علیرضا یعقوبی: پس مانده های رژیم آخوندی (۴)

yaghobiایام رخوت و سستی و خواب آلودگی جامعه ما در دوران نسبتا طولانی «سلطنت خاندن قاجار» در ایران با حرکت شتابان کاروان رشد و ترقی و تکامل در اروپا همراه بود. در این دوران، «زائده» ها و «پس مانده» ها و در رأس همه آنها، آخوندها و تمامی کسانی که به آنها تمسک می جستند، هیچگونه تحول و تغییری را که منافع آنها را دستخوش تغییر و تحول می ساخت، بر نمی تابیدند. اما مصلحان و اندیشمندان و تمامی آنهایی که زندگی بهتر را شایسته ایران و ایرانی می دانستند و بالاخص در مقابل عقب ماندگی ایران از قافله تمدن و ترقی احساس نارضایتی می کردند، نمی توانستند شرایط موجود را بعنوان امری ابدی و ازلی فرض نموده و از تلاش و کوشش برای «تغییر» و تحول در شرایط موجود بازبمانند.

توجه داشته باشیم که در آن دوران اصولا تحولات و دامنه آنها در اروپا با «انقلاب صنعتی» قرین و همراه بود و در تحولات و تغییرات اجتماعی، «دمکراسی» خواهی در برابر رشد اولیه سرمایه داری، حرف نخست را می زد و تفکرات انقلابی همچون مارکسیسم دوران کودکی خود را پشت سر می گذاشت و بالطبع اسیر «بیماری کودکی» در اشکال گوناگون بود.

هرگونه تحول بنیادی در روابط موجود، نیازمند زیر ساخت های لازم بود. بسط و گسترش «آموزش نوین» از مبانی اصلی این زیر ساخت بود. لذا برای ایجاد تغییر راهی جز اینکه شرایط برای ایجاد «زیر ساخت» ها فراهم آید. می بایستی «مقام شامخ سلطنت» را با اصلاحات همراه ساخت. تصلب شریانهای حیاتی جامعه راهی جز این در برابر دولتمردانی همچون میرزا تقی خان امیرکبیر نمی گذاشت.

در برابر نوآوری و ترویج آموزش نوین و اصلاح در ساختارهای موجود، این طفیلی ها و «پس مانده» ها بودند که ایستادند، با هم نظری دوباره بر گفتار شیخ فضل الله نوری سر دسته این پس مانده ها و طفیلی ها در دوران مشروطیت می اندازیم. او در جلسه‌ای به ناظم‌الاسلام کرمانی درباره مدارس جدید می‌گوید: «ناظم الاسلام، تو را به حقیقت اسلام قسم می‌دهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقائد شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟ مدارس را افتتاح کردید. آنچه توانستید در جراید از ترویج مدارس نوشتید، حالا شروع به مشروطه و جمهوری کردید؟ نمی‌دانید در دولت مشروطه اگر من بخواهم روزنه و سوراخ این اتاق را متعدد نمایم باید مالیات بدهم و اگر یک سوراخ را دو سوراخ کنم باید مالیات بدهم و کذا و کذا. »

شیخ فضل الله نوری «اباحه مسکرات و اشاعه فاحشه خانه‌ها و افتتاح مدارس تربیت نسوان و دبستان دوشیزگان و صرف وجوه روضه خوانی و وجوه زیارات مشاهد مقدسه در ایجاد کارخانجات و تسویه طرق و شوارع…» را خلاف شرع میداند

مطالعه علل عقب ماندگی و به اصطلاح توسعه نیافتگی ایران در دوره سلطنت سلسله قاجار بالاخص در زمان سلطنت ناصرالدین شاه باتوجه به برگشت محصلین اعزامی به اروپا و گسترش مطبوعات در ایران و توجه روشنفکران و تحصیل کرده های ایرانیِ آشنا به اندیشه های اروپائیان و شاهدین توسعه یافتگی کشورهای اروپائی و همین طور نفوذ و حضور بیشتر غربیان در سیاست های داخلی و خارجی ایران، به صورت دغدغه های فکری اندیشمندانِ دلسوز ایران و ایرانی در خارج حاکمیت درآمد.

این دغدغه های فکری بود که اندیشمندان را به فکر اصلاح در ابعاد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی در ایران واداشت. آنان با اشاعه این فکر به مبارزه با سلطنت مطلقه فردی و استبدادی شاهان قاجار و جلوگیری از چپاول بیش از پیش دولتمردان و روشنگری های سیاسی، اجتماعی و اشاعه و گسترش سطح سواد پرداختند. دامنه این تحول طلبی هم در درون و هم بیرون از دایره قدرت قاجار بسط و گسترش داشت.

