جمشید پیمان: چراغ تویی،شعله غیرِ جانِ تو نیست

نگو”نمی شوَد”،این نکته در زبانِ تو نیست
نگو”نمی روَم” این شأنِ کاروان تو نیست

نگو “سکوت و صبوری” توراست چاره ی کار
سکوت و صبر کلامی به گفتمانِ تو نیست

میازمای و مرو راه رفته را از نو
جوابِ نو به دلِ “کهنه امتحانِ”تو نیست

ز رویِ ساده دلی گرگ را مخوان چوپان
بدان که می درَدَت عاقبت،شبانِ تو نیست

نگو شب است و چراغی نمی شود روشن
چراغ توئی،شعله،غیرِ جانِ تو نیست

نگو شب است و سحر نیست در نظرگاهت
مگر به چشمه ی خورشید آشیانِ تو نیست؟

بزن به سینه ی دریا ،گذر کن از ساحل
فرو کشیده در این پهنه، بادبانِ تو نیست!

جمشید پیمان
20 ـ 05 ـ 2018