مجتبی قطبی
زوال یک پادشاهی، نمود اجتنابناپذیر عبور زمانه از قدرتی است که دیگر کارآمد نیست. هر تلاشی برای احیای شکوه از دسترفته، همانند کوبیدن آب در هاون، پرهیاهو و بینتیجه است. تلاشهای رضا پهلوی برای بازگرداندن سلطنت در همین چارچوب قابل تحلیل است.
مقالهٔ حاضر با تکیه بر چارچوب نظری «مشروعیت» در اندیشهٔ ماکس وبر و تحلیل تاریخی تطبیقی، به بررسی علل ساختاری، مذهبی و اجتماعی زوال نظامهای سلطنتی میپردازد. پرسش اصلی این است که چرا سلطنت، با وجود جایگاه تاریخی و فرهنگی خود، در عصر مدرن به نهادی واپسگرا و ناکارآمد تبدیل شده است؟ فرضیهٔ پژوهش بر این است که سلطنت، نهادی مبتنی بر تقدس و سنت، در برابر منطق قانون و مشارکت مدنی آسیبپذیر است و پیوند دیرینهٔ آن با دین در جهان سکولار امروز قادر به تأمین مشروعیت نیست.
سلطنت و زوال مشروعیت الهی
نظامهای پادشاهی از کهنترین اشکال قدرت سیاسی در تاریخ بشر هستند. از مصر و ایران باستان تا روم و چین، قدرت سیاسی همواره با نوعی تقدس همراه بوده است. پادشاه نه تنها حاکمی زمینی، بلکه واسطهای میان خدا و مردم تصور میشد که نظم الهی را بر زمین برقرار میکند. اما این مشروعیت آسمانی، بیشتر از آنکه از ایمان مردم تغذیه کند، بر منافع مادی و طبقاتی استوار بود. تاریخ نشان میدهد که پیوند دین و سلطنت، هرچند در ظاهر مقدس، در عمل ابزاری برای حفظ انقیاد اجتماعی و تداوم قدرت سیاسی بوده است.
سلطنتهای سنتی ترکیبی از اقتدار کاریزماتیک و سنتی بودند، اما در عمل این اقتدار در خدمت بازتولید سلطه قرار میگرفت. فرمانبرداری از شاه همارز فرمانبرداری از خدا بود و تقدس مذهبی به ابزاری برای کنترل و فریب تبدیل شد.
ریشههای تاریخی تقدس سلطنت
یکی از بنیادیترین دلایل دوام سلطنت در طول تاریخ، ادعای مشروعیت الهی پادشاهان بود. این مفهوم، که در اروپا با عنوان Divine Right of Kings و در ایران با تعبیر ظلّالله فیالارض شناخته میشد، بر این فرض استوار بود که قدرت حاکم از ارادهٔ خداوند ناشی میشود و پادشاه در مقام نمایندهٔ الهی، فراتر از نقد و ارزیابی انسانهای زمینی است.در اروپا، نظریهٔ «حق الهی پادشاهان» در قرون وسطی شکل نظاممند یافت. کلیسا با تاجگذاری مذهبی، قدرت پادشاه را مقدس میکرد و هر مخالفت سیاسی را گناه علیه نظم الهی تلقی مینمود. در ایران، شاهان صفوی، قاجار و پهلوی خود را «سایهٔ خدا بر زمین» میخواندند و با حمایت روحانیت، سلطنت را رنگ و بوی دینی میبخشیدند. در چین، امپراتور «پسر آسمان» لقب داشت و نظم سیاسی را بازتاب نظم کیهانی میپنداشتند.
این ائتلاف پنهان اما پایدار میان دین و سلطنت، فرمانبرداری را وظیفهای الهی جلوه میداد و ستون اصلی دوام نظامهای سلطنتی در جوامع پیشامدرن بود.
نمونههای تاریخی مشروعیت دینی سلطنت
اروپا
در اروپا، نظریهٔ حق الهی نخستین بار بهطور رسمی توسط پادشاهان بوربون در فرانسه تبیین شد و به واسطهٔ کلیسا تثبیت گردید. کلیسا با اعطای مراسم تاجگذاری مذهبی و مسح روحانی، قدرت پادشاه را نه صرفاً مشروع بلکه «مقدس» جلوه میداد (Kantorowicz, 1957). این تقدس، هرگونه مخالفت سیاسی با سلطنت را نوعی «گناه» علیه نظم الهی قلمداد میکرد و موجب سرکوب اجتماعی و مذهبی مخالفان میشد.
. شارلمانی (۸۰۰ میلادی): تاجگذاری توسط پاپ لئوی سوم مشروعیت سیاسی را به تأیید کلیسا مشروط کرد.
. لوئی چهاردهم، پادشاه آفتاب: کلیسا سلطنت مطلقه را تقدیس کرد و در مقابل، امتیازات اقتصادی و قضایی گستردهای دریافت نمود.
