نعمت فیروزی
در جغرافیای بحرانزده سیاست میهن مان ایران، تصویری مضحک تر از این نمی توان یافت، که بخواهند با کلیک وسرباز دشمن، تخت سلطنت رزرو کند! خیال بازگشت به تخت سلطنت، از مسیر سایه بمب افکنهای بیگانه و فرم آگهی استخدام برای «نیروهای ریزشی» دشمن. این دیگر سیاست نیست، توهم و “هذیان منجی بودن” است. داستان “هذیان منجی بودن” رضا پهلوی مشابهت بسیاری به یکی از لطیفه های عبید زاکانی دارد.
از لطيفه هاي نثر به جاي مانده از عبيد زاكاني طنز پرداز تاریخ ایران منقول است كه شخصي دعوي نبوت كرد. او را نزد خليفه بردند، خليفه گفت: دماغش خشك شده او را روزانه كمي شراب وشربت دهيد تا دماغش به قرارآيد! چند روزی چنين كردند، دماغش برقرار شد. روزي خليفه از او ياد آمد بفرمود تا او را بياورند. از او پرسيد آيا هنوز جبرئيل نزد تو فرود ميآيد؟ گفت آري! گفت چه مي گويد؟ گفت: مي گويد جاي نيك به دست آورده اي هرگز هيچ پيامبري اين همه آسايش نداشت، زينهار از اين جاي بيرون نروی!
ظاهرا رضا پهلوی جایی نیک در آغوش استعمار پیدا کرده است، زینهار که از این جا هرگز بیرون نرود! که هرگز هیچ صاحب دماغ مخبطی این همه آسایش نداشته است!
رضا پهلوی، وارث بی میراث یک سلطنت منقرض، هر بار که تاریخ دست رد به سینهاش میزند، با دست دیگر سعی میکند دروازهای جدید از توهم بگشاید؛ جدیدترین آن، آگهی استخدام برای سپاه و ارتش نظام ولایت در سامانه پادشاهی!
او از ادعای «گاندی بودن» با لبخندهای صلحطلبانه وشعارهای عدم خشونت، با جهشی آکروباتیک، خودش را در قامت یک «گادفادر سیاسی» (۱) یافته؛ تا با شورتکاتِ بمباران بیگانه! بر پشت هواپیماهای نتانیاهو سوار شده دم جنبان روی تخت برجهد! وقتی آن سناریو شکست خورد، مسیر را تا ته طی کرد وبه همکاری علنی با همان سپاهی رسید که دشمن هار مردم است. این سیر قهقرایی، از “عزلت عارفانه”! تا آغوش باز برای دستگاههای سرکوب، نه داستان یک تغییر است، بلکه سندیاست بر اینکه وقتی قطبنما را بسپاری به عطش قدرت ماکیاولی، به جای کاخ گلستان سراز پادگان پاسداران در می آوری! او می خواهد به توصیه چرچیل عمل کند که روزی گفت: «اگر در جهنم میروی، نایست به راه رفتن ادامه بده»!
او شنیده است که بر اساس آموزه کارل فون کلاوزویتس (تئوریسین نظامی آلمانی)، “سیاست ادامه جنگ است با ابزارهای دیگر” ؛ و چون سیاست بلد نیست، خودش را فروخته و ابزار جنگ کرده است! آن هم در مشت قدرتهای بیگانه. از همین رو او در حال درغلتیدن از رسوایی به رسوایی دیگر برای رسیدن به هدف است. همچنان ولی فقیه نظام، که از درغلتیدن از شکستی به شکست دیگر را پیروزی می خواند!
اکنون که پروژه «ارتباط مستقیم با نیروهای مسلح» از سوی او علنی شده، مسئله تنها همکاری با ساختار سرکوب نیست، این مشروع سازی ارتباط با نهادهای فاشیستی در پوشش «گفت وگو ملی» است. درقاموس سیاسی امروز، این یعنی “رقص با گرگها”! همان زبان خیانتکاری که به ظاهر از «وحدت ملی» سخن میگوید، اما در باطن، در حال مصالحه با سیستمی است که گلولهاش هنوز گرم است وخونش هنوز تازه.
سیاستمداری که واژهها را با رنگ آشتی، رنگآمیزی میکند، در حال چرخاندن چاقوی غدر در پشت مردم است. جرج اورول نوشت: “زبان سیاسی برای آن به کار میرود که دروغها را راست جلوه دهد، قتل را محترمانه و خیانت را امری قابل قبول نشان دهد.”
