علیرضا یعقوبی: خمینی پای سفره هفت سین (قسمت آخر)

yaghobiدر قسمت قبلی بحث عنوان شد که برای اولین بار در تاریخ معاصر ایران دو سازمان سیاسی تلاش نمودند که با تحلیل علمی منطبق با قانونمندیهای تکامل اجتماعی، حل و فصل تضادهای سیاسی در ایران را جدا از مشی سنتی و رایج جستجو کنند. آنها تخاصمات موجود بین هیئت حاکمه و توده های مردم را نه برخاسته از«سوء تفاهم» یا کج فهمی بلکه نتیجه طبیعی «مبارزه طبقاتی» ارزیابی کرده و یگانه راه حل موجود را حضور مردم بعنوان صاحبان اصلی قدرت در عرصه حیات سیاسی کشور تحلیل می کردند.

آنچه که در دوران رژیم گذشته بر ای دو جریان که از قضا از مشی واحد چریکی پیروی می کردند، گذشت بر همگان مشهود است و نیازی به یادآوری مجدد آن نیست اما باید ادعا نمود، آن تحلیلی که مردم را بعنوان صاحبان اصلی قدرت و در نقش «عامل» ارزیابی می کرد در بلوغ و تکامل خود نمی توانست به راهی جز مردم سالاری و دمکراسی برود. فرصتی که به عمد از مردم ایران دریغ شد و از آن خمینی سر بر آورد که هیچ نقشی در مبارزات مردم ایران در دهه ۵۰ شمسی نداشت.

خمینی در یک خلاء سیاسی و در عدم حضور یک جریان انقلابی و دمکراتیک، رهبری جنبش را در سازش با محافل استعماری ربود. او از همان اوان بدست گیری قدرت، شیوه سرکوب و انسداد فضاسی سیاسی کشور را در پیش گرفت. سرکوب زنان تحت عنوان رعایت حجاب اجباری بهانه ای شد که فضای هیستریک در کشور حاکم شود. گفتار و کردار خمینی حکایت از آیندهای تیره وتار داشت که با قرائتی بغایت منحط و عقب مانده و مادون تاریخی از قدرت، می خواست توتالیتاریسم و مطلق گرایی را تحت عنوان «حقانیت مطلق ایدئولوژیک» بر جامعه و نیروهای آن غالب سازد.

با چنین درکی از قدرت، خمینی تنها تسلیم را از هر دگر اندیشی طلب می کرد. همه می بایستی بر رهبری مطلق العنان او گردن می گذاشتند. اگر شاه، «بزرگوارانه!» این فرصت را به مخالفان می داد که در صورت عدم فعالیت در ظرف سیاسی «حزب رستاخیز» بعنوان تنها حزب قانونی در کشور، روادید خروج گرفته و از ایران خارج شوند، خمینی هر دگر اندیشی را «طاغی« و «باغی» می شمرد و در پی آن بود که بر سر هر محله و گذری تیرک اعدام برپا کرده و مخالفان را «اعدام انقلابی» کند.

تکلیف برای هر آن کسی که به حاکمیت ملی می اندیشید، روشن بود اما همین خط و نشان کشیدن خمینی باعث نشد که سیاستمداران سنتی، دست از میانه بازی و «وساطت» و «کدخدامنشی» برداشته و بر مشی منطقی و اصولی در چارچوب تشکیل «جبهه متحد خلق» گام بردارند. جبهه ملی و نهضت آزادی همچنان در پی «رفع سوء تفاهمات» با هیئت حاکمه جدید بودند. به همین خاطر قانون اساسی را با «اصل ولایت فقیه» که ناقض حقوق ملت و حق حاکمیت آنها بود پذیرفتند و بر آن گردن گذاشتند تا بدینوسیله به حیات خفیف سیاسی خود ادامه دهند.

