علیرضا یعقوبی: نگاهی دیگر بر ۵۰ سالگی سازمان مجاهدین خلق ایران (۱)

۱۵yaghobiشهریور سال ۱۳۴۴ سازمان مجاهدین خلق ایران توسط مجاهدین خلق محمد حنیف نژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان بنیان نهاده شد.

نیم قرن از حضور سازمان مجاهدین خلق ایران در عرصه سیاسی جامعه ایران می گذرد و در این رهگذر بنا به ماهیت، جهتگیری، خط و مشی و شیوه مبارزاتی اش در مقابل کنش و واکنش های مختلف قرار گرفته است.

طبیعت کار سیاسی، جاذبه و دافعه ای است که هر سازمان و یا گروه و شخصیت سیاسی با آن روبرو است. هیچ گروه و سازمان و جریان و شخصیت سیاسی تمام خلقی وجود نداشته و نخواهد داشت. همه جریانات و شخصیت ها در افق اندیشه خود، جامعه آرمانی شان را ترسیم کرده و بدینجهت در معرض قضاوت نیک و بد و خیر و شر قرار می گیرند و سازمان مجاهدین خلق ایران هم از این قاعده کلی در دنیای سیاست جدا و مبری نیست.

مجاهد خلق بنیانگذار محمد حنیف نژاد، با درک عمیق از فرهنگ بومی آمیخته با دین و مذهب، وقتی روال سنتی معمول در بین معتقدان به ادیان الهی را بر هم زده و با دیدی نوین به تاریخ و اجتماع، اعلام می دارد که تضاد نه بین «دین دار» و «بی دین» بلکه بین «استثمارگر» و «استثمار شونده» است، بطور مسلم از عکس العمل هایی که این سنت شکنی در پی خود خواهد داشت، آگاه بود.

مجاهدین خلق بعنوان یک جریان با ایدئولوژی اسلامی وقتی با این درک نوین از تاریخ و حرکت آن وارد صحنه سیاسی کشور می شوند، در پی آن هستند که تحول و تغییر بنیادی در بنیان های روابط سیاسی و نیروهای شرکت کننده در آن پدید آورند.

این تغییر بنیادی در طیف نیروها و افرادی بود که با خود به صحنه سیاسی آنهم در مدار رهبری یک سازمان سیاسی با خود همراه آوردند.

سیاست تا آن زمان در انحصار اعیان و اشراف و طیفی که از آنها بعنوان «نجیب زاده» یاد می شد، بود. دمکرات ترین دولتمرد آزاده این وطن، دکتر محمد مصدق هم به این طیف تعلق داشت. حتی حزب توده با تفکر مارکسیستی نیز در رده رهبری اش تنها از همین دسته برخوردار بود. این خرق عادت دیگری بود که مجاهدین و سازمان چریکهای فدائی خلق ایران آن را به صحنه سیاسی جامعه آوردند.

سومین خرق عادت مجاهدین و چریکهای فدائی، تغییر ساختارهای سیاسی کشور از روابط سنتی مبتنی بر ریش سفیدی و شیوخ گری بر مدار قانونمندیهای سیاسی و حل تضادها و چالش ها بر مبنای اصول و روابط علمی و منطقی بود. تا آنزمان با توجه به حاکمیت طولانی مدت روابط فئودالی بر جامعه ایران سعی بر بود که اختلافات سیاسی با اجماع و وساطت ریش سفیدان و زعمای اقوام که رهبری سیاسی را هم در اختیار داشتند، حل و فصل شود.

در کنار این خرق عادتها باید ورود یک سازمان سیاسی حرفه ای با ایدئولوژی راهنمای عمل بعنوان یک خلاء در مبارزات گذشته ملت ایران و بن بست شکنی مباززاتی بعد از کودتای ۲۸ مرداد را در تحلیل خود از شرایط آن زمان لحاظ نمود.

در شرایط نازائی آن زمان، ورود دو سازمان مجاهدین خلق ایران و چریکهای فدائی خلق ایران به صحنه سیاسی، تحولی عظیم در بین نیروهای سیاسی و روشنفکری را در پی داشت.

یأس و نؤمیدی جایش را به امید و سرزندگی در فضای سیاسی آن دوران داد. روشنفکران و فرهیختگان هنری و ادبی و علمی کشور مأیوس از خیانت حزب توده و تسلیم طلبی سیستماتیک آن در مقابل ساواک در برابر این حرکت نوین و متأثر از «فدا» و «صداقت» مبارزاتی پیشتازان به ستایش از آن در آثار و نوشته های خود نمودند.

