قسمت دوم
بعد از رفتن ناصریان و بچهها ، درون بند بحث بر سر این بود که چرا یک عده را بردند و بقیه را نبرند و اینکه حالا ما چه موضعی باید داشته باشیم ؟ این بحثها در میان بچهها ادامه داشت و قرار شد که ما با همان موضع قبلی برخورد کرده و خواهان انتقال از این بند به بند دیگری باشیم . بنابراین فردا نیز به اعتصاب غذا ادامه دادیم .ولی پاسداران فقط میخندیدند و میگفتند فردا باید التماس کنید که بهتون غذا بدهیم. فعلا بروید تا بعد به شما میفهمونیم که دنیا دست کی است. .اون روزبا همه سختی هایش کم کم به پایان خودش نزیک میشد تا رمانی که وقت اذان مغرب چهار پنج نفر از بچهها رو به بند برگرداندند . چهرههای آنها بسیار گرفته و کاملا بهت زده بودند. همه آنها به لحاظ روحی شوکه شده بودند . آنها مشاهد کرده بودند که بچهها را دار زدند و از بین آنها هم بندیهای خودمان را تشخیص داده بودند. آنها از صحنهای که دیده بودند کاملا جا خورده بودند و اصلا نمیتوانستند باور کنند که مثلا کسی را که مدت زیادی از حکمش باقی نمانده بود را به طناب دار بسپارند.
آنها شاهد جان دادن دوستانشان بر فراز تیرکهای اعدام بودند ، دوستانی که تا ساعتی قبل در کنارشان در حال قدم زدن و صحبت کردن بودند یا بر سر سفره صبحانه روبرویشان در حال غذا خوردن بودند و در بارهٔ مسائل مختلف بند و موضوعات سیاسی روز بحث و گفتگو میکردند . چطور میشود باور کرد که زندانی محکوم شده را در حالی که سالهای زیادی از حکمش را گذرانده و حتی برخی از آنها از تاریخ پایان حکمشان گذشته بود و به قول معروف مدت زیادی بود که « ملی کش » شده بودند به در آویخت . با چه تحلیلی میشد این را پذیرفت که رژیم به چنین قتل عامی دست بزند . آنهم در شرایطی که در ضعیفترین موضع نظامی در جبههها و ضعیفترین موضع سیاسی در داخل کشور و در سطح بین المللی قرار داشت . البته این موضوع را بعدا تشریح خواهیم کرد . فعلا به همین بسنده کنیم که ما تازه فهمیدیم چه فاجعهای در راه است و تازه کم کم داریم میفهمیم که چرا دو سه هفته است که ملاقاتها را قطع کردهاند و تلویزیونها را بردند و روزنامه هم نمیدهند و برخورد پاسداران وحشیانه تر از قبل شده است . شب عجیبی بود ، هیچ کس تا صبح نخوابید . بچهها در گروههای دو تا چهار نفره با هم دیگه حرف میزدند و بحث میکردند که موضوع چیست . ما هنوز از عمق فاجعه اطلاع چندانی نداشتیم. چند روز بعد تعدادی دیگر از کسانی را که ناصریان آنها را برده بود ، به بند برگرداندند . در این زمان بود که ما تازه به گوشه هایی از فاجعه ای که در حال رخ دادن بود اگاه شدیم . آنها میگفتند که همه بچهها را اعدام کرده اند و مثلا از یک بند دویست نفری فقط هفت نفر زنده ماندهاند و وضعیت بندهای دیگر هم تقریبا با کمی بالا و پایین مشابه یکدیگر بود . آنها میگفتند بچههای مشهد را که برای اعدام میبردند سرود ای آزادی و آید از ملک ایران زمین را میخواندند . آنها تعدادی از بچههای مشهد بودند که به تهران تبعید و مواضع کاملا علنی در برابر رژیم داشتند و بطور رسمی و علنی از مواضع سازمان حمایت میکردند.