در عمقی ژرفتر، فریب چهره آنجاست که سلطنت را به شکل یک «انتخاب» جا میزند؛ گویی با گنجاندن آن در چارچوب رأی گیری، همهچیز بیطرفانه پیش میرود. سلطنت، پیش از آنکه یک گزینه باشد، یک نفی است: نفی جمهوریت، نفی اراده مردم، نفی زمان حال وآینده. نام بردن از سلطنت در میدان انتخاب، همانقدر خیانت بار است که گذاشتن سایه درجای خورشید؛ چرا که آنچه باید از حافظه پاک شود، با زبان انتخاب، دوباره در لباس نفی انتخاب، ظاهر میشود. در جهانی که انتخابات بدل به ویترین دکوراتیو( زیبا) قدرت شده، مضحک است که سلطنت را در کنار دموکراسی بنشانند و نام آن را آزادی بگذارند. معنای آن این است که آن را از تبعید تاریخ فراخواندهایم وبه آن فرصتی دوباره دادهایم—نه برای حکومت، که برای کمین سر راه آینده، در چنین سازو کاری، صندوق رأی بدل به آیینه احضار ارواح کرده ایم؛ جایی که شبح سلطنت، با همان ردای خونآلود، از اتاقهای خالیِ گذشته بیرون میخزد و بیآنکه رأی بیاورد، جا در ذهنها باز میکند. شکست در رأیگیری، پایانش نیست؛ چرا که سلطنت، برخلاف جمهوریت، برای زیستن به رأی نیازی ندارد. کافی است یکبار نامش بر زبان بیفتد تا بگوید: «من هنوز هستم.» اینگونه، خاطرهای که باید دفن میشد، دوباره لباس امکان میپوشد؛ مثل شبحی در خانهای متروک که وقتی در را باز میکنی، آن را میبینی!
آنها از پدر تئوری دیکتاتوری وجنایت، ماکیاولی، آموخته اند: «انسانها بیشتر به چشمان خود اعتماد میکنند تا به عقلشان، ونتیجه آن است که، آنچه میبینند، بیشتر از حقیقتی که درک میکنند بر آنان تأثیر میگذارد».
رضا پهلوی می خواهد با یک آگهی!، با ظاهری ساده سازانه، همکاری وگفتوگو با سپاه جهل وجنایت را عادی سازی کند. آن هم در قالبی مبتذل وپر از وقاحت، مشابه آگهیهای اینترنتی! گویی قرار است انقلاب از فرم تماس آنلاین آغاز شود.
طنز تاریخ آنجاست که کسی که تا دیروز، علیه نبرد مجاهدین دندان به دندان میفشرد که بخشی از مشکل هستند، و با صراحت خود را “رهرو مبارزه بیخشونت” میخواند، امروز دنباله رو نتانیاهو و همدست سرکوبگران وطنی شده است. اما در ماجرای این پیرپسرِ سلطنت، مرز میان حماقت و وقاحت آنچنان باریک شده که گاه تفکیک آن ممکن نیست.
اکنون، با رسوایی پشت رسوایی، این پیر بچه با چمدانی پر ازعکسهای قابشده از گذشته، ایستاده در فرودگاه تاریخ، منتظر پروازی که هرگز نخواهد آمد. او به جای بازنگری در گذشته، همچنان به دنبال گرفتن بلیط برای آیندهای است که دیگر به او تعلق ندارد. اگر بپذیریم که تاج وتخت را میتوان در چهارچوب انتخابات مورد بررسی قرار داد، آنگاه دیگر هر امر نکوهیده وغیر اخلاقی مجاز را مجاز شمرده ایم.، وبه ظهور وبازگشت سلاطین وپادشاهان درآینده، مجوز ورود دادهایم. در پایان، شاید مناسب باشد از مارک تواین وام بگیریم که گفت: «تاریخ تکرار نمیشود، اما گاهی با لباسی احمقانه تر بازمیگردد.»
پسماند سلطنت، چه با زیرنویس عبری، هشتگ آمریکایی، و پر کردن فرم آنلاین ثبتنام ویژهی سپاه پاسداران، غیر قابل بازیافت است، درحالی که شورشگران در خیابانها شعار میدهند: مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر. در خیالات فانتزی ناصرالدین شاهی جلوس بر تخت کاخ گلستان، شطرنج را با سایه خود بازی کردن است. شب درازو قلندر شورشگران وقیام بیدار!