شد.

تمرکز و کنترل در وهله اول بر خود و نیروهای سازمان داده شده و بر سلسله اعصاب خود و آنها، هنری بود که رهبری مجاهدین تلاش داشت با تمسک به آن از هرگونه پیش انداختن «برخورد نهایی» با ارتجاع خمینی، اجتناب ورزد و از مینیمم فضاها و روزنه ها برای پیشبرد اهداف انقلاب استفاده کند.

دشمن در کنار جنگ فیزیکی مستمر و گاها روزانه، جنگ روانی گسترده ای را با استفاده ابزاری از دین آغاز کرده بود. «منافقین بدتر از کفار هستند». این جمله ای است که خمینی بعنوان اشهدش علیه مجاهدین به زبان آوررد.

داستان «ایدئولوژی التقاطی» داشتن مجاهدین، با استفاده از همان ابزار زنگ زده ساواک تحت عنوان «مارکسیست اسلامی» از همان اول انقلاب شروع شده بود. خمینی سعی داشت با به راه انداختن جنگهای حیدرنعمتی و بحث های تئوریک که گویا «اندیشه قرن» قولش را از پاریس به او داده بود، نیروهای سیاسی دگراندیش را از صحنه با ایجاد جو هیستریک علیه آنها بدون کمترین پرداخت بها خارج سازد. همان «اندیشه قرن» ی که «کاشف اشعه از موی زنان» شده بود.

نسل اول انقلاب بیادشان هست که در پی مناظره همین «اندیشه قرن» با فردی بنا «بابک زهرایی» بود که چماقداران به اصطلاح حزب اللهی چگونه در و دیوار شهرها را از شعاری که نعره می کشدند، پر کرده بوند که : «جن از بسم الله می ترسد و کمونیست از بنی صدر». گویا قرار بود اسب انقلاب توسط این «اندیشه قرن» زین یراق شده برای سواری کشیدن از آن تحویل خمینی شود.

بحث را در بخش آتی دوباره از سر می گیریم. با نگارنده همراه باشید.

پاورقی ها:

۱- دکتر مصدق در پاسخ به حسن صدر مترجم کتاب «الجزایر و مردان مجاهد» که آن را به او تقدیم کرده بود، عکسی از خود را با نوشته ای در پشت آن به حسن صدر ارسال کرد. مطلب یاد شده برگرفته و نقل به مضمون از پاسخ یگانه دولتمرد دمکرات تاریخ معاصر ایران به حسن صدر است.

۲- برگرفته از پیام پدر طالقانی بمناسبت چهارم خرداد سالگرد شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین و دو تن از اعضای کادر مرکزی ان در چهارم خرداد سال ۵۸.

۳- «اندیشه راهنما» منظور مجاهد خلق مسعود رجوی است،

علیرضا یعقوبی

30 سپتامبر 2014