حزب توده بدنبال مشی دیرین و اپورتونیسم راست نابی که در آن ریشه دوانده بود، نا امید از «تغییر» توسط مردم و قیام آنها، مشی ماجراجویانه و کودتاگرانه نفوذ در درون رژیم را با مجیزگویی «خط ضد امپریالیستی امام» در پیش گرفت. اگر کودتا در افغانستان عقب مانده امکان پذیر باشد چرا در ایرانی که فاز سرمایه داری وابسته را پشت سر گذاشته است، قرین موفقیت نباشد؟. از بد روزگار این حزب توانست در غیاب شهدایی همچون جزنی و احمد زاده در درون سازمان چریکهای فدائی خلق ایران با همراه ساختن رجالگانی همچون فرخ نگهدار و همراهانش با خود به زائده و جاسوسی علیه انقلابیون و کش تار آنها بکشاند. حزب توده با این عمل منشآ بزرگترین ضربه به نیروهای انقلابی شد که هنوز هم تمامی جوانب و نتایج و آثار آن مورد بررسی و تحلیل قرار نگرفته است.

در این میان سازمان مجاهدین خلق ایران با تحلیل جایگاه طبقاتی خمینی مبنی بر «خرده بوژوازی مرفعه سنتی با گرایشات غلیظ فئودالی» بر آن بود تا با تشکیل «جبهه خلق» و «ارتش آزادیبخش ملی» خمینی را از همان ابتدا در محقق ساختن اهدافش بازدارد. این مشی که بر یک کار طاقت فرسای «افشاگرانه – سیاسی» متکی بود، در وسیعترین شکل ممکن در جامعه با نظمی بینظیر به پیش برده می شد و چون منطبق بر «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» بود، از جامعه جواب می گرفت و از توده ها توهم زدایی می کرد. این مشی در مدت کوتاهی به بزرگترین تهدید حاکمیت مطلق العنان تبدیل شد بدون اینکه در مقابل چماقدا ری های روزمره و حمله اراذل و اوباش رژیم به مراسمات و تجمعات و ستادها و حتی مراکز پزشکی اش مقابله به مثل کند.

جامعه خسته از مشی های سازشکارانه سنتی، بدنبال یافتن راه حلی قاطع در برابر حاکمیتی بود که در قبضه انحصاری قدرت با هیچ فرد و جریانی تعارف نداشت. آیت الله شریعتمداری و حزب جمهوری خلق مسلمان او را همانگونه سرکوب می کرد که به کردستان لشکر کشی می کرد و مردم را در خوزستان و ترکمن صحرا و انزلی قتل عام می کرد.

سال ۶۰ تنها دو جریان در برابر هم صف کشی کرده بودند بقیه جریانات یا به رهبری خمینی گردن گذاشته و به حیات خفیف سیاسی رضایت داده بودند و یا همچون جریانات پرت افتاده چپ نما بدون در نظر گرفتن شرایط، بدنبال تشکیل حزب کمونیست رفته بودند در حالیکه مطالبات سیاسی همچنان بر محور دمکراسی بخاطر حاکمیت فاشیسم مذهبی باقی مانده بود.

در چنین شرایطی، مهندس بازرگان برای «رفع سوء تفاهم» بین خمینی و مجاهدین پا پیش گذاشت تا بنا به ادعای خودش، مبادا خانه آتش بگیرد!!. او هم ایلغار خمینی و هم مجاهدین را از فرزندان نهضت آزادی خواند. و از موضع پدرانه خواست با توپ و تشر و نصحیت هر دو وا به «سازش» با یکدیگر دعوت کند. حتی اگر به عصر «هابیل و قابل» هم بر می گشتیم لاجرم یکی از این دو فرزند لااقل «خلف» بود اما مهندس بازرگان را توان گواهی دادن بر این «حقیقت» نبود. خمینی کجا و توهمات مرحوم بازرگان کجا. بعدها او در نامه ای به خمینی اعلام کرد که بخاطر پیگیری چنین سیاستی در قبال رژیمش، او و جریانش دچ ر خَسِرَ الدُّنیا و الآخِرَة شده اند!.

۳۰ خرداد سال ۶۰ و حوادث بعد از آن، حکایت از پیشی گرفتن مشی انقلابی و مشی مردمی بر راه حل های سازشکارانه و کدخدامنشانه داشت. آنچه بر مجاهدین و مقاومت در برابر فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران گذشت هم اظهر من الشمس است. میانه بازان در هر سر فصل و فراز و نشیبی که مقاومت لاجرم با آن درگیر بود بر مشی سابق پای فشردند و بازهم فریاد «نگفتم؟؟!!» از این افراد و گروه های وابسته به آنها در همه جا بگوش می رسید. تاریخ ایران زمین بعدها از این برهه از تاریخش، حکایتها خواهد داشت.

