علیرضا یعقوبی: وقتی همدست جلاد، روانشناس می شود (۱)

yaghobiاسماعیل وفا یغمایی اخیرا مقاله ای بنام «بیماران عقیدتی» منتشر ساخته است. متن حاضر در جواب مطالبی است که او در مقاله اش عنوان کرده است. این متن قبلا به رشته تحریر در آمده بود ولی از انتشار آن شخصا خودداری کردم اما اسائه ادب وفا یغمائی به خانم نرگس غفاری باعث شد تا متن حاضر را به اشتراک بگذارم.

اول از همه باید به خانم غفاری یادآور شدم که اسماعیل وفا یغمایی قبل از بی حرمتی به او، حرمت چیزهای بزرگتری را شکسته است. حرمت انسانهای آزاده ای که با آنها زیسته بود. حرمت شرف و اعتبار یک مقاومت خونبار با ۱۲۰ هزار شهید، حرمت انسانهای آرمانگرایی که تمامی عمرشان را به مبارزه گذرانده اند. در بازار «خودفروشی» چه آسان ارزشها رنگ می بازند.کافی بود نگاهی به دور و بر خودش می کرد. آدمهایی که امروز در کنارش هستند را با آنهایی که دیروز با آنها همدم و همنفس بود، مقایسه می کرد. عصاره همه همراهان امروزش را بگیرید آیا از تمامی آنها می توان یک مبارز بیرون کشید؟.

این بحث در ۳ قسمت تقدیم علاقمندان می گردد و برای تعمیق بحث، ضمن مقدمه ای به تفصیل به نقد نظریات او پرداخته خواهد شد.

مقدمه: تاریخ بشر مشحون از مبارزه نیروها و عناصر پیشتاز و انقلابی علیه جریانات و افرادی میرا و ارتجاعی است که تلاش داشته و دارند با استبداد و خودکامگی، گوشه ای از تاریخ را به اشغال خود در آورند.

عناصر پیشتاز و انقلابی در این نبرد در کشاکش با دو تضاد و چالش بسر مییرند. تضاد اول با درون و ضمیر خود است که او را به زندگی بی دغدغه و راحت فرا می خواند(۱) و دیگری در برون و در قامت دشمن غداری است که کمر به نابودی او بسته است. این تناقضات و چالش ها هر آن به اشکال و ابعاد مختلف رخ می نماید لذا جریان و فرد پیشتاز باید بصورت خلاق و ارگانیک با آنها برخورد کرده تا بتواند همراه با حرکت تکاملی تاریخ عمل نموده و هر لحظه آماده رویارویی با ابتلائات و آزمایشاتی باشد که لاجرم و بیشک چه از درون و چه از برون به او روی می آورند. پاسخ عنصر و جریان پیشتاز به این ابتلائا    ، عیار و خلوص او را مشخص می سازد. بیشک عناصر و جریانات پیشتاز، متناسب با زمان و شرایط مبارزه در تغییر و تبدیل پویا و لحظه به لحظه بسر می برند، تخطی از این قانونمندی عام مبارزاتی می تواند در نهایت به پرت افتادگی از حرکت تکاملی و افتادن به دامن ارتجاع و میل به قهقرا منجر شود. در پیچ و خم حرکت تکاملی بوده اند جریانات و افرادی که قدرت انطباق با شرایط هر دم پیچیده شونده را نداشته و لذا صحنه مبارزه را ترک گفته و به وادی فردیت گرفتار آمده اند.

