م. ح توتونچیان: در بزرگداشت مادری دلاور که تسلیم را به سخره گرفت

madar__golzadehمادر گلزاده (بتول امیدوار) هم از میانمان پر کشید

همه کسانی‌ که روزگاری به خانه مرحوم گلزاده غفوری رفت و آمدی داشتند ،چهره مهربان زنی‌ که همیشه لبخند به لب داشت را در ضمیر و خاطر خود محفوظ دارند. او با گشاده روئی و مهربانی خاصی‌ به دوستان فرزندانش خوشامد میگفت . در خانه‌ای که سی‌‌ و اندی سال مورد هجوم رژیم بود مادر همیشه سنگ زیرین آسیاب بود .داغ عزیزانش مریم ، صادق، کاظم و دامادش علیرضا حاج صمدی قلب مهربان و صمیمی‌ او را همیشه میفشرد .و شعله‌ها ی زندگیش را یک به یک خاموش میکرد خوب به یاد دارم که هر وقت صادق و علیرضا از این بزرگ زن یاد میکردند احساس میکردی از فرشته ای یاد میکنند که در آسمان ها زندگی‌ می‌کند . اما او قدیسی بود زمینی‌ که تحمل رنج‌های عظیمی‌ را در وجودش ذخیره کرده بود تا در مقابل ایلقار خمینی که سرمایه‌های زندگیش را یکی‌ یکی‌ به یغما می‌برد زانو نزند و تسلیم نشود . علیرضا حاج صمدی در تمام مدتی‌ که زندانی بود ۲ بار با همسرش مریم گلزاده ملاقات حضوری داشت. علیرضا از قول مریم نقل میکرد که مامانش هیچ گاه در خواستی از پاسداران نمیکرد . میگفت هر وقت بهش می‌گفتن مریم ملاقات ممنوع است بدون هیچ حرفی‌ یا درخواستی بر می‌گشت . به گمانم همین تسلیم ناپذیری را مادر با شیرش عجین کرده بود که توانست چنین فرزندان رشیدی را تقدیم میهنش کند. پس سلام بر مادر بتول مادر شهیدان سرفراز و همسر روحانی آزاده ا ی که هیچکدامشان ننگ‌ تسلیم و همراهی با مزدوران و توابین را بر نتافتند . این علامت و نشانه همیشگی این خانواده گرانقدر است , که مادر با رنجی‌ به درازی یک تاریخ بر پیشانی تک تک آنها حک‌ کرد تا هر کس نشانی‌ از آنها خواست بداند که در برزن عشق و مقاومت میتواند که با آنها ملاقات کند. و در این کوی برای بریدگان و توابین و هر آن کسی‌ که با این جماعت خائن حشرو نشری دارد جایی نیست –
دورد همه ظلم ستیزان بر مادر گلزاده تا روزی که با فرزندان دلاورش محشور شود.

بیایید به یاد او , بیاد صادق , بیاد کاظم , بیاد مریم و بیاد علیرضا خودمان را با دل‌ نوشته بازمانده این خانواده گرانقدر احمد گلزاده غفوری تسکین دهیم باشد که اندکی از غم بزرگمان کاسته شود .

مادرم!
در فصل شکوفه ها
با غم خود تنهایمان گذاشتی و رفتی
اما
دیدار تو با آسمانیان
مبارک باد
امروز روز مادر بود
ما هم رفتیم دیدن مادرمون
ولی
افسوس…
مادر عزیزمون پر کشید و رفت…
و ما دیگر او را نمیتوانیم که ببینیم
مگر در خواب…
خودش روزی میگفت
عمر دست خداست
ولی من راضی به رفتنم
فقط نمیدانم آنطرف که رفتم
اول پیش کدام یک از بچه هایم بروم…!؟

باغ ها را گرچه دیوار و در است
از هواشان راه با یکدیگر است
شاخه ها را از جدایی گر غم است
ریشه هاشان دست در دست هم است

محمد حسین توتونچیان
عضو اتحاد زندانیان سیاسی متعهد به سر نگونی

13 اپریل 2015