علیرضا یعقوبی: پس مانده های رژیم آخوندی (۳)

yaghobiجایگاه پس مانده ها در تاریخ:

با شکل گیری مبارزات بشر که برخاسته از اصل حرکت شتابان از دنیای جهل و بندگی و استبداد به دنیای آگاهی و آزادی بود، آنهایی که تاب و توان مبارزه و شرکت در آن و تحمل سختی ها و شدائد آن را نداشتند لاجرم از آن جدا شده و در پروسه حرکت بخدمت طبقاتی در آمدند که از تداوم شرایط موجود بهره می بردند.

شرط ادامه بقای چنین موجوداتی، نفی و دفع تمامی ارزشهایی بود که در گذشته از آن دفاع کرده و در مسیر آن مبارزه کرده بودند.

در یک کلام بریدن از مبارزه و تبدیل شدن به یک زائده و پس مانده، امری خلق الساعه نبوده و دارای قرینه تاریخی به فراخنای حضور انسان در این کره خاکی است. بطوریکه حتی در جنبش هایی که منشأ الهی داشته و به وحی منزل وابسته بودند، این امر نیز صادق بوده است.

در کتابهای انبیا می خوانیم که همسر لوط از راه و مسیر همسرش جدا شد و از فرمان او در ترک شهر امتناع ورزید و در برابر خواست و اراده الهی قرار گرفت و یا پسر نوح بنام کنعان راه تمرد و سرپیچی از دستور خدا را به امید واهی همراهی با جریانات ضدتکاملی در پیش گرفت.

داستان فرزند نوح از جهات بسیار زیادی عبرت آموز است، آنجا که نوح از خداوند می خواهد که فرزندش را نجات دهد.

وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَب مَّعَنَا وَلاَ تَكُن مَّعَ الْكَافِرِينَ ﴿۴۲﴾

و آ‌ن [كشتى] ايشان را در ميان موجى كوه آسا مى برد و نوح پسرش را كه در كنارى بود بانگ درداد اى پسرك من با ما سوار شو و با كافران مباش (۴۲)

قَالَ سَآوِي إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاء قَالَ لاَ عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاَّ مَن رَّحِمَ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ ﴿۴۳﴾

گفت به زودى به كوهى پناه مىجويم كه مرا از آب در امان نگاه مى دارد گفت امروز در برابر فرمان خدا هيچ نگاهدارندهاى نيست مگر كسى كه [خدا بر او] رحم كند و موج ميان آن دو حايل شد و [پسر] از غرقشدگان گرديد (۴۳)

وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءكِ وَيَا سَمَاء أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاء وَقُضِيَ الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿۴۴﴾

و گفته شد اى زمين آب خود را فرو بر و اى آسمان [از باران] خوددارى كن و آب فرو كاست و فرمان گزارده شده و [كشتى] بر جودى قرار گرفت و گفته شد مرگ بر قوم ستمكار (۴۴)

وَنَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابُنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ ﴿۴۵﴾

و نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت پروردگارا پسرم از كسان من است و قطعا وعده تو راست است و تو بهترين داورانى (۴۵)

قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ ﴿۴۶﴾

فرمود اى نوح او در حقيقت از كسان تو نيست او [داراى] كردارى ناشايسته است پس چيزى را كه بدان علم ندارى از من مخواه من به تو اندرز مىدهم كه مبادا از نادانان باشى (۴۶)

قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَإِلاَّ تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْنِي أَكُن مِّنَ الْخَاسِرِينَ ﴿۴۷﴾

گفت پروردگارا من به تو پناه مىبرم كه از تو چيزى بخواهم كه بدان علم ندارم و اگر مرا نيامرزى و به من رحم نكنى از زيانكاران باشم (۴۷)

یعنی در دیدگاه توحیدی تا زمانی رابطه خونی و نسبی می تواند تداوم داشته باشد که طرفین در مسیر خدا و خلق و تکامل گام برداشته و هر چه جز این، از دیدگاه خداوند انحراف است. یعنی به عینه می شود دریافت که در مسیر تکامل باید به چه سختی ها تن داد و از هر آنچه که انسان را از پیمودن راه تکامل بازمی دارد تبری جست، در این مسیر باید گسستن ها را در پی وصل به معبود، در طریق تکامل با طیب خاطر تحمل نمود.

در داستان موسی می بینیم که چگونه قومش در پیمودن راهی را که او راهبر آن بود، تزلزل بخرج می دهند، بهانه ها می آورند. از او ادله و شاهد و معجزه می خواهند و در پی همه آن معجزات بازهم شک و تردید می کنند تا جائیکه موسی آنها را به حال خود گذاشته و به خدا پناه می برد.

