نعمت فیروزی
در ساختارهای سیاسی مبتنی بر قدرت نمایی، لحظههایی فرا میرسد که واژهها از معنا تهی میشوند وزبان دیگر نه ابزار اقناع، بلکه پردهای بر شکستهای آشکار است. در نظام، ولایت که بقای خود را بر اساس نمایش مستمر قدرت استوار کرده، از این لحظات در سراسر عمر نکبتش به وفور می توان یافت. حتی بیان کلمات و چهره، خبر از پوششی برای ناکامیها می دهد، و خود به نشانههای درماندگی بدل میشوند. در چنین بزنگاههایی، علاوه بر زبان، فیگور هم دیگر ابزار فرمانروایی نیست، بلکه آیینه ترک خوردهای است که تصویر لرزان قدرت را بازتاب میدهد. نظامهای اقتدارگرا، به ویژه در مراحل نهایی عمر خود، اغلب به گفتارهایی متوسل میشوند که فاصلهای فاحش با واقعیت دارند؛خود فریبی ساختاری که نه تنها به تحریف امرواقع میانجامد، بلکه قدرت را به شکلی کاریکاتورگونه بازنمایی میکند. سخنرانی اخیر رهبر فاشیسم دینی ایران، که درآن با وقاحتی غیر قابل تصور از
«له کردن اسرائیل» و «سیلی زدن به آمریکا» سخن گفت، نمود بارز یک روایت سازی وقیحانه و تهی ازواقعیت است که بیش از آنکه نمایش قدرت باشد، نشانه درماندگی نظام در مواجهه با حقیقت است. این رهبر ساختار قدرتی است که سالهاست شکاف میان زبان رسمی وواقعیت عینی را با فرافکنی، تحریف وتوهم پر کرده است. این دروغ وقیحانه در عصری صورت می گیرد که صحنه وقوع در همان لحظه وقوع با پیشرفته ترین ابزار فیلم برداری شده وبه سراسر جهان مخابره می شود.
سخنرانی اخیر خامنه ای، با آن لحن و بدن فرسوده، نه تنها تکرار کهنه شعارهای تهی بود، بلکه برهنگی قدرتی را آشکارساخت که دیگرتوان جعل دروغ را نیز از کف داده است. آنچه با اطمینان از «له شدگی اسرائیل» یا «سیلی به آمریکا» توصیف میشد، بیش از آنکه نشانی از قاطعیت باشد، پژواکی تلخ از توهم بود. در زمانی که دوربینها واقعیت را بی واسطه ثبت و پخش میکنند، اصرار ناشیانه بر دروغ، نه تنها بی ثمر، که رسواکننده تر ازهمیشه است. به عبارت دیگر قدرت وقتی دروغ را بلد نیست درست بازی کند، به کاریکاتور بدل میشود. آنچه او میگفت، دیگرنه تهدید بود، نه تحلیل؛ یک نوار صوتی فرسوده بود، با بدنی که در صحنه مانده، اما نمایش را فراموش کرده است.
در دستگاه نظری میشل فوکو، قدرت همواره از بدن عبور میکند؛ اما بدنی که لرزان وپژمرده است، دیگر محل عبورفرمان نیست، بلکه بدل به کالبدی نمایشگر شکست میشود. دیگر نمیتوان اقتدار را در چینش جملات بازیافت، زیرا زبان –همچون بدن– تحلیل رفته است. در چنین وضعیتی، حتی برای نیروهای تحمیق شده نیزبه تعبیر وبر، آنچه کاریزما است، اکنون تهی ازارزش شده؛ وآنها با اسکلت مرده خواری روبرو هستند که تکرار ملالآور قدرتنمایی، بیهیچ شورو باوری بیشتر به جانشان ترس می ریزد.
