م. سروش – اندر باب دو فقره استعفاء

gh-roاستعفاء از حزب و ائتلاف سیاسی یک پدیدۀ رایج و پیش پا افتاده است، البته در تشکیلات و سیستمهای دموکراتیک.

جملۀ فوق نقطه نظر آقایان روحانی و قصیم است در باب استعفاء که طیّ مقاله یی به توضیح و تفسیر آن پرداخته اند. بی شک استعفاء همانگونه که شرح آن رفته است، یک پدیدۀ رایج است و پیش پا افتاده، بگذریم که بلافاصله بعد از این عبارت یک البته هم در دنبال آن آمده است و به نوعی چماق دموکراسی را در هوا چرخانده اند. معلوم نیست آقایانِ تشنۀ دموکراسی، چرا در یک سیستم غیر دموکرات اینقدر دوام آورده اند!.

یک بقالی را در نظر بگیرید. به نوع مثال ایراد نگیرید. از قدیم گفته اند: در مَثل مناقشه نیست. پس بیائید سخت نگیریم و یک بقالی را در نظر بگیریم که شاگردی دارد که مثلا از ساعات کار و دریافت حقوقش راضی نیست. یکروز که اتفاقا دکان خیلی شلوغ است و مشتری از در و دیوار بالا می رود، شاگرد بقال ناگهان غیبش می زند. بعد، از چند محلّه آنطرفتر خبر می آورند که شاگرد بقال بخاطر نارضایتی از صاحب کار رفته و دیگر هم بر نمی گردد. خب صاحب بقالی آیا نباید در حیرت بماند که چرا موضوع ترک کار ابتداء با او در میان گذاشته نشده است؟ چرا درست در زمانی که بقالی به او نیاز مبرم داشته، صحنه را ترک کرده است؟ چرا تا همین چند ساعت پیش در حال بگو وبخند بودند و حالا باید از مردم چند محله آنطرفتر بشنود که شاگردش رفته و دیگر بر نمی گردد؟

مثال خیلی ساده است. اینطور نیست؟ آیا این حقّ آن صاحب بقّالی نیست که جواب سؤالات فوق را بداند؟

در مقولۀ استعفاءِ آقایان البته صحبت از جدایی ازیک مقاومت است. احترام بقال و بقالی و شاگرد بقال هم به جای خودش باقی. آنگونه که در اطّلاعیّه دبیرخانه شورا آمده است تا شش ساعت قبل از رؤیت استعفاء، تماس تلفنی برقرار بوده و هیچ بحثی هم در این مورد به میان نیامده بوده است. ماشاءالله هر دوی آقایان صاحب کمال و فهم و ادراکند. یکی دکتر و آن دیگری هم وکیل! آیا درک این موضوع که بر نحوۀ استعفاء آنان ایراد وارد است، اینقدر مشکل است که آنگونه هیاهو و سر و صدا به راه بیندازند و چماق دموکراسی را به رخ بکشند؟. در همین اروپا آیا اینگونه جمع کردن و رفتن و بعد هم خبرش ابتداء از جای دیگر درز کردن، امری عقلانی و منطقی و مطابق با عرف تلقّی می شود؟!

راستش از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، وقتی داشتم نامۀ کذاییِ * نه زیستن نه مرگ* یعنی جناب برزخی را می خواندم، غرق در تعجّب بودم که چرا جای جای و گوشه گوشۀ آن به ترجمه های دکتر قصیم اشاره شده است. البته به جان عزیزتان هم سوگند که حتی سر سوزنی فکرش را هم نمی کردم که شاید کاسه یی زیر نیم کاسه باشد و اینهمه نان قرض دادن از سوی برزخی، بیخود و بی جهت و محض رضای خدا نبوده باشد. بعد هم که چند نفر به جناب برزخی ایراد گرفتند که در این شرایط سخت آفتابه برداشته و آب به آسیاب دشمن می ریزد، یکی پرید وسط میدان و از آقای روحانی در خواست کرد که بیاید و دفاع از برزخی را بر عهده بگیرد! باز هم به جان شما قسم که اصلا توی این باغها نبودم که میانِ این همه وکیل درجه یک چرا اینها روی آقای روحانی زوم کرده اند. عجبا! اصلا انگار برزخی را به جرم انتشار نامۀ کذایی گرفته بودند و حکم تیرش را هم صادر کرده بودند و او نیاز مبرم به یک وکیل حرفه یی داشت و قرعۀ فال تصادفا به نام آقای روحانی خورده بود. منهم مثل شما می گویم هیچ سناریوی از پیش نوشته شده یی در کار نبوده است و همۀ اینها هم کلا تصادفی بوده است و ساختۀ ذهنهایی که از کاه، کوه می سازند. امّا چه کنم که حتی آن بقال فوق الذّکر هم به حرفهای من می خندد و مرا دست می اندازد.

