دو شعر از حمید نصیری: فانوس راه – فریاد زن

فانوس راه
برای زنان مجاهد خلق در رویارویی با دیکتاتوری جهل و جنایت آخوندی

فصلی‌که قرار بود اون فصل
باشه بردن تو از یاد
نقطه طلوع تو شد
فصلِ آغاز یه فریاد

توی اون بیراهه کور
تو شدی فانوس امید
توی دلتنگیِ تاریک
بودنت مثل یه خورشید

شعله فریاد انسان
در تو می‌کشید زبانه
واسه مقصد رهایی
از تو می‌گرفت نشانه

گاهی سبزی مثل جنگل
گاهی رنگِ آسمونها
گاهی سرخ، مثل شقایق
حریم پاکِ یه دریا

صدتا رمزو نمی‌تونم
جای اسم تو بذارم
واسه تفسیرِ زلالت
چشمه‌هارو کم می آرم

بودنت تنها سلاحِ
پیش نعره جهالت
صافیِ نجیبِ آینه
از تو می‌گیره اصالت

با تو می‌شه پرکشید رفت
تا به عرش آسمونی
تویی که منو تو این شب
به سپیده می‌رسونی

فرش سرخِی واسه تاریخ
ای تو پرچمِ فراتر
برای عبور فردا
این تویی! غرور برتر
—————————————————-

فریاد زن

من میخوام بگم، رهایی
توی بغضِ یک ترانه
میشنوی صدامو، اما
زیر ضرب تازیانه

من گل نشکفته پرپر
منو میشکنن هزار بار
بمیره، اونکه منو کُشت
زیر ضربه های سنگسار

جرمِ نا بخشیده من
اینه که گفتن: زنی, زن!

تیر زهرواره هر روز
روی پیکرم نشسته
سر هر بهانه، جلاد
استخوانمو شکسته

همیشه مجروح و مصدوم
منو میبرن به زندان
لِه میشم، لَوَرده میشم
زیر داغِ سنگباران

جرمِ نا بخشیده من
اینه که گفتن: زنی، زن!

میپاشن اسید به چشمام
که چرا اینقدر جوونی
میکشن به زیر شلاق
که چرا اینقدر میدونی

گاهی سیلی و شکنجه
گاهی ناسزا و فریاد
یا که دست و پام به زنجیر
یا که میسپرند به جلاد

جرمِ نا بخشیده من
اینه که گفتن: زنی، زن!

دست بیرحم ستمگر
غنچه هامو از خودم چید
توی باغچه وجودم
بوی مرگ دوباره پاشید

روز بخت، حتی هنوزم
زخمِ صدساله میپوشم
غم سنگین یک کوهی
هنوزم مونده رو دوشم

جرمِ نا بخشیده من
اینه که گفتن: زنی، زن!

اگه در بند و اسیرم
اگه میشم تیرباران
من زنم، تکرار فردا
این منم بقای انسان

شعله خاکسترم من
اگه که سنگ صبورم
من زنم، صدای فردا
شورم و غرق غرورم

جرمِ نا بخشیده من
اینه که گفتن: زنی، زن!
من پر از شوق رهایی
گرچه تازیانه برتن

جرمِ نا بخشیده من
اینه که گفتن: زنی، زن!
شکل دنیا توی دستام
این من و اندیشه من