علیرضا یعقوبی: پس مانده های رژیم آخوندی (۵)

yaghobiدوران بعد از کودتای ۲۸ مرداد با کشف سازمان نظامی حزب توده و ندامت سیستماتیک تقریبا تمامی اعضای آن، حزب توده به محل عضوگیری ساواک تبدیل شد.

استفاده از تجربیات ذیقیمت تشکیلاتی حزب توده بعنوان یک حزب با روابط تشکیلاتی نوین، می توانست ساواک را چه در کشف سازمانهای نوظهور سیاسی قادر و توانمند سازد و هم بلحاظ تئوریک و ایدئولوژیک در خدمت توجیه عملکرد دیکتاتوری و سیاست آن قرار گیرد بالاخص آنکه با تغییر بافت طبقاتی جامعه ایران، رژیم شاه شدیدا نیازمند مانورهای تبلیغاتی حول رفرم ارضی و مقوله ای بنام «انقلاب سفید» و یا «انقلاب شاه و مردم» تحت «رهبری داهیانه شاهنشاه آریامهر» بود.

اراذل و اوباشی همچون «سخت افزارها»ی زمخت و بی کله همچون شعبان جعفری تنها در «عملیات میدانی» می توانستند یاری رسان دیکتاتوری باشند اما بعد از رفرم ارضی، رژیم شدیدا نیازمند«نرم افزارهای» متفکر از نوع خودفروخته بود تا در خدمت توجیه رفرم های رژیم در راستای تحکیم دیکتاتوری قرار گیرد تا بستر حیات و رشد نیروی انقلابی و پیشتاز را برای یک دوره تاریخی هم که شده به تعویق انداخته شود.

در اینجا بود که «پس مانده» ها با «نرم افزار» نوشته و مقاله و سخنرانی، میدان دار عرصه فعالیت شدند و آنهایی که برهم زدن مراسمات و حمله به تجمعات سیاسیدگر اندیشان بطور موقت هم که شده به حاشیه رانده شدند.

اگر در دهه ۳۰ شمسی، دوران اوج فعالیت «پس مانده» هایی از طیف متفاوت -از دکتر بقایی تا شعبان بی مخ – در عرصه «عملیات میدانی» ارزیابی کنیم، در دهه ۴۰ این «پس مانده» ها در عرصه فعالیت های روشنفکری به مددرسانی و سرویس دهی به دیکتاتوری مشغول بودند. اگر »پس مانده» ها در دهه ۳۰ به دفاتر روزنامه ها و کتابفروشی ها و ناشران جراید و چاپخانه ها حمله می کردند و در واقع «روزنامه پاره کن» بودند در دهه ۴۰ شمسی، «پس مانده» ها جایشان را به جانشینان «روزنامه نویس» داده بودند که در ادامه رسالت آنها مشغول به فعالیت بودند و از قضا دقیقا در همین دهه است که می بینیم یآس و
نؤمیدی بر جامعه روشنفکری مستولی شده و آنها را به انزوا می کشاند.

در این دوره است که شاعران سخن از «هوا بس ناجوانمردانه سرد است» می کنند. به ادبیات این دهه نظری بیفکنیم، متوجه عمق جنایت و خیانت «پس مانده» ها می شویم.

جامعه متأثر از جولان «پس مانده» ها سردرگم است. «راه» از «بیراهه» قابل تشخیص نیست. این اوج هنر «پس مانده» ها و حاصل «شاه» کار آنها است.

دوستانی سخن از این می کنند که نباید به «پس مانده» ها بها داد و «وقت» با ارزش را صرف پاسخگویی آنها کرد. نگارنده دقیقا به اندازه درک و فهم خود به تمامی جوانب قضایا آشناست. او می داند که پرداختن به این افراد و برخورد با آنها چه تبعاتی بلحاظ شخصی برای او بدنبال دارد. اگر تجارب گذشته و تاریخی در دست نبود، اگر این افراد بعنوان مهره های دست آموز دیکتاتوری نمی دانستند که تا کجا بعنوان «عمله» حال چه با مزد و چه «بی مزد» درخدمت شقی ترین دیکتاوری تاریخ معاصر جهان قرار گرفته اند، اگر این افراد «ارزش» ها و گوهرهای بی بدیل مبارزاتی مردم ایران را نشانه نرفته بون د، نگارنده این مطالب اصلا وارد اینگونه بحث ها نمی شد و «کرسی استادی» اش را بطور مدام العمر نزد اینگونه افراد حفظ می کرد و این افراد خواهان «همدلی بیشتر» او با خود می شدند.