تاریخ معاصر ایران سرشار از همین صحنه هاست. در نهضت مشروطه، جریانات و افرادی در رأس هرم رهبری جنبش قرار داشته اند که بعلت ضعف و فقدان انگیزه مبارزاتی در نهایت به دام استبداد محمد علی شاهی و وعده و وعیدهای او گرفتار آمدند که همین فترت و ضعف راه به استبداد صغیر و کشتار انسانهای آزاده همچون میرزا جهانگیرخان و ملک المتکلمین برد. در نهضت جنگل، احسان الله خان و خالو قربان به وعده رضاخان میرپنج وسوسه شدند و به جنبش خیانت ورزیدند، در جریان کشف سازمان نظامی حزب توده، با ندامت سیستماتیک کادرهای حزب توده در کنار مقاومت تنی چند همچون خسرو روزبه و سرهنگ سیا    ک روبرو بودیم. در حکومت خمینی هم این را می توان در قالب ابراز ندامتهای سیستماتیک کادرهای جریان پیکار در پی احساس «محذوریت خطیر» در لحظه و بزنگاه تاریخی بعد از ۳۰ خرداد سال ۶۰ و یا سلسله مصاحبه های تلویزیونی اعضا و هواداران گروههای سیاسی که از مواضع قبلی خود ابراز برائت و انزجار کردند یا خیانت افرادی همچون ایرج مصداقی به نظاره نشست که بنا به اعتراف خودش بعد از دستگیری بین دو پاسدار در ماشینهای پاترول می نشسته تا در خیابانها به شکار انقلابیون بپردازد و حال در کمال وقاحت نقش مدعی العموم اعضای نادم و بریده از مجاهدین را ایفا نماید و بطور آشکار و ر  سوا مجاهدین خلق مهناز صمدی را که هم اکنون در کمپ لیبرتی بسر می برد بخاطر کار در آشپزخانه اوین بریده بنامد و مسلما در چنین اندیشه ای، شکارکنندگان انقلابیون در خیابانها افراد سر موضعی هستند که در قدم بعدی از سوی بی بی سی فارسی بعنوان «کاوشگر تاریخ معاصر ایران» (۲) به مردم حقنه شوند. و یا نمونه اسماعیل وفا یغمایی که در فراق «زلف یار» بعد از دو دهه جدایی از سازمان مجاهدین بیکباره کاشف «مرگهای مشکوک درون تشکیلاتی» می شود تا در یک انتقام کشی کور زمینه قتل عام مجاهدین مستقر در اشرف و لیبرتی را فراهم آورد و …. اینها نه اولین و مسلما نه آخرین نمونه از این  گونه خیانت ها خواهد بود.

قبل از ورود به بحث مایلیم با مطلبی تحت عنوان «من و اسماعیل وفا یغمایی» برای دور ماندن بحث از شائبه برخوردهای فردی، توضیحی بدهم.

من و اسماعیل وفا یغمایی:

من همچون تمامی اعضای مجاهدین و هوادارانشان، اسماعیا وفا یغمایی را با سروده ها و شعرهایش شناختم. شعرهایی که به عرفان شرقی و ایرانی تنه می زد و با الهام گرفتن از رزم و نبرد مجاهدین و سایر پیشتازان انقلابی، تلفیقی خلاق از مبارزه و خودسازی فردی در کادر یک سازمان انقلابی را دنبال می کرد و بدل آنهایی که آزادی و رهایی ایرانزمین را از قید ستم و استبداد طلب می کردند، می نشست. بسیاری از شعرهای او را در دفترچه خاطرات روزانه ام ثبت کرده ام و در خلوت خود آنها را زمزمه کرده می کنم چرا که دیگر این شعرها متعلق به او نیست. شعرها برخاسته از درون شاعری مجاهد و مبارز  بود که امروز به تمامی مفاهیم آنها خیانت ورزیده است و بی اعتقادی خود به شعرهایی که در معیت مجاهدین و مبارزین سروده بود را به اثبات رسانده است.

بعد از رهایی از بند رژیم جهل و جنایت حاضر بدنبال شعرهای او در محیط مجازی می گشتم. نام او را که به جستجوگر سپردم. این مطلب بالا آمد: «اسماعیل وفا یغمایی شاعر حرامسرای رجوی». به صفحه ای که متعلق به او بود مراجعه کردم با این عنوان روبرو شدم: «اسماعیل وفا یغمایی فعال سیاسی و مدنی». آدرس ایمیلی از او در همان صفحه یافتم. برایش نوشتم: «منهم همچون شما از همان روابطی خارج شدم که شما از آن گسسسته اید اما هنوز بسیاری از نامها برایم گرمابخش هستند نام مجاهد، نام رجوی علیرغم اینکه سالیانی است که از آنها فاصله دارم. من با «اسماعیل شاعر» آنقدر نزدیکم که به همان اند  ازه با اسماعیل وفا یغمایی فعال سیاسی و مدنی نا مأنوس ».

از شما چه پنهان که حتی شخصا مطلبی تحت عنوان «شاعر شاعران و اسماعیل وفا یغمایی» نوشته بودم و اینکه تأثیر شعرهای او را در افرادی همچون خود بسیار فراتر از شعرهای ستاره درخشان آسمان شعر و ادب فارسی مرحوم احمد شاملو ارزیابی کرده بودم.

