مجاهدین خلق و سایه‌ اتهام قدرت‌ طلبی: واقعیت یا تحریف؟ (۳)

ابوذر غفاری

بررسی تاریخی، مستند و تحلیلی

 بخش سوم (پایانی)

فاکت‌های تاریخی و مقایسه‌ها

برای فهم بهتر، باید مسیر مجاهدین را در کنار نمونه‌های مشابه چه در تاریخ ایران وچه در تاریخ جهان، ببینیم که آن ها هم در دوره خودشان مورد انواع واقسام تهمت ها از جمله “قدرت طلبی” قرار گرفته اند:

مصدق: نخست ‌وزیری که می‌توانست با دربار و قدرت‌های خارجی سازش کند و درآسایش بماند، اما استقلال ملت را انتخاب کرد. به او هم مارک “قدرت طلبی” زده می شد.

ستارخان: سردار ملی که می‌توانست به دربار قاجار بپیوندد، اما خون خود را برای آزادی مشروطه داد.

گاندی: بدون هیچ منصب حکومتی، امپراتوری بریتانیا را به زانو درآورد.

چه‌گوارا: زندگی و مرگش سندی است بر نفرت از قدرت‌پرستی و عشق به عدالت. او هرگز در پی جاه ومقام شخصی نبود و حتی پس از رسیدن به موقعیت‌های بالقوهٔ سیاسی، از وسوسهٔ قدرت روی برتافت. چه‌گوارا معتقد بود که مبارزهٔ واقعی برای آزادی وعدالت، تنها زمانی اصیل است که از منافع شخصی و قدرت‌ طلبی جدا باشد، و همین منش اوست که نامش را در تاریخ جاودانه کرده است.

فرود کلام، خطاب به تهمت زنندگان 

ابتدا خطاب به آنان که آگاهانه این دروغ و تهمت را تکرار می‌کنند:

شما می‌دانید حقیقت چیست، اما کینه وعناد، شما را در صف دشمنان مردم قرار داده است.

شما حقیقت را می‌دانید، اما با حسابگری حقیر، تهمت «قدرت‌طلبی» را تکرار می‌کنید. شما خون شهیدان را انکارمی‌کنید و رنج زندانیان و زخم‌های شکنجه‌ دیدگان را به تمسخر می‌گیرید.

شما خوب می‌دانید که مجاهدین راه قدرت‌ طلبی را بر خود بسته‌اند. اصرار و پافشاری شما براین دشمنی‌ها، نه تنها کوچک ‌ترین کمکی به جبران عقب‌ ماندگی سیاسی و شکست‌های مبارزاتی ‌تان نمی‌کند، بلکه همچون جریان پرقدرتی، به طوراتودینامیک، گام به گام شما را از مسیراصلی دور می کند. هرچه بیشتر دراین راه پافشاری کنید، عمق گمراهی و انحراف‌ تان آشکارتر می‌شود.

و اما خطاب به کسانی که ناآگاهانه این تهمت ها را تکرار می کنند:

یک ‌بار تاریخ را بی‌طرفانه ورق بزنید و با چشم انصاف به آن بنگرید؛ ببینید چه کسانی بر کرسی قدرت چسبیدند و در زر و زیور و ثروت غرق شدند، و چه کسانی جان خویش را فدای آرمان آزادی کردند و در غربت و تنهایی سوختند. بنگرید که چه کسانی بر سر سفرهٔ غارت نشستند و چه کسانی با آغوشی و لبخندی استوار برطناب های دار بوسه زدند.

