علیرضا یعقوبی: نقدی بر مقاله «جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران» (۷)

yaghobiآقای جمالی در تحلیل از ضربه سال ۵۴ بر سازمان مجاهدین خلق ایران توسط اپورتونیستهای چپ نما اعلام می دارد: « ـ نمونه بعد مربوط است به لطف الله میثمی(جدای از وضعیت و مواضع امروز او): وی از افراد قدیمی، تحصیلکرده و با تجربه بحساب می آمد و از نزدیک نیز با جریان انحرافی و فرصت طلب آشنا بود (دستگیری در سال 53) و لذا تحلیل مشخصی از این جریان داشت و معتقد بود که در بررسی این جریان باید به “درون” هم نگریست و نباید صرفا آنرا یک پدیده عارضی تلقی نمود که در جای خود حرف درستی بود و پیشرفت چنین خطی چه بسا می توانست تاثیرات مثبتی را بدنبال داشته باشد و باعث دست بستگی بی  شتری برای مسعود رجوی بشود… اما وی بجای شنیدن و استفاده از تجارب و نقطه نظرات وی، همچون همیشه شیوه تهمت زدن و بایکوت را در پیش گرفت…روشن است که بحث بر سر درستی یا غلط بودن یک نظرگاه نیست که بر سر شیوه تعامل با دیگران و نزدیک ترین افراد است.»

ایشان برای رد گم کردن تلاش دارد که از مواضع امروز لطف الله میثمی تبری جوید باید به ایشان گفت که اولا و اصولا در یک تحلیل دیالکتیکی و خلاق از مواضع افراد، مواضع کنونی آقای میثمی روند طبیعی برآمده از همان مواضع قبلی ایشان بوده است و لذا نمی شود با زرنگی بازاری ضمن جداسازی اسکولاستیکی مواضع ایشان در قبال ضربه سال ۵۴ و مواضع بعد از انقلاب ۵۷ به نتیجه گیری مطلوب خود نائل آمد و ثانیا باید به ایشان خاطر نشان ساخت که خودشان یعنی آقای جمالی با یک فاصله سی و اندی ساله به مواضع سال ۵۳ و ۵۴ لطف الله میثمی رسیده اند و طبیعتا حدود ۳۸ سال از مواضع امروزی لطف الل     میثمی هم عقب ماندگی دارند. ایشان نمی توانند درک بغایت ارتجاعی و عقب مانده خود رادر بازی با کلمات و واژه ها در زرورق«انقلاب» و «ترقیخواهی» بپوشانند وگرنه اگر بر حرف و کلام و گفتار بود خمینی بسا بیشتر از آقای جمالی امروز از خود ادا و اطوار ترقیخواهی در آورده بود. جامعه امروز ایران و بهترین فرزندان آن به آنچنان بلوغی رسیده اند که در برابر آقای جمالی بگویند:«ما درون را بنگریم و حال را / نی برون را بنگریم و قال را». ما به ماهیت افراد و تحلیل آنها از جهان و ماهیت حرکت جوامع بشری کار داریم نه به ادعاهای منتزع از ماهیت افراد در سرفصل های خاص آنهم برای می    ه چینی و مصاده به مطلوب از حوادث لحظه ای. بهمین خاطر باید یادآور شویم که مواضع آقای لطف الله میثمی در قبال حوادث سال ۵۴ ایشان را بعد از انقلاب به زیر قبای خمینی و نایبش کشاند و به مجیزگوئی از امام فرومایگان و مواضع بغایت ضد امپریالیستی او و دفاع از «صدور انقلاب» (بخوانید صدور تروریسم) کشاند. این روندی بود که از تحلیل ایشان در قبال ضربه اپورتونیستی سال ۵۴ بر سازمان مجاهدین خلق ایران شروع شد و در مرحله تکاملی به دامن خمینی پناه برد. حال هم بعد از رانده شدن از سوی رژیم خمینی و بالاخص بعد از برکناری آقای منتظری از سوی خمینی، نهایتا از سر درماندگی و اس  تیصال مثل بسیاری از جریانات همسو، راه به «ملی – مذهبی» گری برده تا سر بزنگاههای تاریخی نقش «دلال محبت» برای ولی فقیه را ایفا کنند تا شاید مقبول افتد و بقول آن «معتاد خمینی» باردیگر اینبار «خامنه ای» بزرگی از سر گیرد و آقایان بتوانند از نزدیک به سرویس دهی به بیت ولایت مشغول گردند. پس مجاهدین و هوادرانشان را همین عزت بس که در پس تحلیل مسعود از ضربه اپورتونیستی چپ نما، اول از همه با خمینی و اعوان و انصارشان که در آن مقطع دست بالا را گرفته بوند، از همان ابتدا تعیین تکلیف نمودند و پس از انقلاب اسیر بازیها و ادا و اطوارهای خمینی و اطرافیانش نشدند و دام  ن خلق و انقلاب را چسبیدند و آن را هیچگاه رها نساخته و بهای ایستادگی بر مواضع ملی و مردمی و انقلابی خود را به سنگین ترین وجه ممکن پرداختند تا در تاریخ ایران به ثبت برسانند که جریانی بوده و هست که به تمامی ارزشهای مبارزاتی پایبند بوده و هیچگاه در سختترین شرایط از آرمانهایش دست نشسته و از میان آتش ها، پاک و مطهر جسته است.