اینکه انسان مختار در انتخاب باشد و خود بتواند برای خویش انتخاب نماید، از اصول اولیّه حقوق هر انسانی ست. اینرا البته جناب روحانی خیلی بهتر از من می دانند و حتما در موردش هم ساعتها می توانند دادِ سخن بدهند. آقایان یکروز تصمیم گرفتند که باشند، بودند و روز دیگر تصمیم به رفتن گرفتند، رفتند. امّا آیا وقتی می آمدند بلافاصله رفتند سر میز نشستند و کارشان را بعنوای اعضای یک مقاومت شروع کردند یا ابتداء پروسۀ معمول را طی نموده و سپس بعنوان عضو شورا به سایرین معرفی شدند؟

هیچکس منکر کم و کاستی ها نیست. صحبت از مقاومت در مقابل رژیمی است که تا بن دندان مسلح است. پشتش هم به چاه های نفت گرم است و دعای دولتهای استعماری هم علیرغم اعمال تروریستی و جفتکهای دخالتهای منطقه یی و اهداف شوم هسته یی، بدرقۀ راهش است. هیچ جا هم در زدن و به زیر کشیدن اعضاء و هوادارن آن نه کم گذاشته است و نه کوتاهی کرده است. پس صحبت از یک جنگ نابرابر بین یک مقاومت و یک رژیم بی نهایت ارتجاعی و درّنده خو در میان است. آیا در این شب تاری که بیم موج و گردابهای هایل امان می بُرد، غیر از مشعلی که این مقاومت برافروخته، کورسویی، فانوسی، شمعی، اصلا جرقه یی قابل تصوّر است؟ آیا گروهی، دسته یی، اصلا پنج نفر آدمِ منسجم و سازمان یافته و یکدل و هم جهت که فردا اسیر یک ائتلاف پنج نفره نشوند، در صحنۀ سیاسی امروز ایران وجود دارند که بشود به آن دل بست و همچنان امیدوار بود؟ منصفانه بیندیشیم. اگر هست لطف کنید آدرس دهید تا عاشقان رهایی ایران بروند و بپیوندند. امّا اگر نیست که متاسفانه نیست، حق نداریم و نباید به تنها تک درخت ایستاده در مقابل توفان سیاه ارتجاع و استبداد، بتازیم و اینگونه ناجوانمردانه تبر بر ریشه اش بزنیم. البته به شرطی که هنوز آخوندها را دشمن ترین دشمن انسان و بشریّت بدانیم. در غیر اینصورت که با هر کس که غیر از این فکر کند، نه حرفی است و نه حدیث و حکایتی.

آقایان قصیم و روحانی: تشریفتان را بردید، به سلامت. سفرتان هم خوش. آینده البته نشان خواهد داد که چه کسی دچار ضرر و خسران خواهد شد. این افتخار را داشتید که با بزرگترین و سازش ناپذیرترین مقاومت دوران معاصر در مقابل هارترین و افسارگسیخته ترین ارتجاع و استبداد این دوران همراه باشید امّا افسوس که قدر جا و مکان خود را ندانستید و به ریسمان پوسیدۀ برزخی ها چنگ زده و اعتماد نمودید. پیش از شما نیز کسانی بودند که مثل شمایان قبل از رسیدن قطار به ایستگاه و توقف آن، در میانۀ راه بیرون پریدند و متاسفانه درون پرتگاههایی فرو غلتیدند که امید می رفت عبرت سایرین گردد. از این جمله اند:

ابوالحسن خان بنی صدر: که به لحاظ بار سیاسی وزنۀ سنگینی به شمار می رفت چرا که اوّلین و قانونی ترین رئیس جمهور خمینی در تمام عمر حاکمیّـت پلید حکومت اسلامی از ابتداء تا همین امروز است. غیر قابل کتمان است که نامش هم برای همیشه در تاریخ بعنوان اوّلین رئیس جمهور ایران ثبت شده است. عاقبتِ کارش را هم که همگان می دانند. مفلوک و درمانده. نامه نویسی به خمینی جلّاد و پس از آن میزبانی مزدوران صادراتی حکومت جهل و جنایت در خانه خودش و شراکت در دادگاههای ساخته و پرداختۀ رژیم علیه مقاومت، که البته همگی با هم بور شدند و بیش از پیش منفور عام و خاص گردیدند.

عبدالرّحمان قاسملو: کسی که با حزب دموکراتش در کردستان ایران حرف اول و آخر را می زد. مقتدر بود امّا اقتدارش باعث فریب نخوردنش نشد و به رگبار بسته شدنش آنهم سر میز مذاکره با مأموران اعزامی رژیم، نشان داد که برداشتنِ یک قدم لرزان در مقابل آخوندها، نتیجه اش آبکش شدن، آنهم در سر میز مذاکره با آنهاست.

فریبا هشترودی: چیزی از شروع قطع رابطه اش با شورا نگذشته بود که سر از ایران در آورد. شعارهای فمینیستی این خانم را حتما خیلی ها از جمله خود شما، هنوز فراموش نکرده اید، اما تن به روسری بدتر از توسری آخوندها داد و بدتر از آن با یکی از شعبه های وزارت اطلاعات آخوندها موسوم به هابیلیان سر در یک آخور کرد و ننگی ابدی برای خویش خرید. آیا درک این موضوع ساده برای او خیلی سخت بود که گیرم مجاهدین و شورا بد، رژیم خمینی با آنهمه جنایات بیشمار خصوصا در حقّ زنان محروم و سرکوب شدۀ میهنمان، بدتر از شورا و مجاهدین نبود؟!

