فروغ جاویدان خنجری بر قلب رژیم تا روز سرنگونی

از سوم  تا پنجم مرداد خونهای  پاک شهدای فروغ  در خاک  ایران  بر زمین  ریخته شده است و سرزمین شیروخورشید را  ابیاری کرده است و اینک  ان خونهای جاری شده در اسلام اباد و کرند و کرمانشاه  بهم پیوسته اند و رود خروشانی درست کرده اند که در  پیکر کانونهای شورشی به جوشش درامده است و  ضامن پیروزی خلق ما شده است.

شاید شیرین ترین لحظه زندگی هر مبارز و مجاهدی که پا در راه مبارزه و جانفشانی میگذارد،، لحظه پیروزی و یا شهادتشان باشد.

لحظه ای که با دشمن خود روبرو میشوی و به پوسیدگی و نابودی ان ایمان داری.

شاید در زندان هم این احساس را میکنی وقتی که دژخیم را  منفور و شکست خورده میدانی، هر چه بیشتر میزند، بیشتر شکسته میشودو تو  احساس غرور و بزرگی بیشتری میکنی. بله این رسم تاریخ و تکامل است.

این شیرین ترین لحظه زندگی یک انقلابی است.  انچا که در مقابل دشمن با تنی شکسته و درب و داغان  اما با روحیه ای بالا  به پیروزیش ایمان دارد.

قیمت و بهای  این افتخار ملی و میهنی را  کهکشانی از جاودانه فروغها پرداختند

بله شهدای فروغ ، شهدای خاصی هستند، شهدایی ازهمه اقشار مردم ایران که برای نابودی و سرنگونی این رژیم از همه چیز خود گذشتند. همه چیز را اگاهانه و خالصانه در طبق اخلاص گذاشتند و رفتند. بر تاریخ و سنت تکامل است که خون انها را مشعل راه ازادی ایران قرار دهد

فرزندانشان را عاشقانه بوسیدند در اغوش گرفتند و سر از پا نشناخته ، راهی نجات سرزمینشان شدند . قدمهایشان محکم و اراده هایشان صیقل خورده و مصمم بود. پیروزی یا شکست؟ فرق نمیکرد. انجام مسئولیتشان در راه  خلق و میهنشان بود.

از چندین تن از دوستانم که در فروغ شرکت کرده بودند شنیدم که انها بدون اجازه فرمانده شان در حالی که بیمار بودند در ماشینی پریده بودند و سوار شده بودند و در وسط راه معلوم شد که قاچاقی امده اند.

بله شهدای فروغ را هیچوقت نمیشود فراموش کرد و یا از یادشان برد.

در مقابل همه انها سرتعظیم فرود میاوریم و با انها تجدید عهد میکنیم که تا این رژیم است با او در جنگ و ستیز هستیم و ایمان داریم که در این جنگ نیز پیروز و رستگار هستیم.

از اهمیت و تاثیر پیکارشان همین بس که بعد از قریب 40سال از این واقعه ، هنوز رژیم از ضربه هایی که بر قلب او فرود امده است ارام نگرفته است.

این زخمی است که تا سرنگونی هرگز  علاج نخواهد شد. از ان به بعد حتی یک روز هم با ارامش نخوابیده است و وحشت سرنگونی را همیشه پشت گوش خود احساس کرده است.

بله در خاک ایران عزیز، خونهایی ریخته شد که از ان هزاران لاله سرخ برپا خواست  و دیر نیست که طومار زندگی این رژیم نکبت و فاسد را جمع کند

بیاد یکی از شهدای فروغ میافتم

نازلي سخن نگفت؛

سرافراز

دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت . . .

نازلي سخن نگفت؛

چو خورشيد

از تيرگي برآمد و در خون نشست و رفت . . .

نازلي سخن نگفت

نازلي ستاره بود

يك دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت . . .

نازلي سخن نگفت

نازلي بنفشه بود

گل داد و

مژده داد: «زمستان شكست!»

خنده های فرح را هرگز فراموش نمیکنم. همه کسانی که با او از نزدیک اشنا بودند خنده های او را به یاد دارند چه در پاریس و چه در عراق، در خوشرویی و مهربانی زبانزد همه بود. در تنگه چهارزبر او را دیدم. روز سوم بود و صورتش تقریبا سیاه و کثیف بود اما همچنان میخندید و سرحال بود.

در مسیر ماشین ها بالا و پائین میرفت. پرسیدم که کجا میروی ؟ خوبی؟ گفت اره ، عالی . چند نفر از بچه هایم را پیدانمیکنم و دنبالشان میگردم. بعد از چند دقیقه  برگشت و به سمت لشگر خود رفت. اخرین دیدار بود و چند ساعت بعد در حمله هایی هوایی رژیم ضدبشری بدیار رفیق علی شتافت.

روزی هم که در قرارگاه اشرف او را دیدم با هم به دیدار و خداحافظی فرزندانمان رفته بودیم او وقتی فرزند عزیزش را بغل کرده بود و خداحافظی میکرد همچنان مهربان و شاد با خنده گفت: نمیدانم شاید اخرین دیدار باشد. گویا فرزندش هم فهمیده بود و با چشمانی  نگران و متعجب مادرش را میبوسید.
بعد از شهادت او بسیار ناراحت و غمگین بودم و شبها گاها نمیتوانست بخوابم . یک شب فرح را در خواب دیدم .

او خیلی رنگ صورتی را دوست داشت. دیدمش که با یک پیراهن بلند صورتی در حالیکه دستهایش را به دو طرف بازکرده بود در یک دشت بسیار زیبا که ا سمانی صاف و ابی داشت حرکت میکرد و به سمت ما میامد.

فاصله اش خیلی دور بود و کم کم که به ما  نزدیک میشد.   به چند متری ما که رسید او راشناختم و فریاد زدم، فرح تویی؟ اوه اینجا چقدر قشنگ و زیبا است.  تو کجایی؟

فرح درحالیکه که میخندید گفت اره نگاه کن من اینجا هستم. چرا نگران من هستی؟

سپس   با لبخند همیشگی اش جواب داد نگاه کن ببین مگر نمیبینی که کجا هستم. ببین چه جای خوبی هستم، نگران نباش و بعد درخواب شیرین من ناپدید شد.

از ان پس هر وقت که به  شهدای فروغ نگاه میکنم  به یاد ان طبیعت زیبا به یاد ان دشت که گویا از خون شهدا ابیاری شده بود میافتم.

بله  ایمان دارم که شهدا  همیشه زنده هستند و در مسیر تکامل جامعه در حرکت و حاضر  و ناظر هستند. میشود انها رادید.

یادشان گرامی باد و راهشان پررهرو باد.