آنها بچه هایی بودند که انقلاب ایدئولوژیک سازمان را کاملا پذیرفته و هضم کرده بودند. ازاینرو تلاش میکردند تا خط تهاجم حد اکثری سازمان در خارج از زندان را به درون زندان تسّری بدهند . آنها به دلیل ارتباط با بچه هایی که از منطقه آمده بودند اطلاعات خوبی از وضعیت سازمان در عراق و سطح بین المللی ومسائل مربوط به جنگ ایران وعراق داشتند. به همین دلیل بر روی بچه هایی که از طریق مورس یا با نوشته تماس داشتند تاثیر زیادی گذاشته بودند . آنها علیرغم آنکه طبق دستور زندانبانان ورزش به صورت جمعی ممنوع بودو هر کس باید خودش به تنهائی ورزش میکرد در آن شرایط علیرغم سخت گیریهای بسیار مأموران زندان در این رابطه باز هم به صورت جمعی ورزش میکردند و در پایان ورزش خود نیز بطور دست جمعی سرود میخواندند . البته خط به انزوا و انفعال کشاندن بچهها و انداختن آنها به اتخاذ مواضع فردی از طریق اجبار به زندگی انفرادی و جدا از جمع دیگر زندانیان یکی از سیاستهای مهم رژیم در درون زندان بود که لاجوردی انرژی زیادی روی آن گذاشته بود.همین سیاست را نیز دیگر دست اندارکاران رژیم در به انزوا و انفعال کشاندن جامعه از طریق حذف نیروهای انقلابی روشنفکر و روشنگر مجدانه پیگیری میکردند. سیاست اصلی لاجوردی جلاد از طریق فرستادن افراد نفوذی ولو دادن بچهها و فشار توسط توابان و ساعتها سر پا نگاه داشتن در زیر هشت و زدن کابل و دیگر فشارهای روحی روانی و جسمی اعمال میگردید. البته این سیاست جلاد خمینی نیز همچون دیگر سیاستهایش در سایه آگاهی وهوشیاری در زیر پای مقاومت زندانیان مجاهد و مبارز در هم شکسته شده بود . لاجوردی قصاب نتوانسته بود جلوی زندگی صنفی جمعی زندانیان را بگیردو اکنون همراه با تحولات بیرون زندان وخط تهاجم حد اکثری سازمان ، زندانیان زندانهای اوین و گوهردشت و دیگر شهرها نیز با اطلاع از این مواضع به دنبال کسب حداقل آزادیهای بیشتر در درون زندان بودند که از آن جمله میتوان به ورزش دست جمعی و دفاع علنی از اتهام اشاره کرد .
دفاع از اتهام یکی از مهمترین خواستهای زندانیان سیاسی بود ودر حقیقت به دلیل آنکه رژیم تفکر و اندیشه و سازمانی را که زندانیان به آنها وابسته بودند را مورد هجوم قرار داده و به شکل توهین و تمسخر و محکوم کردن آن اندیشه و سازمان با زندانیان برخورد میکرد طبعاً جوهرهٔ تمامی حرکتها در زندان کسب آزادی دفاع از اتهام بود . مثلاً رژیم زندانیان مجاهدین را منافق و فدائیان خلق را فراریان از خلق خطاب میکرد و در باره دیگر تفکرات نیز و قسی علیهذا . بنابر این موضوع آزادی دفاع از تفکر و اندیشهای که به آن وابسته بودند از مهمترین مسایل بود . که راه رسیدن به این نقطه از کانال کسب حداقل آزادیهای صنفی بود که ورزش دست جمعی نیز یکی از همان کانالها بود . البته رژیم که همیشه از هر گونه حرکت دست جمعی چه جهت دار و چه بدون جهت در داخل یا خارج از زندان وحشت دارد ، در مقابل حرکت جمعی بچهها در بندهای مختلف برای برگزاری ورزش جمعی دست به مقابله شدید میزد که از آن جمله میتوان به کتک زدن ، سلول انفرادی ویا فرستادن به اتاق گاز اشاره کرد . اتاق گاز اتاقی در انتهای سالن اصلی زندان گوهردشت بود که هیچ پنجره یا منفذی به بیرون نداشت . این اتاق تنها یک در داشت که انتهای آن حدود دو تا سه سانت با زمین فاصله داشت که پاسداران پس از آنکه بچهها را در دستههای هشتاد تا صد نفره به داخل این اتاقها که اصلا جا برای ایستادن هم دیگر در آن نبود میفرستادند از بیرون در با گذاشتن پتو در زیر در همان یکذره منفذ ورود و خروج هوا را نیز مسدود میکردند .
از آنجائی که بدن همه گرم بوده وعرق کرده بودند وهیچ جریان هوائی نیز وجود نداشت ، بدنها به شدت عرق میکرد و بوی تند زننده عرق همراه با بخار بدن افرادو رطوبت و نم بالای ناشی از عرق کردن شدید آنها وضعیت سختی را برای تنفس کردن بوجود میآورد. تا جایی که برخی از آنها به خاطر نبودن اکسیژن کافی غش میکردند ، و هر چه دیگران در میزدندو دادو فریاد میکردند که کسی حالش شدیدا بد است پاسداران هیچ توجهی نمیکردندو آنها را به حال خود رها کرده به دنبال کار خودشان میرفتند . در این وضعیت نه تنها لباسها ی بچه ها که حتی کفّ زمین کاملاً خیس میشد . آنها پیراهنهایشان را در میاوردندو به نوبت آن را برای جابجائی هوا در درون اتاق بالای سرشان میچرخاندند که البته تاثیر خاصی نداشته و تنها به لحاظ روانی موثر بود . پس از ساعتهای متمادی پاسداران در را باز کرده و همیشه تعدادی از آنها را از جمع جدا کرده و به انفرادی میبردندو پس از چند روز مجددا به بند باز میگرداندند . در هر صورت با همه فشارها وتضییقاتی که رژیم برای جلوگیری از کارهای دسته جمعی علیه زندانیان بکار میبرد نتوانسته بود آنها را تسلیم خواستهای نا مشروع خود بنماید.
ادامه دارد
( س – الف )