در داستان تولد عیسی، بازهم شاهد آن هستیم که فریسیانی که منافع خود را در وجود مریم و راه و رسمی که او برگزیده است در خطر می بینند با تمسک به «شرع» در برابر اراده الهی می ایستند، تا جائیکه کودک شیرخواره به سخن می ايد. از قرآن سوره مریم برهان می آوریم:
فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا ﴿۲۹﴾

[مريم] به سوى [عيسى] اشاره كرد گفتند چگونه با كسى كه در گهواره [و] كودك استسخن بگوييم (۲۹)

قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا ﴿۳۰﴾

[كودك] گفت منم بنده خدا به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است (۳۰)

وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا ﴿۳۱﴾

و هر جا كه باشم مرا با بركتساخته و تا زندهام به نماز و زكات سفارش كرده است (۳۱)

وَبَرًّا بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّا ﴿۳۲﴾

و مرا نسبت به مادرم نيكوكار كرده و زورگو و نافرمانم نگردانيده است (۳۲

وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا ﴿۳۳﴾

و درود بر من روزى كه زاده شدم و روزى كه مىميرم و روزى كه زنده برانگيخته می شوم.

در تاریخ می بینیم که اسماعیل فرزند ابراهیم (ص) تسلیم به اراده خداست و یا در اسلام علی (ع) پسر عموی پیامبر تا به‌ آخر در رکاب رسولخدا باقی می ماند و از سوی او بعنوان «برادر» انتخاب می شود. حمزه عموی پیامبر اسلام در راه پیشبرد آرمان برادرزاده اش از هیچ تلاش و مجاهدتی دریغ نمی ورزد تا جائیکه در این مسیر در نهایت رستگار می شود. در همان حال ابوجهل علیرغم اینکه بعضی از مورخین در نسبت او با پیامبر شک و تردید نموده اند اما عده ای از مورخین او را عموی پیامبر دانسته که در دشمنی با حضرت محمد هیچ حد و مرزی را نشناخت. دست در خون برده هایش سمیه و یاسر برد. در جنگ با مسلمانان پیشقدم بود و در منتهی جهالت و نادانی از سوی پیامبر لقب ‘ابوجهل» گرفت.

آنچه که از شرح بالا می توان نتیجه گرفت که در طول تاریخ، این مردم عوام نبوده اند که در برابر نیروهای پیشتاز و انقلابی و پاکباز قرار گرفته بلکه خواصی بوده اند که از پیمودن راه خدا و تکامل و رهایی و آزادی بعلت منافع طبقاتی و خصلت های فردی عاجز مانده بودند.

در مراحلی از تاریخ می بینیم که اینگونه افراد آتش بیار معرکه بوده و بخاطر جایگاه و مقامی که در بارگاه شاهان و خلفا و سلاطین داشتند، تمامی اهتمام و تلاش خود را برای ایجاد سوء ظن و دسیسه چینی و توطئه علیه افراد و نیروهای پیشرو، پاکباز و فرهیخته بکار گرفته اند.

در جریان حادثه عاشورا، بعد از آنکه اسرای کربلا به بارگاه یزید وارد می شوند. یزید بن معاویه خطاب به امام سجاد می گوید:

«لعن اللَّه ابن مرجانه، اما و اللَّه لو انى صاحبه ما سألنى خصلة ابداً الا اعطيته اياها و لدفعت الحتف عنه بكل ما استطعت و لو بهلاك بعض ولدى»؛

ترجمه: خداوند ابن مرجانه (ابن زیاد ) را لعنت كند! به خداوند سوگند اگر من در مقابل حسين(ع) بودم، او هر خواسته اى داشت اجابت مى كردم و به هر طريق ممكن، مرگ را از او مى راندم؛ حتى اگر اين كار منجر به مرگ فرزندانم مى گشت!.

اگر کمترین راستی را در گفتار یزید قائل باشیم، می توانیم نقش پررنگ ابن زیاد را در شکل گیری حادثه کربلا مشاهده کنیم.

دقیقا از همین منظر است که در زیارت عاشورا حتی به کسانیکه اسبها را برای روز عاشورا زین کردند و یا کسانیکه به این حادثه تمکین کردند را هم مورد لعن قرار داده است. منظور دقیقا همان خواصی است که برای چنین حوادثی آگاهانه زمینه سازی کردند و دسائس ظلم و ستم پویندگان راه حق و تکامل را فراهم آورند.

