نعمت فیروزی
در تاریخ ملتها، لحظاتی هستند که اهمیتشان در تشخیص درست در بزنگاههای مبهم وپرشبهه نهفته است. در این لحظات، نه فقط قدرت تحلیل بلکه فضیلت اخلاقی وبینش استراتژیک در تعیین مسیر یک ملت اثر میگذارد. در چنین شرایطی، سیاستورزی، دیگر فقط میدان رقابت بر سر قدرت یا خشم از گذشته نیست، بلکه بدل میشود به آنچه ماکس وبرآن را “اخلاق مسئولیت” نامید: وبر هشدار میدهد که؛ “سیاست یعنی موازنه واقعیت وایدهآل، دردل تضادها”. میشل فوکو نیز به درستی اشاره میکند که سیاست، سازوکار پیوسته مقاومتهاست.
در روزگاری که سیاست بیش ازآن که میدان صداقت و تعهد باشد، به عرصه نمایشها ورقابتهای فردی و زد و بند بدل شده، مرور بر سلوک و مشی کسانی که یادآور تاریخ مبارزه، و تداعیکننده معنا و شرافت درکنش سیاسی هستند، یک ضرورت است. موضعگیری اخیرآقای مسعود رجوی درباره موسوی، نه یک واکنش ساده، که فعال سازی گسلی خاموش درزیر پوست فضای سیاسی بود؛ گسلی که با لرزش آن، چهرههای پنهان ونقاب داران ناگهان به روآمدند. اودر جایگاه کسی که سیاست را با وجدان و پذیرش مسئولیت میفهمد، با هر سخنش صحنه ای را روشن میکند و پرده ازچهره واقعی بازیگران برمیدارد. این واکنشها نه ازسر منطق، بلکه ناشی از ناتوانی دردرک سیاست شرافتمندانه، استراتژی ومنافع مردم ایران است که عصبانیت عجیبی دربرخی جریانهای مخالف، به ویژه طیف حامیان استعمار، وبازیگران شهر فرنگ اصلاحاتی درون رژیم، پدید آورد.
هرمقاومتی، حتی از درون ساختار، میتواند لایه ای از هژمونی قدرت را شکاف دهد. هر موضع گیری سیاسی، بهویژه اگر هوشمندانه ودر لحظهای حساس باشد، همانگونه که میتواند شکاف ایجاد کند، خشم جبهه های متضاد را نیز برمیانگیزد. در لحظه ای که دستگاه ولایت فقیه میکوشد تصویر وحدت وثبات را بازسازی کند، هر شکافی، یک موفقیت برای مردم است. اینجا دقیقاً همان نقطهای است که هوشمندی سیاسی با فضیلت اخلاقی گره میخورد. دعوت به تحلیل دقیق شرایط، اولویت بندی تضاد اصلی، وبازشناسی شکافهایی که ممکن است، ولو لحظه ای، برای خلق مفید باشند.
پیام اخیر آقای رجوی، دقیقاً از همین جنس است: موضعی که در عین حفظ صلابت انقلابی، با ظرافتی استراتژیک، بهجای هجوم کور به موسوی، از اثرات شکاف آفرین سخنان او در درون ساختار ولایت فقیه بهره میگیرد. این پیام، به درستی خشم و دستپاچگی دو گروه را بر انگیخته است.
یکی از درون دیکتاتوری، ودیگری خارج از رژیم وحامیان دیکتاتوری سابق. هر دو، با دلایلی متفاوت، اما از نقطه ضعفی مشترک که در کلی ترین تحلیل به دو عامل بستگی دارد: یا ناتوانی در درک سیاست به مثابه هنر پیچیده تشخیص تضاد اصلی و یا متضرر شدن ازبهم خوردن اوضاع در اثر این پیام.
ألف) درون حاکمیت: خشم، در درون حاکمیت، وحمله به این پیام، حملهای از سر وحشت است. همچنان که زید آبادی بخوبی نگرانی شان را با واژه “بی ثباتی” برملا کرده است. آنان به خوبی میدانند که این پیام با دفاع مشروط از حقوق موسوی وبا برجسته کردن وجوه ضد ولایی آن، شکافی خطرناک در «وحدت ظاهری» رژیم ایجاد میکند. برای دستگاه ولایت، موسوی تا زمانی قابل تحمل است که در چارچوب قابل کنترل، بماند: نه حرفی از مجلس مؤسسان، نه انتقاد صریح از أصل جانشینی رهبر، نه گذار از قانون اساسی. اما وقتی او این خط قرمزها را عبور می کند، ولایت فقیه از درون ترک برمیدارد، لذا حق دارند عصبانی باشند! اینجاست که پیام به مثابه یک شتاب دهنده تضاد عمل میکند نه به نفع موسوی، بلکه به ضررخامنهای. دفاع او ازاین شکاف، باعث میشود موسوی نتواند عقب نشینی کند، وجریان درونی نظام به سوی بحران وحدت کشیده شود. اینجاست که اهرمهای سرکوب فعال میشوند: تهدید، سانسور، فشار بر موسوی برای «تعدیل سخن»، یا حتی واداشتن او به موضعگیری علیه مجاهدین. اما درست درهمینجا، رژیم در موقعیت متناقض قرار میگیرد: هر اقدامی برای خفه کردن این صدا، خود به بازتابی از بحران مشروعیت بدل میشود.