در داخل وبلاگی داشتم که بعضی از شعرهای او را هم به اشتراک می گذاشتم. تا اینکه دوباره پایم به خارج رسید. با «دریچه زرد» ش آشنا شدم. گاها نظری هم در زیر شعرهایش می گذاشتم. حتی وقتی بعد از کشتار و گروگانگیری اول در اشرف که او در شعری اعلام نمود «اینها خواهران و برادران من هستند» احساس شعف کردم. و یا در جواب هواداری که از او انتقاد کرده بود نوشته بود: «عمر آقای رجوی دراز باد». مطالب او هر چند نیش دار بود اما نشانه ها و رگه هایی از عقلانیت در آنها بچشم می خورد. دوستی در فیس بوک از او تجلیل بعمل اورد و منهم در نظری نوشتم که امیدوارم شعر و قلم او در خدمت محروم    ن باشد. عده ای از دوستانش را نظر بر این بود که تشکیلات جلوی بروز و شکوفایی خلاقیت های فردی را می گیرد و آزادی عمل شاعر را می ستاند!. دوست مطلب گذار خبر داد که وفا یغمایی بیمار است و از قضا بتو هم خیلی علاقمند است. کتمان نمی کنم که در خلوتم و راز و نیازم، برای سلامتیش دعا کردم. تا اینکه بعد از وفات ابراهیم آل اسحاق، جمعی از دوستان اسماعیل وفا یغمایی مطالبی از مرحوم آل اسحاق در ستایش لیبرالیسم و مذمت کار گروهی و اجتماعی و مبارزه دستجمعی را انتشار دادند. معلوم بود که پشت این قضایا وفا یغمایی است. این را به چند تن از دوستان نزدیکم هم گفتم.

جبهه ای در حال شکل گرفتن بود و این جماعت در حال تمرین ورود به صحنه. جنایت در لیبرتی و درخواست ساکنان آن برای انتقال مجدد به اشرف، زمینه و شرایط را برای هجوم به مجاهدین و رهبری آن فراهم امد. کمپینی تشکیل شد تا با خواست ساکنان لیبرتی مخالفت ورزد. جمعی که سالها هیچ اطلاعی از فعل و انفعالات و تحولاتی که درباره حل موضوع اشرف شده بود، نداشتند بیکباره بعنوان «مدعی العموم» از سوی رژیم عراق و رژیم آخوندی و «وکیل تسخیری» از سوی دولت عراق و رژیم آخوندی برای ساکنان لیبرتی وارد صحنه شدند. وگرنه این جمع چه ارتباطی با ساکنان لیبرتی داشتند که به نیابت از آنها اع    ام کمپین کنند؟. از قضا دفاع یغمایی از این کمپین مرا به گفتگو در عالم مجازی با او کشاند. در بخش نظر مطلب مربوطه یادآور شدم که مجاهدین سالیانی است که برای حل عادلانه و شرافتمندانه مسئله اشرف تلاش می کنند. او را نظر بر این بود که رهبری مجاهدین خواهان ماندن در عراق است. بهرحال در پایان بحث او حتی خواهان «همدلی های هر چه بیشتر» از سوی بنده شد. در پیامی به او نوشتم که جمع ما تنها عقل نیستیم بلکه قلب و عشق و عاظفه هم هستیم و جمع کثیری از هواداران هنوز به تو بخاطر گذشته، تعلق خاطر دارند. این را نوشتم تا او را به بازگشت از مسیری که پیموده است، دعوت کنم. غافل ا  ز اینکه که او از «جبهه خلق» سالیانی است که جدا شده است، این را مقاله اش بنام «درباره کشتارهای مشکوک درون تشکیلاتی» می گفت، مقاله ای که حکایت از یک دل پرکینه داشت که می خواست همه چیز را بهم ریزد وگرنه چرا او این مطالب را در هنگام خروجش از سازمان مطرح نکرده بود؟ مسلما این یک خیانت آشکار محسوب می شد و دیگر نمی شد این را به حساب یک «منطق» گذاشت. این یک «ضد منطق» آشکار در خدمت به سرویس های جاسوسی رژیم ولایت بود. چنین مقاله ای تنها با سفارش چنان نهادهایی می توانست قابل انتشار باشد. سراپا جهل و دروغ و افترا که حتی یک نمونه از «مرگهای مشکوک» را در پی نداشت.

سعید امامی و معاونش «حاج رضا» مس خواستند مرا به مصاحبه ای بکشانند که در آن اعلام کنم که بمب گذاری در حرم امام رضا توسط مجاهدین انجام شده است و رجوی علیرغم مخالفت ما به انجام آن اصرار ورزیده بود. خوب کسی که در حرم امام رضا اقدام به بمب گذاری می کند در قدم بعدی می تواند اعضای تشکیلات خود را بکشد. اما این هر دو نه واقعیت بلکه ساخته و پرداخته ذهن های بیماری بود که هر دو هدف واحدی را دنبال کرده و می کنند و آن تلاش برای نابودی سازمان رزمی که بعنوان تنها جریان در حال مبارزه در صحنه حضور دارد. دو دهه بود که نیروهای آمریکایی و انگلیسی دنبال چنین خوراکی بودند  .