در دربار خلفای عباسی بوده اند افرادی در جایگاههای مختلف که با بدگویی از امامان شیعه وسیله گرفتاری و زندان و شکنجه و در نهایت قتل آها را فراهم آوردند.

در دربار خلفا و شاهان و سلاطین و خاقان و ایلخانان کم نبودند افرادی که بخاطر جاه طلبی و ارضای غرائض درونی شان اسباب ستم بر انسانهای صالح را که در درون این حکومتها به اصلاحات بنفع مردم مشغول بودند، فراهم آوردند. از خاندان برمکیان در بارگاه هارون الرشید و یا وزیر جاه طلب ایرانی مأمون فضل بن سهل سرخسی و بدینگونه بود آنچه که بر حسنک وزیر و خواجه نصیرالدین طوسی و خواجه نظام الملک و خاندان جوینی و … گذشت.

قتل عامهایی که از شیعیان و سنی ها در طول تاریخ بعد از اسلام توسط پادشاهان و خلفا صورت گرفت، دقیقا با فتوای به اصطلاح علمایی همراه بوده است که در پی کسب جاه و مقام، زمینه کشتار انسانهای بیگناه را فراهم آوردند.

برای درک و فهم بیشتر این قضیه به قتل عام شیعیان توسط سلطان محمود غزنوی به اختصار اشاره ای می شود.

سلطان محمود غزنوی بعد از کشتار شیعیان ری نامه ای به القادر بالله خلیفه عباسی می نویسد:

«… خداوند دست ستمکاران را از این ناحیه کوتاه کرده و آن را از لوث وجود باطنیان (شیعه) سترده است. …. اینان ری را پناهگاهی برای خود ساخته و در آنجا کفر خود را آشکار کرده و با رافضیان و معتزله در آمیخته … پیشوای ایشان رستم، پسر علی دیلمی بود و این بنده با سپاهیان بر او تاخت… دیالمه در حالی که به گناهان معترف و به کفر و رفض خود مقر بودند، تسلیم شدند.و من کار ایشان را به فقها بازگذاشتم و آن قوم چنین فتوا کردند که این طایفه از دایره اطاعت احکام الهی قدم بیرون نهاده اند و به فساد روی آورده اند و قتل و قطع و نفی آان به تناسب جنایاتشان واجب است، مگر اینکه از ا ل الحاد نبوده باشند و این چگونه ممکن است در صورتی که عقاید این قوم از اصول تشیع و رفض و باطن خالی نیست. فقها گفته اند این قوم نماز نمی گذارند و زکوت نمی دهند و به شرایط دین معترف نیستند و به بدگویی صحابه تجاهر می کنند و بهترین ایشان معتقدین به مذهب اعتزال و باطنیه اندکه اینان به خدا و روز شمار اعتقادی ندارند… (خلاصه تاریخ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران، دکتر ذبیح الله صفا، تهران ۱۳۵۶ صفحه ۱۰۷ به نقل از «تاریخ الاسلام السیاسی و الثافی، ج ۳ ص ۱۶۸) .

در دوران شاه اسماعیل صفوی با قتل عام سنی ها با فتوای روحانیون شیعه مواجهیم همانگونه که سلطان سلیم عثمانی بنا به فتوای علمای سنی قتل عام شیعیان را جهاد می دانست تا جائیکه حتی دو تن از فرماندهانش چنان از حادثه قتل عام شیعیان متأثر شدند که او را به ترک جنگ و بازگشت تهدید کردند.

این جنایات تماما با دستور و فتوای علما و افراد وجیهه المله ای صورت می گرفت که فردی همچون مصداقی شاید از بی اعتبارترین و لاابلی ترین افراد در بین آنها باشد . عناصری پس مانده که وجود حقیر خویش را در نفی دیگران و راه و رسم انقلاب و پاکبازی و تغییر و تحول جستجو می کردند.

با چنین سیری در تاریخ و نمایاندن جایگاه عناصر وامانده به تاریخ معاصر ایران می رسیم. حوادثی ملموس و عبرت آموز از دسیسه چینی و توطئه عناصر پس مانده که سرنوشت یک خلق و انقلاب را به خواسته های فردی و جاه طلبی هایشان گره زدند. انقلابیون را به مسلخ می بردند تا شاید در غیاب آنها جای پایی در تاریخ برای واماندگی و عقب افتادگی تا شان بیابند امری که تماما برخلاف رأی و نظر این جماعت پیش رفت و آنها را در تاریخ به طعن و لعن و حتی خفت و خواری نزد دوستان دیروزشان گرفتار ساخت.

این بخش را در قسمت بعدی پی می گیریم.

علیرضا یعقوبی

26 اگوست 2014