«پس مانده» ها و «زائده» ها در قالب خاندان سلطنت و آخوندهای حامی آنها در برابر پوست اندازی جامعه، مقاومت می کردند. جامعه عقب نگه داشته شده و گرفتار رخوت و سستی زمینه را برای موفقیت این جماعت طفیلی و انگل فراهم می آورد. اینها عمدتا «اسلام پناه» بودند. دولتمردانی همچون قائم مقام فراهانی و میزا تقی خان امیرکبیر در چشم و دل این جماعت عناصر «جاه طلب» و «دیکتاتور» محسوب می شدند که گویا قصد «جان مبارک» «اعلیحضرت اسلام پناه» را داشته تا اساس سلطنت را بر انداخته و در کشور برخلاف «ذائقه ایرانیان»، مشروطه و دمکراسی برقرار سازند.

حال به نظر سردسته اراذل و طفیلی ها و «پس مانده» ها درباره مشروطیت می پردازیم. شیخ فضل الله درباره مشروطیت می گوید: “ای خداپرستان این شورای ملی و حریت و آزادی و مساوات و برابری و اساس قانون مشروطهٔ حالیه لباسی است به قامت فرنگستان دوخته که اکثر و اغلب طبیعی مذهب و خارج از قانون الهی و کتاب آسمانی هستند هویدا است. این فرقه فرنگ گان که سپاس دین و آیین ندارند قهراً و بالضروره ناگزیر از تأسیس ذاکون و قانونی خواهند بود که اساس مملکت‌داری و سیاست‌گذاری و تنظیمات ملکیه و انتظامات کلیه و حفظ حقوق و نفوسشان در تحت آن قانون و مربوط بدان ذاکون باشد و الا حیا ت و زندگانی صورت نبندد، بلکه مجبور از مشروطیت نیز خواهند بود… ولی ما فرقه علیه اسلامیان که با افتخار و مباهات بحمدالله و المنه کتابی داریم آسمانی، ناسخ صحف انبیا جپن قرآن مجید و پیغمبری عقل اول و صفوت آدمیان که و ما ینطق عن الهوی ان هولا وحی یوحی، عاشیهٔ رسالتش به دوش و حلقهٔ اطاعتش در گوش چگونه توانیم به مجلس آزادان درآییم و شورای ملی و مساوات بخواهیم متابعت فرنگان خسیس و مشروطه‌طلبان پاریس و انگلیس نماییم دین به دنیا فروشیم و در تحریف کتاب خدا بکوشیم.”

هدف نگارنده از طرح این مباحث آن است که به آبشخور تفکر و اندیشه «پس مانده» ها و «زائده» ها در طول تاریخ اشراف پیدا کنیم. بهانه های این جماعت را بشناسیم. روزی درد «اسلام پناهی» گرفته و روزی دیگر در قالب «دمکراسی طلبی» و «آزادیخواهی» و «ملی گرایی» بدنبال منافع حقیر خویشند. برای دستیابی به هدف هم برای نابودی و از میان برداشتن «مصلحان» و «انقلابیون» و میهن دوستان واقعی، بنا به شرایط جامعه روزی درد «اسلام» می گیرند و روزگار دیگری «ملی گرا» و وطندوست می شوند و در شرایط امروز هم «دمکرات» و «ازادیخواه» شده اند تا به ذبح شرعی انقلابیون واقعی و مصلحان و خصیت ها و جریانات «ملی» در برابر دیکتاتور بپردازند.

حاصل تلاش این «زائده» ها و «پس مانده» ها در دوران «سلطنت دودمان قاجار»، همانا خلع ید و بقتل رساندن امثال قائم مقام ها و امیرکبیرها بود. در سر فصل بعدی در انقلاب مشروطیت همین جماعت که از فرط ناآگاهی توده ای، «میوه چین» انقلاب مشروطیت بودند لباس وکلای مردم بتن کرده و با عقب نشینی مستمر و سیستماتیک در برابر زیاده خواهی های «محمد علی شاه» مستبد، زمینه ساز به توپ بستن «مجلس شورای ملی» توسط لیاخوف روسی می شوند تا شیخ فضل الله نوری اعلام کند: “«دمکراسی» چیزی غربی بوده که با «ذائقه ایرانیان» سازگاری ندارد.”و محمد علی شاه مستبد بگوید که «از امروز فرزند کربلایی آشپزباشی برای ما تعیین نمی کند که ما نهار را چه بخوریم!!.».