وفا یغمایی نشان داد که در یک دگردیسی رسوا به «اسمال شاگرد جلاد» تبدیل شده است. اینجا بود که با طیب خاطر از دوستی با او در عالم مجازی خارج شدم و سعی کردم با نوشته هایم این خط مشکوک را بنا به تجاربی که از جنایات پیشین رژیم و زارت اطلاعات آن داشتم، افشا کنم. تهدیدها از اینجا بود که علیه من شکل گرفت. ابتدا «ادهم طیبی» وارد صحنه شد. گمان می کنم که آخرین مأموریت او بود چرا که بعد از تهدیدهایش، آن طیف از مزدوران از صحنه به دستور مسئولین ذیربط خارج شدند.

نامه ۲۳۰ صفحه ای ایرج مصداقی دقیقا بعد از مقاله وفا یغمایی منتشر شد و همه اینها قطعات پازلی بودند که نابودی یک تشکیلات انقلابی را در خدمت تمام عیار به رژیم آخوندی را هدف گرفته بود. اینچنین دشمنی هایی نمی توانست منشأ و سرچشمه درستی داشته باشد. یک نفر که به اعتراف خودش یک روز هم در تشکیلات مجاهدین نبوده چگونه می تواند ۲۳۰ صفحه درباره عملکرد درونی تشکیلات مجاهدین مطلب بنویسد؟ این گزارشات از کجا به او رسیده بود؟. آنهم تمامی این تحولات از تشکیل کمپین تا ادعای «مرگهای مشکوک درون تشکیلاتی» وفا یغمایی تا انتشار آن نامه مصداقی جمعا به دو ماه هم نکشید.

وظیفه انسانی هر فردی که اطلاعی از ماهیت مجاهدین و کارکردهای درون تشکیلاتی آنها داشت این بود که برابر این بی عدالتی آشکار بایستد و ماهیت آن را افشا سازد. از خودم لااقل این انتظار را داشتم و می دانستم که به کجا می روم و عاقبت این افشاگری ها به کجا ختم خواهد شد. اما مگر می شد بر سر آینده یک انقلاب و یک ملت سازشکاری و سکوت پیشه کرد. دور باد . دور باد از هر آنکسی که در این مسیر کاسبکاری و میانه بازی پیشه کند.

تهدیدها در عالم مجازی و مخفی ادامه داشت. تا اینکه دو عضو شورای ملی مقاومت اعلام جدایی کردند آنهم در بحبوبه انتخابات رژیم و نشست سالانه مقاومت ایران بمناسبت سی خرداد در ویلپنت پاریس. در واقع قطعات پازلی که در بالا از ان یاد کرده بودم ظاهرا تکمیل شد. اعضای مستعفی بالاخص فردی که در سالیان گذشته با ادا و اطوارهای خاص خودش سعی بر این داشت که خود را نزدیکتر از همه به درک حماسه ای که مجاهدین آفریده اند، نشان دهد، سکوت اختیار نکردند و در صحنه تا کسب نتیجه نهایی، باقی ماندند غافل از آنکه اگر مجاهدین از «طوفان» ی که خمینی از سال ۶۰ و بالاخص با بالا کشیدن جا  م زهر افکند، به سلامت گریختند از اینگونه «باد» ها از جایشان تکان نخواهند خورد. هدف از اول سرنگونی بود. سرنگونی فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران و تنها تحقق آن می توانست به مجاهدین آرام و قرار بخشد.

بهرحال تهدیدهای چندین و چند ساله اضداد مقاومت ایران علیه نگارنده حاضر، راه به افشاگری «ایرج مصداقی» برد. نیک می دانستم که حتی یک برگ به ضرس قاطع می گویم حتی یک برگ در پرونده من در نزد وزارت اطلاعات وجود داشت که بدرد این افراد بخورد بیگمان از سوی آن برادری که وفا یغمایی در «انجمن نجات» دارد به دست او و یا مصداقی رسیده بود. چرا که از مأمور وزارت اطلاعات حسین تقوایی بعد از ۱۸ ماه حضور در ایران شنیدم که گفت: «بعد از اینهمه مدت ما نفهمیدیم تو توی این تشکیلات چه کاره بودی». چه کسی نمی داند که اولین اصل در یک سازمان انقلابی حفظ اعضا و هواداران از رخنه جاس    سان رژیم است. مگر مجاهدین با کسی بر سر مسائل امنیتی تعارف دارند؟ و یا با کسی بر سر اینگونه موارد سازش کرده اند؟. جز اینکه عده ای از مزدوران جدید الاستخدام برای رد گم کردن فریاد «آی دزد» سر دهند و از دایه مهربانتر و از پاپ کالتولیک تر شوند.