نگارنده حاضر کم تعریف و تمجید از همین «پس مانده » ها نشنیده بود که همه آنها بصورت مکتوب در دسترس هستند. تنها این افراد نبودند که در توهین و اتهام به همین نگارنده هیچ حد و مرزی را نگه نداشتند بلکه بودند و هستند دوستانی که …. اما برای نگارنده همواره این گفته مولا حسین مدنظر است که از او نقل است: « نگرانیم از کشته شدن نیست، نگرانیم آن است که بعد از من هیچ حرمتی داشته نخواهد شد.» بله امام حسن با درک عمق فاجعه ای که با کشتن او در راه است، به چنین موضعگیری دست می زند وقتی حرمت پیامبر و خاندان او زیر علامت سؤال می رود، دیگر حرمت هیچ انسانی در پس آن حادثه محف وظ نخواهد ماند.

هر جامعه ای با شاخصه ارزشهایی که از آن برخوردار است، شناخته می شود. مبارزان و مجاهدان هر جامعه ای از «سرمایه» ها و «ارزش» هایی محسوب می شود.

اینچنین است وقتی حرمت انقلاب و انقلابیون پاس داشته نشود آنگاه دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد آمد، جامعه مرکز ثقلی را که به آن تکیه دارد، از دست می دهد، مرزها فروریخته شده و حرمت هیچ چیزی پاس داشته نخواهد شد.

این خواست حکومتهای دیکتاتوری در راستای ادامه بقایشان است.

در بالا یاد کردیم که اگر در دهه پرحادثه سی که توده مردم در خیابان برای احیای حقوق ملی و انسانی خود بودند، افرادی همچون شعبان بی مخ و طیب حاج رضایی و ملکه اعتضادی و پری بلنده و رمضان یخی در «عملیات میدانی» و در کف خیابان حضور داشتند تا مردم را به انزوا و سکوت بکشانند، در دهه ۴۰ و بر اثر اصلاحات ملوکانه این امثال کورش لاشایی و محمود جعفریان و …. بودند که از جایگاه یک روشنفکر تکیه زده بر اریکه قدرت، در پی تحمیل «سکوت گورستانی» بر جامعه بودند.

در کنار اینها پس مانده هایی همچون مرد هزار چهره عباس شهریاری و مراد یلفانی در پی نفوذ در سازمانهای انقلابی نوظهوری بودند که با شرایط «پلیسی – نظامی» جدید به انطباق نرسیده بودند.

«پس مانده» توده ای مراد یلفانی منشأ بزرگترین ضربه نظامی به تشکیلات نوپای سازمان مجاهدین خلق ایران در شهریور سال ۵۰ می شود که موجودیت آن را به زیر علامت سؤال می برد. عباس شهریاری ضربات سختی را به سازمان چریکهای فدائي خلق «گروه شهید فدائی بیژن جزنی» و «گروه فلسطین شهید شکرالله پاکنژاد» وارد آورد و سرانجام توسط سازمان چریکهای فدائي خلق ترور شد.

با اعلام موجودیت سازمان چریکهای فدائی خلق ایران در سیاهکل، «زمستان» شکسته می شود، «دیوار اختناق» ترک بر می دارد. شرایط جدید، ورود «پس مانده» های جدیدی را طلب می کند، عناصر واداده ای که دیگر توان حمل بار انقلاب را نداشته و زیر شکنجه های ساواک و وعده و وعیدهای آن، در هم شکسته شده بودند. صحنه اینبار به چنین «پس مانده» هایی واگذار شد تا مقاصد دیکتاتوری را بر آورده سازند.