فداکارترین فرزندان این وطن در قالب مجاهدان آذربایجان، ستارخان و باقر خان و دیگر یارانشان در همراهی با مجاهدان سایر مناطق کشور، پرچم مقاومت و ایستادگی برافراشتند و ایرانزمین را از لوث وجود محمدعلی شاه پاک نمودند اما در غفلت بزرگ جامعه ایران گرفتار آمدند. زائده ها و طفیلی ها و پس مانده ها که دل در گرو استبداد داخلی و استعمار خارجی، داشتند، اینبار به منظور مقابله با ناامنی و به قصد جمع کردن سلاح مجاهدان با اتهام «اغتشاش»، «اعتشاشگر» و به بهانه ایجاد «امنیت»، ماجرای «پارک اتابک» را رقم زدند تا ایران تهی شده از رجل استخواندار و مجاهدان آزادی طلب
به استبداد «رضا خانی» گرفتار آید که بگوید: «مگر فراکسیون مخالف در مجلس چه می کند جز انتقاد، خوب منهم فراکسیون مخالف دولت می شوم!!.». (برگرفته از کتاب خاطرات پیشکار رضاشاه و نوکر محمد رضا شاه سلیمان بهبودی)(محمدرضا پهلوی در زمانی که ولیعهد بود، عکسی از خود را به سلیمان بهبودی تقدیم کرده است و در زیر آن نوشته است «تقدیم به نوکرمان سلیمان بهبودی»). خوب وقتی جامعه از سیاستمدران ملی و آزادیخواه تهی می شود، دیکتاتور بیسواد و نتراشیده و نخراشیده می تواند نقش «اپوزیسیون» دولت گماشته خود را هم ایفا کند!. همان واقعیتی که امروز در کشورمان بعد از یک فرن از ا نقلاب مشروطه به آن گرفتار آمده ایم. اینها همه از ثمرات حضور طفیلی ها و «زائده» ها و «پس مانده» ها در جامعه بمنظور شبهه آفرینی و مخدوش سازی چهره انقلابیون و آزادیخواهان است.

حاصل تلاش این جماعت پس مانده، حاکمیت مجدد استبداد و دیکتاتوری در شکل و قالبی جدید است. اگر در دوران سلطنت قاجار بهانه «اسلام» بود، سی سال بعد از آن بهانه «ملی گرایی» می شود. دیکتاتور سنت گرا جایش را به دیکتاتور نوگرا می دهد. این تمامی دستاورد پس مانده ها برای جامعه خویش است. «قیام ملی» در دستور کار «زائدهي ها و «پس مانده» ها قرار می گیرد!!.

به دوران مصدق کبیر می رسیم. در تقسیم کاری از پیش طراحی شده بقول دکتر علی امینی بنا به کتاب خاطراتش، طفیلی ها و «پس مانده» ها باید به بهانه ملی گرایی و دمکراسی طلبی در برابر مصدق بزرگ، آن یگانه دولتمرد آزادیخواه تاریخ معاصر این وطن قرار گرفتند. ابزار زنگ زده بازهم دستمایه کار این جماعت است. مصدق «دیکتاتور»و فردی «یکدنده» و «لجوج» که سر آشتی ندارد، خوانده می شود. حسین مکی و شمس قنات آبادی و مظفربقایی و …بیکباره در درون «جبهه ملی» کاشف «دیکتاتور» بودن مصدق می شوند. با آخوند کاشانی همراه می شوند و «حضرت آیت الله» که سرنشگر زاهدی را در مجلس پناه داده
بود تا در برابر دادگاه در مقام پاسخگویی به قتل سرلشگر محمود افشارطوس، رئیس شهربانی دولت دکتر مصدق قرار نگیرد، کاشف «دیکتاتور» بودن مصدق بزرگ می شود. مصدق مجلس قرار گرفته در اراده ملی و کانون اصلی توطئه در برابر اهداف نهضت ملی را هدف گرفته بود و با رأی و نظر مردم سعی در انحلالش داشت.

