نیمی از مردم کانکس برای زندگی ندارند؛

یکی از اهالی روستای بزمیر آباد؛ روستایی که کمترین میزان رسیدگی را از جانب مسئولان دیده و به لطف سازمان‌های مردم نهاد تا این لحظه دوام آورده است تا آخرین لحظه حضور در روستا بار‌ها و بار‌ها از مشکلات دخترک ۱۳ ساله‌اش می‌گوید که دچار عفونتی شده است که ممکن است در سنین بالا‌تر او را درگیر سرطان دهانه رحم کند؛ دختر ۱۳ ساله‌ای که از کمترین حق یک شهروند و مهم‌تر از آن حق یک کودک محروم است؛ “بهداشت”، سه ماه پس از زلزله!
از بیمارستان صحرایی خبری نیست، نوزادان در صف ویزیت اندک متخصصان اطفال حاضر در مناطق هستند؛ تازه اگر شانس بیاورند و در سرپلذهاب باشند، وضعیت روستاها که بماند؛ منهای رفت و آمد مردم در روزهای اول و بارقه های امیدی که در دل مردم در همان روزها ایجاد شد؛ شباهتی به منطقه ای ندارد که به سمت ساخت و ساز برود. بیشتر ویرانی است و ناامیدی عمیقی که در عمق رفتار مردم مشاهده می‌شود، حتی از شوک و آرامش روزهای اول هم خبری نیست، آنها با واقعیت مواجه شده و عصبانی هستند تا جایی که به محض ورود تریلی و یا کامیون های مخصوص حمل کانکس های مسکونی و سرویس بهداشتی که به جرات می‌توان گفت بیشترین آن کمک‌های مردمی هستند، بی محابا به سمت آن خیز برمی‌دارند و با فریاد کمترین حق خود را می‌خواهند؛ بهداشت!
دانش‌آموزان روزی سه ساعت به مدرسه می‌روند آن هم در صورتی که هوا سرد نباشد، بدون وسایل گرم ‌کننده توان درس خواندن ندارند، بعضی از خانواده ها ترجیح می‌دهند که بچه‌ها در چادرها درس بخوانند تا از بیماری های واگیردار در امان باشند؛ آنهایی هم که به مدرسه می‌روند وضعیت مناسبی ندارند، از دفتر و مداد خبری نیست؛ مشخص نیست که اگر سازمان های مردم نهاد در منطقه حضور جدی نداشتند وضعیت تا چه اندازه وخیم‌ و بحرانی‌تر می‌شد. دانش آموزان بعد از مدرسه در کنار چادرها راه می‌روند یا روی آوارها جایی پیدا می‌کنند برای حرف زدن از روزهایی دور، هرکدام از آنها سقفی داشتند و دلخوش به آن، لااقل محرومیت هنوز به دیوارهای خانه آنها نفوذ نکرده بود، حداقل از گزند سرمای استخوان سوز بخصوص در ساعت های پایانی روز در امان بودند.
همه چیز درهم ریخته و پیچیده است، آوار زلزله از تیر آهن، گچ وآجر تغییر ماهیت داده و جای خود را به مشکلات عفونی زنان، سرماخوردگی های سخت، مشکلات عدیده زنان باردار، بیماری های مشترک بین دانش آموزان و سرمای خشک زیر صفر درجه داده است؛ در حالی که همچنان مشکل کانکس در مناطق زلزله زده وجود دارد و به راحتی می‌توان این را گفت که هنوز حدود نیمی از مردم کانکس برای زندگی ندارند؛ فریادهایی که پشت وعده مسئولان و سلبریتی ها گم شده است کودکی جان خود را بخاطر سرما و بیماری از دست می‌دهد؛ اما برخی به فکر دهکده‌هایی خاص هستند که در حال حاضر دردی از مردم دوا نمی‌کند.
همه چیز درست مثل ساعت های اولیه زلزله است؛ فقط صدای هلی کوپترهای امداد جایش را به وزش بادهایی نسبتا شدید و خاک های شناور داده است، شهر از رفت وآمد آدم های مهم نفس راحت می‌کشد؛ آنها که وعده دادند و تا این لحظه کاری نکردند. برای ساختن و برای مردم مناطق زلزله زده روی خطی وجود ندارد از زیر خط باید شروع کنند. دست اندازهای اداری نیز تمامی ندارد وامروز بدتر از دیروز مجبورند همه چیز را رها کرده و ساعتها در صف های اداری ساخت وساز انتظار بکشند تا شاید کسی بگوید نوبت شماست. از باران خبری نیست، با بی آبی وخشکی امسال محصول کشاورزی هم در کار نیست.
سارینا به سختی به بیمارستان منتقل می‌شود؛ اما در بیمارستان به دلیل نبود امکانات و پزشک متخصص نتوانستند کاری برای دخترک انجام دهند و عنوان کردند که باید سارینا به بیمارستان امام رضا (ع) در کرمانشاه منتقل شود.در نهایت سارینا توسط پدرش (و نه آمبولانس) به بیمارستان کرمانشاه منتقل شد؛ اما بعد از گذشت حدود 2 ساعت روی دست‌های پدر جان ‌می‌دهد،