و اما اگر بخواهیم «درون» نگری که آقای جمالی در پاراگرف نقل شده از ایشان در ابتدای مقاله حاضر از قول لطف الله میثمی بیان کرده اند را ترجمه و تفسیر کنیم نهایتا به همان تحلیل ساواک یعنی «مارکسیست – اسلامی» که در دوران خمینی به «التقاطی» و سپس «منافقین» تغییر نام یافت، می رسیم. «درون» نگری آقای جمالی چیزی نبوده و نیست الا زیر علامت سؤال بردن تمامی دستاوردهای ایدئولوژیک و آموزشات سازمان از جمله جامعه آرمانی «بی طبقه توحیدی». یعنی در یک کلام تجدیدنظر طلبی و رویزیونیسم که معمولا در چنین سرفصل هایی همچون ضربه اپورتونیستی سال ۵۴ به سراغ سازمان های انق    ابی در شرایط «بحران موجودیت» می آید و آنها را از درون پوچ و بی محتوا و در نهایت فاقد تأثیر گذاری بر محیط و پیرامونش می سازد. در واقع این همان چیزی بود که شاه و خمینی از مجاهدین طلب می کردند یعنی دست شستن از آرمانهای توحیدی و همراهی و همسفرگی با شاه و شیخ. چرا که جز این راه برای سازش هموار می شد. وگرنه ما نتیجه «درون» نگری آقای میثمی را چه در پس همان ضربه در سال ۵۴ و چه بعد از پیروزی قیام سال ۶۷ بعینه شاهد بودیم. علیرغم وضعیت رقت آمیز شخصی لطف الله میثمی که حس ترحم هر انسانی را نسبت به او برمی انگیخت چرا نتوانست در پس آن «درون» نگری، راهی به «برون» و اج  تماعی شدن، برای خودش و «سازمان مجاهدین خلق ایران» مورد ادعایش علیرغم تمامی امکاناتی که رژیم در اختیار او قرار داده بود، بگشاید؟. و همان تک افراد گرد آمده در اطرافش در قدم بعدی او را با ارث و میراثش وانهاده و به راه خود رفتند؟ و در نقطه مقابل، سازمان مجاهدین خلق ایران علیرغم تمامی تضییقات و کارشکنی ها و چماقداری ها و کشتارها و سرکوب ها به یک بدیل و آلترناتیو در برابر دیدگاه ارتجاعی خمینی، تبدیل شد؟. حال آقای جمالی با ۳۸ سال تاخیر قدم در راهی گذاشته اند که حاصل آن را در اوج مشروعیت مردمی رژیم، برای آقای میثمی و دیگر همفکرانش چیزی جز «خسرالدنیا وا    اخره» بقول مرحوم مهندس بازرگان نبوده است.

به آقای جمالی باید یادآور شد که از قضا برخلاف نظر ایشان، آن دیدگاه «درون» نگر به زعم ایشان که از همه گونه امکانات چه در درون زندان و چه بعد از انقلاب سال ۵۷ برخوردار شد اما نه تنها نتوانست زمینه «دست بستگی بیشتری برای مسعود رجوی» را فراهم آورد بلکه مجبور شد در طی یک روند طبیعی کرکره «سازمان مجاهدین خلق ایران» قلابی را در اوج شکوفایی سازمان مادر و واقعی اش ، پائین بکشد. چرا که اگر اندیشه را راهنمای عمل بدانیم، آن «اندیشه برتر» در پس ضربه اپورتونیستی چپ نما و در کمال «دست بستگی بیشتر مسعود رجوی» در درون زندان توانست از پس تمامی دامها و کمندها از می  ان خاکستر اعضای اصولگرایش همچون مجاهدین شهید شریف واقفی و صمدیه لباف عبور کند و در فرازی بس بالا و بلندتر مجاهدین را بر تارک انقلاب و ترقیخواهی بنشاند و مزد عملش را با شکوفایی توده ایش دریافت کند. چرا که حرکت تاریخ منطبق با ناموس هستی و قانونمندیهای خدش ناپذیری است که جدا از ذهنیت آقای جمالی عمل نموده و خواهد نمود.