. هنری هشتم: با جدا شدن از کلیسای رم و تأسیس کلیسای انگلستان، نشان داد تقدس مذهبی سلطنت بیشتر ابزاری برای تمرکز قدرت است.
ایران
. شاه اسماعیل صفوی: مشروعیت خود را از مذهب شیعه میگرفت و اطاعت از شاه را واجب شرعی جلوه میداد.
. دوران قاجار: سلطنت با بهرهگیری از فتوای علما مشروعیت مییافت و در مقابل، روحانیت از املاک و مصونیت برخوردار بود.
. اوایل پهلوی: رضا شاه ابتدا از حمایت روحانیان بهره برد و سپس آنان را کنار گذاشت که نشانگر محدودیت تقدس مذهبی در تثبیت قدرت واقعی بود.
تضاد سلطنت با مدرنیته
با ظهور فلسفهٔ روشنگری و مفهوم «قرارداد اجتماعی»، مشروعیت از حوزهٔ ایمان به رضایت عمومی منتقل شد. سلطنتها تلاش کردند با لباس مدرنیته، اقتدار موروثی خود را حفظ کنند، اما بدون مشارکت مردم، مشروعیت دچار بحران شد. در ایران، نوسازی پهلوی بدون مشارکت سیاسی مردم، شکاف میان دولت و ملت را عمیقتر کرد و به انقلاب ۱۳۵۷ انجامید. نمونههای فرانسه، ایتالیا و نپال نیز نشان داد سلطنت متمرکز در عصر آگاهی جمعی دیر یا زود فرو میپاشد.
فروپاشی وفاداری سنتی
پایهٔ سلطنت بر وفاداریهای سنتی مانند اشراف، روحانیت و نخبگان استوار بود. اما با گسترش آموزش، رسانه و مشارکت سیاسی، این وفاداریها تضعیف شد و طبقهٔ متوسط جدید خواهان پاسخگویی و عدالت شد. تجربهٔ ایران ۱۳۵۷ و نپال ۲۰۰۸ نشان میدهد که فقدان مشروعیت، حتی با قدرت نظامی نیز جبران نمیشود.
دین، سلطنت و پایان یک ائتلاف
ائتلاف تاریخی دین و سلطنت در جوامع مدرن دیگر کارکرد گذشته را ندارد. مشروعیت اکنون در کارآمدی، عدالت و شفافیت جستجو میشود. در کشورهای دارای سلطنت مشروطه، مانند بریتانیا و سوئد، نقش پادشاه نمادین است و اقتدار واقعی در دست مردم و قانون قرار دارد. نسلهای جدید میان ایمان شخصی و اقتدار سیاسی مرز قائلاند و تقدس دیگر نمیتواند ابزار مشروعیت باشد.
بنا بر این، بر پایهٔ تحلیل نظری و تاریخی، میتوان نتیجه گرفت که سلطنت، بهعنوان نهادی مبتنی بر تقدس، در عصر مدرن با بحران ساختاری و مشروعیت مواجه شده است. فقدان همخوانی با منطق قانونی‑عقلانی، یعنی الزامات قانون، مؤسسات پاسخگو و مشارکت مدنی، سلطنت سنتی را از ریشه تضعیف کرده است. همزمان، شبکهٔ وفاداری سنتی شامل اشراف، روحانیت و نخبگان که ستون قدرت سلطنت بود، تحلیل رفته و دیگر قادر به حمایت از اقتدار موروثی نیست. علاوه بر این، کارکرد دین به عنوان تأمینکننده مشروعیت سیاسی نیز منتفی است و سکولاریزاسیون و استقلال نهادهای مدرن، سلطنت را از ابزارهای سنتی مشروعیت تهی کرده است. از این منظر، تلاش برای احیای سلطنت بدون مواجهه با این بحرانهای ساختاری و اجتماعی، بهطور طبیعی اب در هاون کوبیدن است.
از طرف دیگر، پایان یک سیستم پادشاهی نتیجه از دست رفتن مشروعیت و ناتوانی در پاسخگویی به نیازهای مردم است. نارضایتی عمومی، رشد طبقات متوسط و آگاهی اجتماعی، همراه با فشارهای جهانی، سلطنتی را که زمانی مطلق بود به مرز فروپاشی رساند. امروز تلاشهای برخی سلطنتطلبان برای بازگرداندن سلطنت، هرچند پیگیر، با واقعیت تاریخی روبهروست: عمر این نظامها و مشروعیتشان گذشته و بدون پذیرش تحولات اجتماعی و خواست مردم، بازگشتی برای آنها ممکن نیست. راه حل واقعی و پایدار، ایجاد یک جمهوری دموکراتیک است که پاسخگوی مطالبات مردم باشد و مشروعیتش را از رأی و خواست عمومی کسب کند.



