ب) خارج از حکومت: دسته دوم، خارج از نظاماند؛ وخشمشان می تواند علت مختلفی داشته باشد. نادانی، عنصری کم رنگ تر است ومنفعت گره خورده به سرسپردگی به بیگانه بیشتر پر رنگ است. درحقیقت درون وبرون رژیم در ظاهر ضد یکدیگرند، اما درعمل چون انحنای یک دایره، در انتها به هم میرسند.
فاشیسم سلطنتی از موضعی که اساسا با راه حل ملی وغیر وابسته سر جنگ دارد، و درک درست و علمی از مبارزه انقلابی واستراتژی وتاکتیک ندارند و نیاز هم به درک درست ندارند، ارباب، خودش این موضوعات را حل می کند . آنان در این پیام خطری دوگانه میبینند: هم به لحاظ محتوای انقلابی وضد استبدادی، وهم بهلحاظ گفتمان جمهوریت ونفی سلطنت. برای آنان، بهترآن است که موسوی منزوی شود، یا به دامن سلطنت بیفتد. بنابراین، برای آنان پیام، یک ضربه به توهم راه حل بازسازی سلطنت و «گذار مسالمتآمیز» است.
علاوه بر آنچه درفوق آمد، عده ای بسیار قلیل هم هستند که با پز چپ خود را انقلابی تراز لنین
می دانند و معمولا هم منفرد هستند و یا نمود تشکل یافته ندارند و یا درزمان های دور داشته اند ولی اکنون در حال دادن تقاص مواضع چپ روی کودکانه خود بصورت مجازات اتودینامیک شقه در شقه هستند. آنها در پناه شعارهای صلب و رادیکال، از درک زمین سیاست و ضرورتهای لحظه عاجزند. .در ذهنشان، تاریخ از مسیر یک «خط مستقیم » میگذرد، غافل از آنکه سیاست، به تعبیر گرامشی، میدان «جنگ موضعی» است، نه فقط «جنگ جنبشی.» مبارزه فقط یورش مستقیم برای سرنگونی نیست، بلکه نبردی پیچیده، زمانبر، ومبتنی بر تغییر ذهنیتها، ائتلافها و تحلیل تضادهاست. کسانی که صرفاً به حمله مستقیم به دشمن میاندیشند، از عمق میدان غافل میمانند.
رُزا لوکزامبورگ گفته بود: انقلاب، نه انفجارِ صرف، که “تداومِ قضاوتهای درست در لحظات متوالی” است، و امروز، یکی از این لحظات است: لحظهای که باید خوب دید و در حافظه تاریخی ثبت کرد. پیام این پرسش اساسی را در پیش روی این نیروها قرار می دهد که: آیا در این لحظه خاص، تخریب موسوی سودش برای مردم است یا برای ولیفقیه؟ بر این مبنا، لگد به او، لگد به همان فرصتی است که میتواند وحدت کاذب دشمن را درهم بشکند. آقای رجوی در پیامش، موسوی را نه به مثابه یک هم جبهه، بلکه به مثابه شکاف انداز جبهه دشمن معرفی می کند؛ و باید از حمله به چنین شکافی، بهویژه در لحظهای که پیام او پیامِ “حق تعیین سرنوشت” است، پرهیز شود. این همان سیاستِ هوشمند، اخلاقی، ودقیق است.
اما آنچه این ها، نمیفهمند، آن است که سیاست نه درچارچوبهای خطی، بلکه با دخالت عوامل مختلف و حل مجهولات محتلف شکل می گیرد. کسی که این پیام را به جای یک ابزار مبارزه، به مثابه سازش یا فرصت طلبی تحلیل میکند، به راستی ازفهم ژئوپولیتیک مقاومت بیبهره است. این پیام نه از موسوی دفاع کرده، نه گذشتهاش را فراموش؛ بلکه با یک هوشمندی انقلابی، او را درون تضادی پرتاب میکند که هم به تضعیف خامنهای منجر میشود وهم به تشدید بحران مشروعیت نظام و درست از همین روست که هم دیکتاتور، هم مدعیان سلطنت، و هم دگماتیک ها، با این پیام مشکل دارند. چون سیاست را نه با خرد وزمان، بلکه با خشم وتعصب ومنفعت میسنجند. لنین، در مقاطع مختلف نوشت: «سیاستمدار واقعی کسی است که نه فقط روند عمومی تحولات، بلکه لحظه خاص را تشخیص دهد؛ و اقدام لازم را در زمان لازم انجام دهد.»



