بسیار کسان دیگر هم هستند که روزگاری بوده اند و حالا به هر دلیل نیستند. بودنشان البته خوب و اثر گذار بوده است و نبودشان، هیچگاه باعث از کار افتادن ونچرخیدن چرخهای مقاومت نشده است. می دانید چرا؟ به یک دلیل بسیار ساده. چون مجاهدین و هوادارانشان در وهلۀ اول خارِ خودشان را می خورند و بارِ خودشان را می برند.

آقایان مستعفی! بار تمامی تریبونهایی که شما تشریف می آوردید همراه با کلی احترام و شیک و تر و تمیز پشت آنها می نشستید و فرمایشات به حقّتان را به سمع عموم می رساندید از الف تا ی آن بر دوش مجاهدین و هوادارانی بود که ساعتها بی وقفه و با زدن از خواب و خوراک خود، کار می کردند و زحمت می کشیدند. مثل همیشه هم تبعیضی در تقسیم کار و زحمت نبود. بعنوان مثال در پایان یکی از کنفرانسهای پاریس، وقتی برای انجام کاری دوباره به سالن مراجعه کردم انسانهای مبارز و شریفی مثل احسان امین الرّعایا را دیدم که پا به پای دیگران مشغول تمیز و مرتب کردن سالن جهت تحویل به صاحبان آن بودند. سابقه و جایگاه مبارزاتی انسانهایی مانند او بر همگان روشن و اظهر من الشّمس است.

اشتباه نشود. بحث منت گذاشتن نیست. صحبت از این است که مجاهدین سنگینترین بار را قبل از هر کس، بر دوش خودشان گذاشته اند. بر همان پیکرهای مجروح از داغ و درفش آخوندها. همان بدنهایی که هنوز آثار شلاق و شکنجه را با خود حمل می کنند. روی پاهایی محکم و استوار ایستاده اند که بعضا پس از ساعتها کار طاقت فرسا و هنگام استراحت، پیچ و مهره اش را باز می کنند و کناری می گذارندش. آری! همینها زمینه را فراهم کردند تا شما دکتر قصیم و آقای روحانی عضو شورا بشوید. به کمک همینها سری از میان سرها در آوردید. همینها بودند که باعث شدند تا دعای آزادیخواهان واقعی بدرقۀ راهتان بشود و با احترام و کف زدنهای ممتدشان، سپاسگزارتان باشند. با اینها چه کردید؟! آقای روحانی شما بارها با سخنرانی های احساسی تان، انسانهای آزاده و دلسوزی را که با شور و علاقه دل به حرفهاتان بسته بودند، به گریه انداختید. آیا این مردمی که درسرما و گرما پای تریبونهای سخنرانی شما ایستادند و اشکشان را هم در آوردید، حدّاقل سزاوار و شایستۀ یک خداحافظی محترمانه و آبرومند از جانب شما نبودند؟!

مجاهدین با شما یا بدون شما، یقۀ حکومت ارتجاع را رها نخواهند کرد. از روز اوّل بنا را بر همین اصل و اساس چیده اند، اگر غیر از این بود تا به حال هزاران دفعه فروپاشیده و از بین رفته بودند. بهایش را هم با خون و جان و مالهاشان پرداخته اند و هنوز هم دارند می پردازند. کاش شما هم این نکات را در نظر می گرفتید و آنوقت تا اجلاس آینده شورا صبر می کردید. به قول خودتان چهار سال صبر کرده بودید، چند ماه دیگر هم طاقت می آوردید. آنگاه محترمانه و آنگونه که در شأن یک دکتر و وکیل محترم، مقاوم و مبارز است، در بین جمع استعفاء نامه هایتان را تقدیم می کردید. می گفتید و می شنیدید و اگر باز هم قانع نمی شدید، با سلام و صلوات راهی می شدید. اگر ایرادی به شما هست در این مقوله و زمینه هست. امّا قضاوت با خودتان. وقتی نامۀ برزخی منتشر می شود و جا به جا از ترجمه های شما کمک می گیرد. وقتی که بدون اینکه کسی تلنگری به برزخی زده باشد یکی میان چاله میدان می ایستد و عربده کشان از آقای روحانی طلب کمک می کند. وقتی خبر استعفاء ابتداء از جای دیگر درز می کند و وقتی که لیبرتی در این اثنا مورد تاخت و تاز دوبارۀ موشکها قرار می گیرد تا جشن عبور از پیچ انتخابات ولی فقیهِ ملعون را کامل کند، کلاهتان را قاضی کنید. می شود بی تفاوت از این استعفاء گذشت و نپرسید به کجا چنین شتابان و چرا اینگونه؟! این سؤالها را می شود از وجدانها هم پرسید. به شرطی که هنوز بیدار باشند و خود را به خواب نزده باشند.