بله «خود گویی و خود خندی عجب مرد هنرمندی» . کسی که می تواند، بدون حضور حتی یک روز در روابط مجاهدین از غیب ۲۳۰ صفحه کتاب بنویسد مسلما از آن «هنر» نیز برخوردار خواهد بود که علیه این بنده هم چند صفحه ای به همان سیاق پیشین افشاگری کند.

اینها تماما مسائلی بود که قابل پیگیری قضایی بود، همانگونه که نگارنده این مطلب کرد اما تمامی جوابها و پیگیری ها مانع از آن نشد که اسماعیل وفا یغمایی از درج آن مطلب صرفنظر کند. قدم بعدی نوبت یک «شعبان بی مخ» بنام م۰ ب بود که توان خود را بیازماید. همین فرد که بعد از اعلام جدایی کریم قصیم، مجاهدین را در صفحه فیس بوک او «مار اسلامی» خوانده بود که اعضای مستعفی شورا را هم گزیده است بیکباره نقش دلسوز و دایه برای مجاهدین و هواداران آن را بخود گرفت که دو سال و نیم قبل در واشنگتن کشف کرده بود که نگارنده این مطلب به ایران رفته است.

جالب این است که مطرح شود که شخصا در تمامی عمر تنها ۵ بار این فرد را دیده ام. دو بار در آلمان در جریانات کار با تشکیلات سازمان و سه بار در طی سالهای گذشته در واشنگتن و سوئیس. او مدعی شده است که دو سال و نیم پیش در دیداری در واشنگتن با بنده متوجه شده است که گویا با وزارت اطلاعات رژیم مرتبط هستم. خوب برخورد با یک جاسوس و مزدور چه می تواند باشد جز طرد او!. اما دو ماه و نیم قبل از استعفای دو نفر عضو شورا این فرد در محیط مجازی فیس بوک گفتگویی با بنده داشته است. او آغازگر این گفتگو بوده است: «م. ب.‌: چطوری جوان قدیم؟ من: خوبم آقا م. شما چطورید؟ دلمان برایتان تنگ ش  ده است. م، ب.: حتما تو پاریس میبینمت. من: از علی آقای ریش چه خبر؟ م.ب.: خوبه، قراره که همین الان بیاد اینجا. من: بهش سلاممان را برسان م. ب.: حتما». خوب چه دلیلی داشت که این فرد که کشف کرده بنده با سرویس های اطلاعاتی رژیم در ارتباطم آغازگر گفتگو با بنده باشد جز اینکه بخواهد از اینطریق نقبی به وزارت اطلاعات رژیم زده باشد. تهمت های این فرد را هم که یک لجن پراکنی آشکار بود را مصداقی و وفا یغمایی پوشش خبری دادند تا مبادا در کینه کشی فردی فرصتی را از دست داده باشند.

باید یادآور شوم که هیچکدام از این برخوردها دلیلی نمی شود که بخواهم از موضع فردی با او و دیگران برخورد کنم. بطور نمونه اولین فردی که از این جماعت به بنده توهین کرد، وقتی در صفحه فیس بوک وفا یغمایی اعلام کرد که او «ماستش را در کنار مجاهدین به دریا می زند» با برخورد مثبت از جانب این نگارنده روبرو شد. چون مسئله نه یک فرد بلکه یک انقلاب و یا مقاومت خونبار است. ارزشهای بدست آمده به قیمت رنج و شکنج بدست آمده اند. بنابراین هر کسی که در این مسیر گام برداشت باید به استقبالش شتافت و بازهم باید تأکید کنم که هیکدام از این برخوردها مرا از موضع اصولی به دامن برخور  دهای فردی نخواهد کشاند. این را دوستان در دو قسمت بعدی این مقاله به عینه مشاهده خواهند کرد.

بحث را در دو قسمت بعدی با نقد و بررسی مقاله «بیماران عقیدتی» اسماعیل وفا یغمایی ادامه خواهیم داد.

پاورقی:

۱- مبارزه با نفس را در آموزه های دینی، جهاد اکبر می نامند.

۲- عنوانی که بی بی سی فارسی به ایرج مصداقی داده است.ع