آقای جمالی در فرازی دیگر از مقاله اش می نویسد: « ـ تا قبل از سال 54 و رو شدن جنایات عناصر فرصت طلب و باصطلاح مارکسیست شده، “مجاهدین” دست بالا را در زندان و در میان عناصر مذهبی داشتند، جنایات رخ داده همه را بشدّت متاّثر کرده بود، طبعا شیوه درست این بود که با صبر و متانت سعی در روشن کردن اذهان داشت و تلاش نمود تا جایی که ممکن است جبهه واحدی در برابر این جریان انحرافی ایجاد نمود… اما برخوردهای تند و آکنده از تهمت و انواع و اقسام مارک زدنها جناب رجوی باعث فاصله گرفتن و بضدیّت افتادن این افراد شد. محور همه تلاشهای ایشان این بود که “هژمونی” موجود حفظ شود و     ی سرخوش از این بود که در قالب تئوریهای شبه مارکسیستی و کودکانه به تحلیل طبقاتی و….از این افراد بپردازد که ثمرات زهرآگین آن در بعد از انقلاب نمایان شد.»

ایشان در این جملات تلاش دارد بعد از ۳۴ سال جنایات بیشمار و ضدبشری رژیم ولایت فقیه، دستهای خون آلود جلاد را شستو دهد و جنایات رژیم را عکس العملی در برابر موضعگیری شخص مسعود رجوی در درون زندان ارزیابی کند. سؤال این است اگر جنایات رژیم علیه مجاهدین برخاسته از مواضع مسعود رجوی در درون زندان در سال ۵۴ است پس چرا بنی صدر و قطب زاده و یزدی و مهندس بازرگان، آنگونه مورد لطف و مرحمت خمینی واقع شدند؟ چرا امروز نخست وزیر امام و رئیس مجلس او در حصر خانگی بسر می برند؟ چرا هاشمی رفسنجانی که سوگلی دربار خمینی بود اینچنین مورد حمله و عتاب واقع می شود که یک نوحه خو  ان خواهان مرگ او می شود مگر خمینی نگفته بود «انقلاب زنده است چون هاشمی زنده است» خوب اینها که عین یاران «امام امت» محسوب می شدند!. واقعا در منتهای بریدگی و استیصال تا کجا پای منطق می لنگد؟ مشکل آقای جمالی در منتهای بریدن از مقاومت در فکر و اندیشه است. همان فکر و اندیشه ای که تلاش دارد حوادث را منقطع از ماهیت خویش و بصورت «مجرد» مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد تا به نتیجه مطلوب خود نائل آید. در حالیکه همه آنچه را که در طی ۳۴ سال گذشته شاهد بودیم، یکایک قطعات یک پازل کامل است که رژیم ولایت فقیه نام دارد و شکل و شمایل او را تکمیل می سازد و آن هم برخاسته از ی  ک تفکر مطلق گرا و توتالیتری منشعب از اعماق قرون و تاریخ است که هیچگونه اندیشه و تفکری را جز خود بر نمی تابد و لذا در هر قدم ناچار است برای ادامه حیاتش، اعضایی از بدنش را جراحی نموده و قطع نماید. چه کسی نمی داند که آن «عناصر مذهبی» مورد ادعای آقای جمالی چه کسانی هستند؟ آیا اینها همانهایی نیستند که از آویختن رخت و لباسشان بر روی طنابی که همبند مارکسیست آنها رختش را بدان اویخته بود به بهانه «نجاست» امتناع می کردند؟، همانهایی که بسیاری از آنها در قدم بعدی «سپاس شاهنشاها» گویان از زندان خارج شدند و پس از انقلاب در لباس دادستان انقلاب و رئیس زندان و …

دستور اعدام بهترین فرزندان این میهن را صادر کردند؟ . اگر «تحلیل طبقاتی» از ماهیت افراد، «شبه مارکسیستی» و «کودکانه» است لطفا آقای جمالی آن اسلوب و مکانیزم شناخت علمی از انسان را که نه «شبه مارکسیستی» و نه «کودکانه » و نه «طبقاتی» باشد را اعلام نمایند تا ما بتوانیم تحت رهبریهای داعیانه ایشان به روش و اسلوب علمی شناخت از افراد مسلح شویم و راه را به بیراهه نرویم.

واقعیت ملموس این است که ضربه اپورتونیستی چپ نما، به روشن شدن مواضع همه افراد و گروههای سیاسی حاضر در زندان راه برد که آثار آن را بعد از انقلاب سال ۵۷ در جامعه به عینه مشاهده کردیم. تفکری قشری و متحجر که با تمامی دستاوردهای نوین بشری در تعارض و تضاد قرار داشت و از هرگونه خصلت و ماهیت ترقیخواهانه تهی بود، زمام امور را در دست گرفت، و در قدم اول انقلاب را بر سر انقلابیون اصیل آوار ساخت و در قدم بعدی جامعه ایران را به سمت قهقرا سوق داد و ماحصلش را امروز همگان بعینه شاهدند و از قضا آقای جمالی از واقعیات ملموس و عینی بخاطر جدایی و انقطاع از هرگونه مقاومت  و ایستادگی، حتی نسبت به عقب مانده ترین اقشار جامعه بنا به همین مطالبشان، عقب ماندگی داشته و دارای تأخیر فاز هستند.

بحث درباره قسمت اول مقاله ایشان در اینجا به پایان می رسد و در قسمت بعدی بخش دوم مقاله ایشان به نقد و بررسی، گذاشته می شود.

علیرضا یعقوبی 20 11 2013