«ارتش آزادیبخش ملی ایران» در دل همین «نگفتم ها« برای گفتن حرف آخر شکل گرفت و می رفت برای همیشه طرحی نو در تاریخ این کشور در اندازد اما دشمن هم بیکار ننشسته بود. در دل توفانها «ارتش آزادیبخش ملی ایران» بعنوان یگانه جریانی که می خواست مردمسالاری و دمکراسی را در عمیق ترین شکل ممکن در جامعه برقرار سازد، توانست «استخوابندی» و «پایه ها» و چارچوبهای خود را حفظ کند. این نبرد تا تعیین تکلیف نهایی کماکان ادامه خواهد داشت.

از تاریخ ۲۲ خرداد سال ۷۶ بخشی از بدنه رژیم تحت عنوان «اصلاح طلبان» به جمع سیاسیونی پیوستند که راه حل های سنتی مبتنی بر مشی کدخدامنشانه و رفع سوء تفاهمات را دنبال می کردند. این طیف که در سالهای گذشته در تمامی اقدامات سرکوبگرانه شرکت داشته و بعضا در شکل گیری ارگانهای سرکوبگر نقش اساسی و تعیین کننده داشتند بنا به ماهیت حکومت های دیکتاتوری و استبدادی مبنی بر تنگ تر شدن حلقه «خودی» از درون حاکمیت رانده شده بودند. این جمع بنا به دکترین تئوریسن آن «سعید حجاریان» تز «فشار از پائین و چانه زنی از بالا» را دنبال می کردند. این نه امری خلق الساعه بلکه نخ نما شما از دوران مشروطیت بود که به توده ها همچنان بعنوان «رعایا» می نگریست که از طریق بسیج آنها و کسب آرایشان می شد از حاکمیت باجگیری و سهم خواهی کرد و منافع طبقات میانه باز در سیاست را تأمین نمود. این تز با شعارهایی همچون «جامعه مدنی» در داخل و «گفتگوی تمدنها» در خارج و در تعامل با قدرتهای مطرح بین المللی رنگ و لعاب زده می شد.

پر مسلم بود رژیمی که در اوج مشروعیت مردمی تاب هیچگونه رفرم و تحولی در راستای همزیستی با دگراندیشان سیاسی را نداشت، در اوج انحصارطلبی و سرکوب و در انزوای مطلق داخلی و بین المللی از هرگونه ظرفیت رفرم و مدره گرایی تهی بود، اما همین شعار می توانست فضای تنفسی چه برای رژیم و چه میانه بازان و دودوزه بازان دنیای سیاست و محافل بین المللی حامی آنها فراهم آورد.

۸ سال بازی دادن مردم تحت عنوان «اصلاح طلبی» که قرار بود به ولی فقیه «کلاغ» استبداد و دیکتاتوری راه رفتن به سبک «کبک» دمکراسی و «مردم سالاری دینی!» بیاموزد به حاکمیت خلص ترین و لمپن ترین و فایست ترین جناح درون حاکمیت راه برد که ولی فقیه رژیم، رئیس جمهور آن را به تفکر خود نزدیکتر از همه می دید و در مسیر نشاندن او برمسند قدرت در سال ۸۸ دست در خون مردم برد و بسیاری از «یاران امام» را به حبس و زندان فرستاد و «نخست وزیر امام» و همسرش و رئیس دو دوره مجلس را هم به حصر برد..

۸ سال دزدی، چپاول، غارتگری، سرقت، رانت خواری، ارتشاء، آدمکشی و سرکوب راه به این نبرد که جریانات و افراد میانه باز دست از شارلاتانیسم بردارند، چرا که این جریان از این طریق ارتزاق و امرار معاش کرده است و راهی جز این نمی شناخت بالاخص اینکه این جریان هیچگونه سابقه ای در پرداخت از خود نداشت.

