در آستانه‌ دگرگونی بزرگ؛ اعدام، سرکوب، و نشانه‌های سقوط محتوم “ولایت فقیه”

ابوذر غفاری

موج اعدام‌ها، سرکوب و نشانه‌های مرگ محتوم استبداد

در روزهایی که فریاد آزادی در جای‌جای ایران طنین‌انداز است و شعله‌ خشم و بیداری مردم ایران در هر کوی و برزن زبانه می‌کشد، رژیم “ولایت فقیه” با شتابی فزاینده به ابزار کهنه و خونین خود یعنی اعدام، تهدید و سرکوب متوسل شده است.  اعدام مخفیانه‌ شش زندانی سیاسی عرب در زندان سپیدار اهواز در ۱۲ مهرماه ۱۴۰۴، تصویری روشن از هراس و بی‌ثباتی درونی حاکمیت است.

علی مجدم، محمدرضا مقدم، معین خنفری، حبیب دریّس، عدنان غبیشاوی وسالم موسوی، بدون اطلاع خانواده‌ها و وکلایشان، و بر پایه‌ی اعترافات اجباری زیر شکنجه، اعدام شدند. نه اطلاع قبلی داده شد، نه جسدها تحویل گردید و نه حتی نشانی از مزارشان فاش شد؛ گویی می‌خواستند حقیقت را نیز دفن کنند.

ممنوعیت عزاداری و هراس از مردم

پس از اعدام، مأموران وزارت اطلاعات خانواده‌ها و بزرگان قبایل عرب را تهدید کردند تا از برگزاری هرگونه مراسم عزاداری یا تلاوت قرآن خودداری کنند. در برخی مناطق، حتی پخش صوت قرآن یا شعر محلی نیز ممنوع اعلام شد. این رفتارها نه نشانه‌ی اقتدار، بلکه گویای ترسی عمیق از صدای مردم است؛ ترس از آن‌که هر اشک مادری، هر زمزمه‌ای بر مزار شهیدان، جرقه‌ای از خیزش تازه باشد.

اعدام و تخریب: دو روی یک سیاست

در هفته‌های اخیر، رژیم در کنار گسترش موج اعدام‌ها، به اقداماتی چون تخریب قطعه ۴۱ بهشت زهرا، محل دفن شهیدان قیام‌ها، نیز دست زده است؛ اقدامی که به بهانه‌ی ساخت پارکینگ انجام گرفت اما هدفی روشن داشت: پاک‌کردن حافظه‌ی تاریخی ملت.

اما هیچ بولدوزری نمی‌تواند یاد شهیدان را از دل مردم بزداید. هر سنگ مزار شکسته، هر خاک آلوده، سندی است از وحشت حاکمان از حقیقتی که در وجدان جامعه زنده است.

این وضعیت و موقعیت رژیم، البته که بی حکمت نیست، “رژیم ولایت” در بن‌بست استراتژیک قرار دارد، بن بستی که بیش از چهار دهه مقاومت و رنج و خون، آن را به این رژیم تحمیل کرده و اکنون نه راه پس دارد و نه راه پیش. بنابراین شدت گرفتن اقدامات سرکوبگرانه رژیم در شرایط کنونی، نه از سر نادانی و ندانم کاری بلکه از سر ناچاری محض و اجبار می باشد، هرچند که این خود شتاب‌دهنده قیام نهایی است که به زودی شاهد آن خواهیم بود.

نشانه‌های فروپاشی

در ظاهر، این اعمال خشن ممکن است جلوه‌ای از قدرت باشند، اما در باطن، نشانه‌ای از ضعف، سردرگمی و ترس از سقوط‌اند. قانون دیالکتیکی «تبدیل کمیت به کیفیت» به ما می‌گوید که تغییرات ابتدا تدریجی و انباشتی‌اند، اما در لحظه‌ای خاص با جهشی ناگهانی، پدیده‌ای نو از دل کهنه زاده می‌شود.

امروز، انباشت نارضایتی، خشم، فقر، فساد و خفقان در جامعه‌ی ایران به آستانه‌ی چنین جهشی رسیده است. اعدام و سرکوب دیگر نه می‌تواند مردم را بترساند و نه مشروعیتی از دست‌رفته را بازگرداند.

دیکتاتورها در لحظه‌ سقوط

دیکتاتورها، درست در واپسین لحظات عمر خود، بیش از هر زمان دیگری به خشونت پناه می‌برند. آن‌گاه که پایه‌های قدرت سست می‌شود، طناب دار و گلوله آخرین ابزارشان می‌شود. اما همان‌گونه که تاریخ بارها نشان داده، استبداد در پایان عمر خود گورکن خویش می‌شود؛ با هر اعدام، با هر سرکوب، در واقع گامی دیگر به سوی نابودی خود برمی‌دارد.

سقوط دیکتاتوری‌ها، به‌سان ورشکستگی یک بازرگان است: ابتدا تدریجی و آرام، اما ناگهان و برق‌آسا، همه‌چیز فرو می‌پاشد. این همان قانون تغییر و تحول اجتماعی است؛ قانونی که هیچ قدرتی را از آن گریزی نیست.

ملت بیدار و آینده‌ در راه

امروز شکاف میان مردم و حاکمیت به نقطه‌ی بازگشت‌ناپذیر رسیده است. کارگران، معلمان، بازنشستگان، زنان، دانشجویان و اقوام گوناگون، همگی به زبان واحدی سخن می‌گویند: «نه به ظلم».

رژیم ولایت فقیه در برابر این خواست تاریخی دیگر راهی ندارد. هر اعدام، هر سرکوب و هر تهدید، تنها روند فروپاشی را شتاب می‌بخشد.

پایان محتوم

قوانین حاکم بر جامعه و تاریخ، همان قوانین حاکم بر هستی‌اند: هیچ نظامی نمی‌تواند در برابر تغییر بایستد. امروز، این سرزمین زخمی دوباره در آستانه‌ی رهایی است. خون‌های ریخته‌شده، سکوت‌ها و فریادها، همه در مسیر یک دگرگونی بزرگ‌اند.

رژیم ولایت فقیه، با همه‌ی ادعای قدرت، در واقع در نبردی بی‌ثمر با قانون تحول و حقیقت تاریخ گرفتار شده است. و تاریخ، بی‌وقفه پیش می‌رود؛ همان‌گونه که همیشه، شبِ ظلمت، سرانجام جای خود را به سپیده‌ی آزادی خواهد داد.