کاوه الحمودی: آیا رفسنجانی یک اصلاح طلب بود؟

آیا رفسنجانی یک اصلاح طلب بود؟
•       تاثیرات مرگ رفسنجانی بر روند اوضاع ایران چیست؟
•       چرا جعبه سیاه نظام اسرار خود را با مردم بازگو نکرد و آنها را با خود برد؟
•       آیا فرضیه کشتن رفسنجانی می تواند واقعی باشد؟
•       هدف مدعیان فرضیه کشتن رفسنجانی از طرح این مسئله چیست؟

نمیدانم چرا با مرگ رفسنجانی به یاد جمله برتراند راسل افتادم که گفته بود: «در زندگی از خودتان انسانیت به یادگار بگذارید نه انسان ، تولید مثل را هر جانوری بلد است »

بسیاری هاشمی رفسنجانی را مغز متفکر سیاستهای نظام و مرد قدرتمند نظام میدانند ، شخصیتی با دو مولفه قدرت و مرموزیت…همگان میدانند که خامنه ای به قدرترسیدن خود را به هاشمی مدیون است و بدونحمایت و نقش رفسنجانی احتمال رسیدن خامنه ای به ولایت فقیهی نظام امری اگر نه محال ، قطعا احتمال آن بسیار نا چیز و دور از انتظار بود.

رفسنجانی در حالی مرد که هنوز پروندههای قطوری از او بر زمین مانده است.
هاشمی یکی از متهمان اصلی انفجار تروریستی ساختمان یهودیان در آرژانتین می باشد که از سوی انترپول در ارتباط با نقشی که در ترورهای بسیار مخالفان در خارج کشور دارد ،تحت تعقیب بود ، ترور ها و کشتارهایی مانند:
–       ترور عبدالرحمن قاسملو و همراهان وی در سال 68
–       دکتر کاظم رجوی در ژنو در سال 69
–       ترور عبدالرحمن برومند در سال 70
–       کشتار فجیع دکتر شاپور بختیار در سال 70
–       کشتار فجیع فریدون فرخزاد در سال 71
–       ترور صادق شرفکندی و یارانش در سال 71

در داخل نیز اثر انگشت هاشمی در بسیاری جنایات و حذف و کشتارها نیز به وضوح دیده می شود مانند :
–       قتلهای زنجیره ای، قتل های دهه ی 60،
–       توطئه چینی برای خانه نشین کردن منتظری
–       شرکت در مرگ احمد خمینی.
–       مرگ خود خمینی به اعتراف پزشک خمینی،
–       مرگ مشکوک پزشک معالج احمد خمینی،
–       آوردن خامنه ای به تشکیلات خمینی و معرفی کردن او به خمینی.

این ها همه بیانگر نقش گسترده رفسنجانی در سیاست گذاری های نظام و حکایت از برخورداری وی از قدرت بلا منازع در درونحاکمیت دارد.

علاوه بر موارد فوق می توان نقش خاص رفسنجانی را در کش دادن و ادامه جنگ خانمانسوز و جنگ ضد میهنی هشت ساله با عراق را هم به لیست بالا بلند پرونده اعمال جنایتکارانه هاشمی رفسنجانی افزود ، ولی اگر از همه این ها هم بگذریم باز هم در اینجا این سئوال به ذهن می زند که آیا رفسنجانی واقعا آنطور که ادعا میکرد یک رفرمیست و یک اصلاح طلب بود؟

جدای از این که اصلاح طلبی قبل از هر چیز با موضعگیری قاطع و علنی بر علیه عامل ویرانی و خرابی و سرکوب و جنایت در مملکتیعنی حاکمیت ولی فقیه معنی و مفهوم پیدا می کند ، لیکن به چند دلیل ساده می شود نظریه اصلاح طلبی رفسنجانی را قاطعانهرد کرد از جمله :
–       هاشمی دو دوره پست ریاست جمهوری را بر عهده داشت و با توجه به ثقل و وزنه و پست رسمی که داشت می توانست منشا بسیاری از رفرم های واقعی در ایران باشد ، ولی او نه تنها اقدامی در این راستا نکرد بلکه دقیقا در جهت عکس این خواسته حرکت کرد، با نگاهی به کارنامه وی در دوران ریاست جمهوری اش می توان ماهیت اصلی وی را کشف کرد.
–       فرصت طلایی دیگری که برای رفسنجانی بوجود آمده بود و قاعدتا برای یک اصلاح طلب واقعی عملا فرصت مغتنمی برای پیشبرد امر اصلاحات مورد نظرش بشمار میرود، اعتراض آقای منتظری به اعدام های بیرویه و قتل عامهای جنایتکارانه سال 68 توسط خمینی بود، که با توجه به وزنه آقای منتظری اگر هاشمی رفسنجانی در زمان اعتراض آقای منتظری و یا بعد از ان به حمایت از آقای منتظری مبادرت می کرد این دو می توانستند اصلاحات و تغییرات قابل توحهی در اوضاع آن زمان بوجود بیاورند
ولی رفسنجانی آگانه و فرصت طلبانه سکوت کرد و پشت آقای منتظری را خالی کرد.