هدف روشن بود. «زائده ها» و «پس مانده ها» در بعدازظهر روز ۲۸ مرداد ۳۲ و کودتایی که آن را «قیام ملی» می خواندند، در محل فرمانداری نظامی تهران که قرار بوده اولین جلسه دولت کودتا در آن برگزار شود، جمع شده اند تا از موهبات خدمتی که به سرلشگر فضل الله زاهدی کرده اند، برخوردار شوند. ساعت ۴ بعدازظهر دکتر علی امینی بنا به قرار قبلی با زاهدی به محل می رسد، محل را در اشغال «پس مانده» های تاج نشان می بیند. آنها متعجب از حضور علی امینی از او می پرسند، «تو اینجا چه می کنی؟». دکتر امینی پاسخ آنها را با طرح سوالی می دهد: « می خواهم بدانم آقایان اینجا چه می کنند؟.» ج اعت از جمله مظفر بقایی جواب می دهند که «کار را ما کردیم.» دکتر امینی جواب می دهد: «در تقسیم کار آن بخش از امور که به آقایان برمی گشت، انجام شد و بنده برای انجام بقیه امور (بخوانید عقد قرارداد کنسرسیوم) به دعوت سرلشگر زاهدی به اینجا آمده ام و آقایان مرخصند!!» به همین سادگی!!. (برگرفته از کتاب خاطرات دکتر علی امینی).

این تمامی وزن و جایگاه، طفیلی ها «پس مانده» ها و «زائده» ها و بریده ها از وادی مبارزه به امید کسب خیر در «دولت کودتا» بود. سردسته اینها یعنی کاشانی که فردای روز کودتا، نخست وزیر کودتا، سرلشگر فضل الله زاهدی به «حضور حضرت آیت الله» شرفیاب می شود، با او قرار می گذارد که بطور مستمر با «حضرت آیت الله» دیدار کرده از محضر او کسب فیض کرده و از ارشادات و راهنمایی های او برخوردار شود، اما بیکباره با خلف وعده نخست وزیری که خرش از پل گذشته است، روبرو می شود و «حضرت آیت الله کاشانی» طی مدت کوتاهی، «فرد مجهول الهویه ای بنام سیدکاشی» نزد فضل الله زاهدی تنزل م ام می یابد. این است سرنوشت همه «بریده ها» از خلق و باخته در آزمایش «اصالت».

به آنچه که بعد از کودتای ۲۸ مرداد بر جامعه ایران بالاخص با ظهور دو سازمان انقلابی «مجاهد خلق ایران» و «جریکهای فدائی خلق ایران» بر جامعه ایران و تاریخ پرعبرت «پس مانده» ها گذشت، در بخش دیگر، خواهیم پرداخت.

این نظر را باید نصب العین خود سازیم که هر چه آرمانها و مطالبات جامعه و نیروهای پیشتاز و انقلابی بالاتر و والاتر باشد، به همان نسبت ابعاد توطئه افراد و جریاناتی که به هر دلیلی در برابر آنها ایستاده اند، گسترده تر و پیچیده تر خواهد بود. بخصوص آنکه در دنیای مدرن، «جنگ روانی» بخشی مقدم و تفکیک ناپذیر از یک جنگ تمام عیار است که انزوا و ایزوله کردن و پاسیو کردن انقلابیون و نیروهای پیشتاز را که پیشقراولان و قافله سالار تغییر و تحول عظیم در مسیر تکامل و پیشرفت و ترقی جامعه هستند، را در قدم نخست، هدف قرار داده است.

در «شرایط انقلابی» و فضای با طراوات اجتماعی شدن جنبش، توطئه ها و دسیسه ها شکل دیگری نسبت به دوران «افت» و «دوران فترت» دارد. اگر در شرایط اجتماعی شدن جنبش، تاکتیک های دشمن و ایادی و ابزاردستها و آت فعل های، با توطئه چینی های این طیف در «دوران فترت» تفاوت دارد. اگر در دوران اجتماعی شدن جنبش، تاکتیک مشخص جبهه واحد اضداد انقلاب، کشیدن مدام ترمز تحولات انقلابی و انتقال آن به کانالهای «سازش» است در دوران فترت و افت، تاکتیک های این جبهه شوم، بر نابودی و نفی تمام عیار ارزشهای انقلابی از طریق مخدوش ساختن چهره انقلابیون قرار دارد.

اگر بر قانونمدیهای خلل ناپذیر دوران ناگزیر«ریزش» و «خیزش» اشراف داشته باشیم، بهتر می توانیم تاکتیک های یک «جنگ روانی» بی پایان را شناخته و به عمق رذالت و کینه و هدف جبهه واحد جریانات ضدتکاملی پی ببریم.

با این تذکر مداوم، به سراغ حوادث سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد تا دوران قیام ۵۷ می رویم و سیر حوادث را در آن روزگار به نظاره می نشینیم.

زمان: شهریور ۲۸, ۱۳۹۳