این نکته را هم نباید از نظر دور بدارید که جهل، ناآگاهی وفقدان شناخت، مسئولیت وتعهد انسانی شما را ساقط نمی‌سازد. تاریخ، آیندگان ونسل های پسین هرگزدر پی آن نخواهند بود که چه کسی می‌ دانست و چه کسی نمی‌دانست؛ بلکه در محک داوری، پیامد کنش ها و ثمرهٔ کردارها را خواهند سنجید. پرسش آنان این خواهد بود که چه کسانی هم‌صف دشمنان مردم بودند و چه کسانی در برابرشان ایستادند؛ چه کسانی بار آزادی را سنگین‌تر و هزینه رهایی را افزون ترکردند و چه کسانی خون خویش را نثار راه رهایی وطن نمودند

نتیجه‌ گیری: مسیر آزادی، نه قدرت

اگر مجاهدین قدرت‌ طلب بودند، راه ساده ای در پیش داشتند. سازش با خمینی ونشستن بر کرسی‌های حکومت. اما آن‌ها راه دشوار آزادی را انتخاب کردند، بهایی سنگین پرداختند وهنوز نیز برهمان عهد ایستاده‌اند.

اگر مجاهدین خلق در پی قدرت بودند، راهشان روشن بود. یک امضاء به خمینی، یک لبخند به رفسنجانی، یا پذیرش چند پست حکومتی، کافی بود تا همه‌ی آرزوهای دنیوی‌شان برآورده شود.

مجاهدین اگر در پی جاه ومقام بودند، راهشان به این همه خون و رنج و غربت نمی‌انجامید. نیازی نبود در هفت دریای بلا غوطه‌ ور شوند، نیازی نبود که از هفتاد تنگه صعب العبور آرمانی، سیاسی، انسانی واخلاقی عبور کنند و کوه‌های بلند تبعید و تنهایی را بر دوش کشند، نیازی نبود از گرداب‌های پیچ در پیچ و سهمگین تهمت و افتراء سربلند بیرون آیند. آنان بارها می‌توانستند حقیقت را در پای قدرت قربانی کنند ودر سایه‌ سارقدرت بنشینند، ازخوان نعمت دنیا بهره‌مند شوند، و با سکوتی خفت بار، آسوده زیست کنند.

بگذار تاریخ گواهی دهد، آنان که از هفتصد گردنه‌ مرگ و محرومیت و اتهام گذشته اند، در پی جاه و مقام نبوده و نیستند؛ آن ها فرزندان ایمانند، شاگردان و پرورده شده گان مکتب آزادی و قهرمانان فداکاری اند.

خاتمه ای شعرگونه با الهام ودر پیوند با مضمون بحث 

هرچند سخن بسیار و برهان بی‌شمار است، اما این نوشتار را در همین نقطه، با سروده‌ای که با مضمون بحث ما پیوند دارد، به پایان می‌بریم.

اگر در پی جاه بودند،

چه نیازی به این همه خون؟

اگر در تمنای مقام بودند،

چه حاجت به این همه زخم؟

قدرت‌طلبان را راهی آسان‌تر بود:

سکوتی ذلیلانه،

سازشی شرم‌آور،

لبخندی بر لب صاحبان زر و زور،

اما اینان نخواستند.

آگاهانه به راهی قدم گذاشتند که جز رنج در آن نبود،

راهی که از هفت دریای خون می‌گذرد،

از هفت کوه غربت و تبعید،

از هفتاد گرداب تهمت و افتراء،

و از هفتصد پیچ و تاب تاریخ.

آنان قامت برافراشتند،

نه برای قدرت،

که برای حقیقت.

آنان جان سپردند،

نه در پای جاه و مقام و منزلت،

که در پای آزادی و رهایی انسان ها.

بگذار تاریخ گواهی دهد:

اینان نه تشنه‌ی مقام بودند و نه دلبسته‌ی تخت،

اینان عاشقان حقیقت بودند،

وارثان آزادی،

و قهرمانان فداکاری،

تاجشان نه زر است و نه زینت،

که خون دل است ورنج جان،

و پرچم‌شان نه رنگ قدرت،

که رنگ ایمان وصداقت

به امید روز رستاخیزی که ثمره همه رنج وخون ها به بار بنشیند وگل دهد و مژده دهد که “زمستان شکست و رفت”.

به قول چریک فدایی شهید غزال آیتی:

”دیر نیست، دور نیست، روز رستاخیز خلق،

روز شکفتن لب های یخ زده

روز دمیدن خورشید صبحگاهان

روز سرودن خونین حماسه ها

روز گسستن زنجیر بردگی

وروز شکستن دیوار تیرگی..”