علی افشاری – ویلپنت و جای خالی دو نفر

بعد از خستگی های بسیج برای 22 ژوئن( روز زندانیان سیاسی و روز شهدای به خون خفته خلق روز معامله کثیف دولت مردان دنیای نامرد مادی با رژیم آدم خوارها و ضد دموکراسی ملاها،برای دستگیری خانوم رجوی در سال 2003 که فکر می کردند با بمب باران  قرارگاه های ارتش آزادی بخش ملی به دست متحدین بعد از سقوط صدام حسین و با حمله به دفاتر علنی شورای ملی مقاومت و به زنجیر کشیدن  یاران این شورا می توانند صدای راستین تغییر و دموکراسی و رهایی را در ایران برای همیشه خفه کنند)

 به پاریس رسیدم و صبح ساعت نه در ویلپنت بودم هوا ابری و کمی سرد بود از بچه ها تقاضای ورود به سالن کردم و خلاصه بعد از نیم ساعت با دادن دست بندی به داخل سالن راه یافتم ، جایی که قرار بود ساعت سه بعد از ظهر میتینگ  آغاز گردد. سالن بسیار بزرگ و زیبا تزئین شده بود و روی هر صندلی یک پرچم ایران و یا پرچم ارتش آزادی بخش و یک جلیقه زرد قرار داشت و از سقف سالن ماکت های شیر و خورشید آویزان بود. باور کنید وقتی این سالن بزرگ را دیدم و با اینکه مجاهدین و توانمندی های آن را می شناختم اما با خود گفتم آیا واقعا می توانند با تبلیغاتی که به خصوص این اواخر رژیم ملاها با تمامی وادادگان و ثروت پرستان علیه آنها  براه انداختند این سالن را پر ببینم ؟! چون در سال گذشته در همین محل پرده هایی بود که می توانست سالن را کوچک تر کند اما این بار تمامی پرده ها را کنار زده و کل محل را تزئین کرده بودند .

دنبال کارهای خودم که در رابطه با ایتالیا بود رفتم، اما تصویرآن سالن خالی از ذهنم دور نمی شد ومثل عکسی همچنان روبروی چشمانم قرار داشت . باز هم به عقب بر می گردم کم کم سالن پر می شود ذهنیت من هم کم رنگتر می شود، البته هر سال بعد از 30خرداد 60 این مقاومت که هدفی جز آزادی برای ایران ندارد و خستگی ناپذیر برای سرنگونی ملاها مبارزه می کند همیشه تظاهرات بزرگی در این روزها برای گرامی داشت روزهای یاد شده در گوشه ای از جهان بر پا می کند.

با دست بند دیگری که در واقع حکم اجازه ورود به قسمت جلوی سالن را داشت، جلوتر رفتم  و کم کم دوستان قدیم و اعضای شورا را می توانستم ببینم  و با آنها به صحبت بنشینم.  این دوستان برایم به مانند یک خانواده بزرگ هستند و با آنها دیدار تازه می کنم  و چون پیوند های این یاران برای رهایی یک خلق در زنجیر است ،پس رابطه ها هم انسانی تر است، هرازگاهی هم بر می گردم و سالن را نگاه می کنم و ساعت حدود 12 ظهر است و هنوز سالن پر نشده است من در میان دوستان بازدید تازه می کنم بچه هایی که از آمریکا استرالیا از کانادا و از کل اروپا آمده اند. به هر طرف برمیگردی یاری و بعضی وقت ها بیشتر از یک فامیل این دیدارها انسان را به هیجان میاورد، در میان آنها یارانی را پیدا میکنی که مدتی در این جلسات نبوده اند این افراد بیشتر خوشحالم می کنند شاید متوجه شده اند خطر در اشرف و زندان لیبرتی جدی تر است و رژیم به آخر خط رسیده است، به عقب بر میگردم سالن کاملا پر شده و دلواپسی های من اتمام می یابد ، اما سیل آدم ها به داخل هنوز سرازیر است

به دوستان عضو شورا نزدیک میشوم، فلورهمسر مرحوم عماد عزیز را می بینم و با هم راجع به دیدار آقای رجوی و عماد و خنده های ایشان صحبت میشود  و او میگوید که این خنده ها عماد را برایش زنده میکند. باز به دیدار ها ادامه می دهم این جا از شما چه پنهان دلم کمی میگیرد در میان یاران شورایی جای دو نفر خالی است از این موضوع اصلاً خوشحال نیستم نه بخاطر شورای ملی مقاومت چرا که آنها همچنان خستگی ناپذیر با دوری از وطن برای سرنگونی دژخیمان به راهشان ادامه می دهند اما قصیم و روحانی متاسفانه دیگر در این جمع نیستند در این دریای عاطفه انسانی نیستند در این تقسیم عشق بی ریا نیستند، راستی دوری آنها لبخند بر لب چه کسانی آورد؟! و قلب چه کسانی را آزرد؟! آیا واقعا جریانی هست که بیشتر از این مقاومت، با عزم و جزم و با فدای غیر قابل توصیف تر برای سرنگونی ملاها مبارزه می کند که آنها به ابن جریان رسیده اند و ما هواداران این مقاومت نمیدانیم! و آیا شاید از مبارزه تا این حد خسته شده اند؟ و یا ……..نمیدانم بگذریم

جلسه با شوری بیشتر از سال پیش به جلو می رود و سرنگونی ملاها را تسریع می کند ، خانوم  رجوی  وارد می شود هیجان به اوج می رسد.

به امید داشتن این روزها در ایران فردا

علی افشاری 8 تیر 1392