خانم زهرا رهنورد چرا عکس خمینی را پای سفره هفت سین نشانده است؟ جز اینکه برای دهان کجی آشکار به خامنه ای و رجالگان اطراف او، بگوید که بر خلاف نظر آنها «خامنه ای»، «خمینی» دیگر نیست!. بخصوص آنکه خانم رهنورد بر این باور است که نسل سوم و چهارم انقلاب چیزی از جنایات و کشتارهای دوران خمینی بیاد ندارد پس می شود با دست کاری در تاریخ از خمینی یک قدیس ساخت. خوب قباحت این که به پای جنایت خامنه ای نمی رسد!.

باید به خانم رهنورد یادآوری نمود که آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. بس کنید این عوامفریبی و دجالیت را. گذشت آن زمان که ایشان در مقام سردبیر مجله «زن روز» از حکم «حجاب اجباری» خمینی، «نگرانی امام در حفظ حرمت زنان» را استخراج کند. گذشت دورانی که همسرشان بعنوان سردبیر روزنامه «جمهوری اسلامی» ارگان حزب چماقداران جمهوری اسلامی دستور خمینی مبنی بر سرکوب منافقین و گروههای الحادی را توجیه کرده و آن را در خدمت اسلام و مسلمین بداند و چماقداران را «جوانان غیور مسلمان » بخواند..

خانم رهنورد بداند که با هزار من سریشم هم نمی توان خمینی را به سبزی و گل و شکوفایی و تحول و پویایی و بالندگی و شادی و نشاط و حیات و تکامل چسباند. او خلطی ۱۴۰۰ ساله بجا مانده در سینه تاریخ بود که از بد روزگار در ایرانی با تمدنی باستانی، بیرون زده شد.

خانم رهنورد بداند که ما امروز دقیقا بدلیل پویایی و بالندگی اندیشه مان از رفع حصر او و همسرش دفاع می کنیم و این بخشش را به یمن تفکر و اندیشه خلاق وتکاملی خود داریم هر چند که می دانیم تفکرات میرا را تاب توان دمکراسی و پویایی و خلاقیت نیست و دقیقا از همین منظر بود که او و همسرشان در توجیه اعدامها و قتل عام ها می نوشتند و آن را تائید می کردند چرا که مبلغ خشونت و انتقام و کینه کشی بودند.

باید به خانم رهنورد یادآور شد که دوران گندم نمایی و جو فروشی بسر آمده است. مردم سالاری، دمکراسی، پلورالیسم سیاسی و تکثرگرایی با «اصل ولایت فقیه» که مردم را صغار فرض نموده و لایت بر آنها را همسان با «ولایت بر صغار» می شمارد، قابل جمع بستن نیست.

ایران زمانی می تواند بر روزگار سیاه دیکتاتوری و بالاخص فاشیسم مذهبی حاکم فائق آید که از استبداد و راه حل های میانه روانه که ناقض حقوق مردم و حق حاکمیت ملی برای همیشه جدا شده و به دنیای رهایی و آزادی و اختیار گام گذارد. ایران و ایرانی تنها زمانی می تواند جایگاه شایسته خود را در نزد ملل دیگر بیابد که از فرصت اعمال حق حاکمیت ملی برخوردار باشد. در چنین صورتی، ایرانیان از چنان استعداد و پتانسیل و ظرفیتی برخوردارند که در دنیای پرشتاب و پر رقابت امروز جایگاه واقعی خود را دریافته و دین خود را به تاریخ بنا به تمدنی که از آن برخوردارند، ادا نمایند.

اگر خانم رهنورد و همسرشان در روزگار جوانی از یک نیروی انقلابی بریده و به زیر عبای آخوند برای کسب قدرت در غلتیدنید، باید پیرانه سر از سرنوشتی که بدان گرفتار آمده اند عبرت بگیرند. آری کسی آنکه باد دیکتاتوری و فاشیسم مذهبی می کارد بناچار توفان زندان و حبس و حصر را درو خواهد کرد. اگر خانم رهنورد از آنچه که بر او و همسرش گذشته است عبرت می گرفت، هرگز خمینی را پای سفره هفت سین نمی نشاند.

هرکه ناموخت از گذشت روزگار, نیز ناموزد زهیچ آموزگار

علیرضا یعقوبی 11 ادریبهشت 1393