آنها که کلیپ سخنرانی خامنه ای را دیده اند، حس کردند، وقتی رهبرفاشیسم ظاهرشد، چهره آن آدمخوار بیانگر “له شدگی” خودش بود تا حریف! که گویی تازه درمسابقه مشت زنی، داوراو را از زیر دست و پای حریف، نجات داده است! ادای واژه ها بیشترشبیه صداهایی بودند که میان تهدید وتمنا معلق ماندهاند؛ نه مخاطب را میترساند ونه هواداران را دلگرم میکرد. مفاهیمی چون «مقاومت»، «انقلاب»، «عمق راهبردی» و …. همگی از دایره لغات حذف شده وچهره، مختصات قدرت را نشان می داد. شنونده نه شجاعت میشنود ونه پیروزی می گیرد، بلکه ذلت وفرسایش وانزوا را به خاطر میآورد. ودر ذهن عمومی، پیام از مخفیگاه تصویری از امتیازات طبقاتی، سرکوب، وریاکاری نقش میبندد. واژهها نه فقط بار معنایی خود را از دست دادهاند، که به ضد معنای خود بدل شدهاند.
این بحران معنا تنها درسطح واژگان نیست؛ چهره نیزدرآن مشارکت دارد. وچهره فرسوده، به مراتب رساتر از کلمات، ناتوانی در ساختن روایت را فریاد میزدند. هانا آرنت مینویسد توتالیتاریسم، پیش از آنکه با زورسقوط کند، از درون تهی میشود؛ زمانی که دیگر نمیتواند خودی ها را اقناع کند. خامنهای در آن قاب، نه پیام میداد، نه تهدید میکرد. فقط بود. وآمده بود همین «بودن»ش، را در مخفیگاه نمایش دهد. که توامان، فرسودگی وپایانش بود. حضور یک اسکلت به جای مانده از عهد دایناسورها ؛ حضوری که فقط پژواکی بود از یک پایان. شبیه این حالت در چهره محمد رضا پهلوی بعد از فراروسقوط در بستر بیماری در مصر قبلا دیده شده بود.
فاشیسم وقتی نمی تواند قدرت خودش را در چهره رهبر نشان دهد وژستی خسته ووارفته به نمایش می گذارد دیگر تمام شده است واگر ذره ایی غیرت شخصی دروجود او باشد باید دست به خودکشی بزند. اگر دقت کرده باشید، صحنه دوربین چنین می نمود که اعضا وجوارح، برغم تزریق آمپول های نشاط آور، فقط سندی است بر تمام آنچیزی که دیگر نمیتوان پنهانش کرد: افسردگی، فرسودگی ولهیدگی. این دیگر قدرت نمایی نیست، بازپخش کابوس فرو پاشی است. همه چیز فریاد میزد: دیگر تمام شده است.
از این منظر، آنچه دیدیم نه سخنرانی بود، نه پیام سیاسی؛ بلکه انهدام فرمی بود که دیگر محتوایی برای پنهانسازی نداشت. قدرت تنها زمانی عمل میکند که میان فرماندهنده وفرمانبر، رابطهای زنده وجود داشته باشد. اینک اما، آن رابطه شکسته است. تماشاگر دیگر باور ندارد، وآنکه سخن میگوید، تنها تصویری است بر پرده. تصویری از رهبری که تنها خود را خطاب میکند ودیگر نه الهامبخش است ونه مخاطبدار.
این لحظه، لحظه زوال است؛ هم دراثر فروپاشی بیرونی، وهم بر اثر پوسیدگی درونی. زوالی که بزودی در کف خیابان، خلق ونیروهای پیشتازش آن را جشن خواهند گرفت. آنجا که سخن، از معنا تهی میشود، قدرت به سایه خود بدل میگردد. شاید غلو نباشد که بگوییم: شاهد سقوطی بودیم که اتفاق نیافتاده، وهنوز کسی آن را اعلام نکرده باشد. برای اعلام آن وشادی آن روز، خلق یکپارچه منتظر است.