محمود نيشابوري: شكنجه گر خوب!…

شكنجه گر خوب!…
داستاني كوچك از حماسه اي بزرگ
مرابدبخت و بيچاره كردي! هر چي مي زنم و شكنجه مي كنم گويي زبانت را بريده اند حرفي نمي زني چرا؟
نا سلامتي اسرار خلق را براي چي و تا كي مي خواي با خودت داشته باشي؟
اونقدر مي زنمت كه از پاي در آيي, تو فكر كردي مهدي رضايي هستي كه فردا در تلويزيون و راديو تان از حماسه تو ياد كنند. حاج آقا دست مرا باز گذاشته كه هر چقدر خواستم تر ا زجر بدم و شكنجه كنم حالا تو بگو من شكنجه گرم, ضد خلقم, ضد مردمم. حالا ما در قدرتيم و تو بيچاره ذليل و زبون. اونقدر شلاق زدم كه خسته شدم كمرم راست نمي شه دستام درد مي كنه.
آخه ترا به خداي خودت قسم, يه حرفي بزن, نمي خوام حرفاي راست بزني, دروغ بگو, قرار هاي سوخته ات رابگو شماره تلفن هاي لو رفته ات را بگو, فقط حرف بزن كلامي بگو, فحش و ناسزا بده فرقي نمي كنه همه بدنم رو نجس كردي تمام گوشتاي كف پات ريخته, بخودت رحم كن, جاي سالمي در بدنت نيست تمام بدنمو از خونت كثيف كردي.
اما, من دست بردار نيستم اصلاً اين دفعه نمي زارم راحت باشي تا صبح هم كه شده شلاق مي زنم كسي به اين راحتي از دست من خلاصي نداره از تو خيليا قوي تر بودند كه لب به سخت گشودند تو نوچه اونا نميشي.
بيا نيگاه كن جاي سالمي در بدنت نيست, يك مشت خمير شدي, من نمي خوام توبه كني فقط مي خوام حرف بزني هرچي خواستي بگو فرقي نمي كنه چرا مرا زجر مي دي؟
امام مارا آزاد گذاشته كه هر بلايي كه خواستيم سر شما در آوريم.
اونقدر فشار روي من آوردي كه نمي دونم فردا چي جواب حاج آقا رابدم, بگم حرفي نزد!
ترا به خدا اگر به خودت رحم نمي كني كار و كاسبي ما رو آجر نكن حالا ما تو قدرتيم هر وقت شما آمديد هر بلايي كه خواستيد سر ما بياوريد, ولي من كوتاه نمي يام فقط مي خوام زبان باز كني و حرفي بزني اين همه خيره سر نباش  من به تو كمك مي كنم كه حبست كم بشه, باشه. فقط زبانت را باز كن, نگاه كن بدنم خيس عرق شده سر درد گرفته ام تمام بدنم مي لرزه چرا سكوت كردي نكنه مي ترسي؟
نكنه خودتو به كوچه علي چپ زدي كه مرا گول بزني. نمي توني اما تو رو به حرف ميارم آقاي اسطوره! اصلاً من مي خوام مرا فحش بدي, بگي جنايتكار, خائن هر چي خواستي از اين حرفا بزن فقط بگو بگو
تامن به حاج آقا بگم كه بالاخره حرف زد, حرف زدو…
آي خداي من, او كه مرده ست! دارم ديوونه مي شم حاج آقا بيا كمكم كن من ديوونه شدم, ديوونه…