دادگاه های نظامی که بطور علنی برگزار می شوند، دقیقا برای تحقق همین منظور تشکیل شده اند. انقلابیونی همچون گلسرخی و دانشیان با دفاع جانانه از فرصت دادگاه علنی نظامی استفاده کرده و صحنه را بنفع خلق و انقلاب بر می گردانند. و میز توطئه رژیم و ساواک را برای نمایش عناصر در هم شکسته که خواهان «عفو ملوکانه» بودند، بهم می ریزند و تمامی کاسه و کوزه ها را بر سر رژیم و ساواک خراب می سازند.

خوب زمان استفاده از عناوینی همچون «خرابکار» و «اشرار مسلح» و «مارکسیست اسلامی» که در خانه های تیمی شان در کنار سلاح «قرص های ضدبارداری» کشف شده است، فرا می رسد.

در چنین تبلیغاتی، مجاهدین با توجه به ایدئولوژی همخوان با تفکر و دین اکثریت قاطع جامعه، سهم بیشتری از تبلیغات سوء ساواک نصیبشان می شود.

در سال ۵۴ «پس مانده» ها، بزرگترین ضربه را بر سازمان مجاهدین خلق ایران آنهم از موضع چپ نمایی وارد می سازند. مشتی ماجراجو و فرصت طلب بنام تغییر ایدئولوژی سازمان اقدام به کودتای درون تشکیلاتی می کنند. تنی چند از اعضای «سرموضع» را به زعم خود «اعدام انقلابی» کرده و حتی جنازه آنهها را هم به آتش می کشند.

مجاهدین با برخورداری از یک «اندیشه راهنما» ضربه وارده بر آن سازمان را اقدامی «انحرافیس و «اپورتونیستی» ارزیابی نموده که «وحدت نیروهای انقلابی» بعنوان ضروری ترین امر مبارزه علیه دیکتاتوری را خدشه دار ساخته است. به یمن برخورداری از همین «اندیشه راهنما» است که پیش بینی می کنند که جریان اپورتونیستی چپ نما در گام نخست شیوه مبارزاتی مسلحانه را در خدمت تمام عیار به دیکتاتوری حاکم به زیر علامت سؤال برده و باعث سربرآوردن زود رس ماهیت «راست سنتی» می شوند. در عمل صحت چنین مواضعی روشن شد و خمینی در پس آن ضربه در رهبری انقلاب دست بالا را گرفت و آن را بطور
تمام و کمال مصادره کرد.

ضربه اپورتونیستهای چپ نما و سپس دستگیری اعضای آن توسط ساواک و کشاندن افراد درهم شکسته این جریان به شوهای تلویزیونی، بزرگترین ضربه را به اعتماد توده مردم به سازمان مجاهدین خلق ایران وارد می آورد. «پس مانده» ها عامل بروز زودرس خصائص ارتجاعی آخوندها و دنباله روان آنها همچون جریان «موتلفه اسلامی» می شوند که «سپاس شاهنشاه» گویان، دامن عافیت می جستند.

در قدم بعدی همین جریان، به رهبری خمینی قیام سال ۵۷ را بدور تمام عیار و دربست، مصادره می کند تا در قدم اول انقلاب را بر سر انقلابیون آوار سازد.

انقلاب نوین مردم ایران که از جنگلهای سیاهکل شعله کشیده بود و با گذر از اتاقهای شکنجه و میادین اعدام پرفروغ گردیده بود، با غبن و خیانت «پس مانده» ها از اعضای سابق حزب توده و جریان اپورتونیستی چپ نما، به خاموشی گرائیده و سرنوشت بدست سازشکارانی گرفتار می آید که استقلال و آزادی وطن، این خواسته و آرمان مردم ایران را به مسلخ «بنیادگرایی اسلامی» کشاندند. آنچه که امروز بیش از ۳۵ سال است که مردم ایران بدن گرفتار آمده اند.

در بخش بعدی به فعالیت «پس مانده» ها در رژیم آخوندی می پردازیم. با نگارنده حاضر در بخش بعدی همراه باشید.