جامعه و محیط مبارزاتی چنان از فضای نوین متحول شد که در وجود این دو سازمان نه یک جریان سیاسی بلکه جریانی تقدیس شده را می دید که اعضای آنها خود را فدیه رهایی خلق و زحمتکشان ساخته بودند.

آنچه که احمدی نژاد در سال ۸۴ به دروغ به خود نسبت داد، در واقع در سال ۵۰ «هاله نور» و هاله ای از تقدس سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و بالاخص سازمان مجاهدین خلق ایران را با توجه به ایدئولوژی مذهبی آن فرا گرفته بود.

در یک کلام مجاهدین در آن ایام سراپا دارای «جاذبه» برای خلق و روشنفکران و مبارزان بودند. فضای سیاسی هم با توجه به سرکوبگری رژیم گذشته، تنها نیروهایی را طلب می کرد که توان انطباق با شرایط اختناق را داشته باشند. مبارزه در یک کلام در «پاکبازی» و «فداکاری» خلاصه می شد. فضای سیاسی بدور از آلودگی، اجازه عرض اندام به مدعیان نمی داد. مبارزان و مجاهدان در صحنه بودند و نیروها و شخصیت های سیاسی دیگر یا در کنج عزلت بسر می بردند یا در روابط موجود مضمحل شده بودند.

کسی را یارای نفی شیوه مبارزاتی مجاهدین و فدائی ها نبود. تمامی اشکال مبارزاتی رفرمیستی به پایان رسیده بودند. کسی صحبت از «رفرم» و «اصلاح» نمی کرد چون بلافاصله به صحنه خوانده می شد، «بفرمائید اصلاح کنید!!». اصلاحات آن دوران در واقع در خدمت دیکتاتوری بود و همه این را به عیان از «انقلاب سفید» دریافته بودند. متوهمان هم بعد از انحلال تمامی احزاب دست پرورده و تشکیل حزب واحد رستاخیز به جایگاه «اصلاحات» در آن رژیم پی برده بودند.

رژیم گذشته هم نه ادعای مبارزه داشت و نه از «مستضعف پناهی» و «اسلام ناب محمدی» دم می زد. بدنبال رسیدن به دروازه های «تمدن بزرگ» بود و همه هم از قصد و نیت رژیم شاه از رسیدن به «تمدن بزرگ» آگاه بودند.

در یک کلام تنها دافعه ای که سازمان مجاهدین و سازمان چریکهای فدائی داشتند، در سرکوبگری آنها توسط رژیم گذشته تبلور می یافت. یعنی «دافعه» رژیم گذشته از آنها برای «جاذبه» حداکثری آنها کفایت داشت. حتی در محیط خارج از کشور جنبش دانشجویی مستقل سازمان یافته در «کنفدراسیون» برای برگزاری یک تظاهرات اعتراضی علیه رژیم گذشته با استقبال هزاران نفر از شهروندان کشورهایی که در آنجا تظاهرات برگزار می شد، روبرو بودند.

فضا، فضای انقلابی بود. انقلاب ویتنام و کوبا و الجزایر و چین و …. فضای روشنفکری زمان را تسخیر کرده بود. شاه در کشورهای غربی منفورتر از کشورهای بلوک شرق بود.

اگر در خیابانهای مسکو، برلین شرقی، بخارست، ورشو، پراگ و پکن، شاه و همسرش این فرصت را داشتند که با لبخند، در ماشینهای روباز به ابراز احساسات مستقبلین از خود که پرچم دو رویه ایران و کشور مورد بازدید را به افتخار حضورشان در کشور خود تکان می دادند، پاسخ گویند، در خیابانهای لندن و فرانکفورت و بن و پاریس و واشنگتن این اسبهای پلیس بود که تظاهر کنندگان در اعتراض به ورود شاه به آن کشورها را پس می زد تا راهی برای عبو راتوموبیل های ضدگلوله حامل شاه و همسرش که سخت از تظاهر کنندگان و مماشات پلیس با آنها عصبی و گله مند بودند، بگشایند.

کیفیت و کمیت، «دافعه» و «جاذبه» سازمان مجاهدین خلق ایران را اجمالا در این بحث یه گفتگو نشستیم. در ادامه به بررسی شرایط این سازمان بعد از ضربه اپورتونیستی چپ نمای سال ۵۴ و پس از قیام سال ۵۷ می پردازیم.

لازم می بینم به نوبه خود پناهین سالگرد تولد مجاهدین را به تمامی آنهایی که کماکان دل در گرو آزادی ایرانزمین از قید استبداد و ستم و بیعدالتی دارند، تبریک بگویم.

(ادامه دارد)

علیرضا یعقوبی

17 شهریور 1393