هاشمی رفسنجانی از بدو به قدرت رسیدن خمینی جنایتکار همدست و تایید کننده جنایت های وی بود و هیچ گاه با خمینی سر سوزنی زاویه نداشت. به همین دلیل هم تا وقتی پای جنایت و زبان تهدید و ارعاب و اعدام و شکنجه بود دست کمی از خود خمینی نداشت و گویی روح پلید خمینی در وجود رفسنجانی حلول کرده بود . بنابراین دادنصفت اصلاح طلبی و رفرمیستی به جانوری همچون رفسنجانی هیچ محلی از اعراب ندارد و تنها برای پاشیدن خاک به چشم توده های نا آگاه جامعه و برای بازی ها و مانور های سیاسی و فریب کشورهای غربی می باشد.

سناریوی نظام از ابتدا بر این استوار بود که یکی بازی کبوتر را بکند و یکی نقش باز را داشته باشد تا به این وسیله بتوان برای بخشی از مردم جامعه در داخل امید های کاذب ایجاد کرد و توجهات را به سمت داخل نظام معطوف کرد که گویی یک راه حل و یک امکان کم هزینه تری برای تغییر در دسترس می باشد و آن در درون نظام است، تا توجهات از الترناتیو بیرون نظام و نیروی برانداز برداشته شود ، در زمینه بین المللی نیز غربی ها را با سراب وجود جناح میانه رو در درون نظام بفریبند و امتیازات دلخواه خود را از آنان بگیرند.
اکنون با مرگ هاشمی رفسنجانی و یتیم شدن جناح مدعی اصلاحات این بازی مسخره به پرده آخر خود رسیده است و روحانی با از دست دادن حامی و وزنه سنگینی چون رفسنجانی طبعا مجبور به سر فرود آوردن و کرنش بیشتری در مقابل اصولگرایان خواهد بود. لذا به جد می توان گفت این بازی و نمایش مسخره به پرده آخرش رسیده است .
با توجه به نقش رفسنجانی در شکل گیری، تداوم و بقای رژیم آخوندی شکی نیست که هاشمی در کنار ولی فقیه و هم سطح وی اگر نه بالا ترین و مهمترین ، یکی از دو پایه و تکیه گاه نظام ولایت سفیانی را تشکیل می داد. فقدان چنین وزنه قابل توجهی لاجرم تاثیرات گسترده ای را بر ثبات و ادامه حاکمیت آخوندی خواهد داشت.

با فقدان رفسنجانی بی شک یکی از پایه های نظام فرو ریخته است . با توجه به این که در نظام آخوندی هیچ مهره ای با ثقل و با کارکرد رفسنجانی وجود ندارد باید گفت که این فقدان برای نظام قابل جبران و جایگزینی نمی باشد ، بنابراین باید دید که ایا این نظام پوسیده و فرتوت قادر خواهد بود بر روی تنها یک پایه و ستون به حیات خود ادامه دهد یا این که سرنگونی و فروپاشی سرنوشت محتوم آن خواهد بود.

واکنش ها افسار گسیخته و ناسنجیده بازماندگان رفسنجانی و مهره های مدعی اصلاحات نیز بیانگر سنگینی ضربه است کما اینکه طرح فرضیه کشتن رفسنجانی نیز از
همین جا ناشی می شود و معلوم است که مفید فایده ای نه برای کل نظام و نه برای جریان مدعی اصلاح نخواهد بود.

کاوه الحمودی
2017 01 11