محمد قرائی: “یک صدا”، ” یک خاطره”

درآستانه 23 امین گلریزان همیاری با سیمای آزادی

اندک زمانی پس ازسی خرداد شصت، مثل بسیاری ازهواداران مقاومت مجبورشدیم همراه بقیه اعضای خانواده، منزل شخصی را ترک ودرنقطه ای دیگرازشهراتاقی اجاره کنیم.

نسل انقلاب حتما بخوبی آنروزهای ترورووحشت ازجانب آخوند ها را بخاطردارند. ازآسمان فلک  سنگ فتنه می بارید. حکومت نظامی اعلام نشده درشهربرقراربود. درمیادین حساس شهروحتی درکوچه وپس کوچه ها، گزمه ها وحرامیان پیدا وپنهان ژیم آدمکش آخوندی درکمین شکارمجاهدین ومبارزین بودند. صفیرگلوله وشلیک مسلسل نیمه شبان درجای جای شهر بگوش میرسید. فردای آن روز،دررسانه ها مینوشتند که فلان خانه تیمی مجاهدین درشهرمورد یورش قرارگرفته است.

صاحبخانه، بیوه زن میانه سالی بود که گویا شوهرش را اعدام کرده بودند. بدلیل شرایط بغایت امنیتی آن دوران هم میزبان وهم ما قصد سئوال پیج کردن یکدیگررا نداشتیم. اتاقی را که اجاره کرده بودیم انبارک کوچکی داشت ملقب به پستوی خانه. بقول شاملوفقید روزگارغریبی بود وعشق را درپستوی خانه نهان می باید کرد. شبها چند بارودرنوبتهای گونان مجبورمیشدم برای گرفتن صدای مجاهد خودم را درتاریکی پستوی منزل گم بکنم تا شاید بتوانم رادیو را برغم پارازیتهای وحشتناک بگیرم. صدای گیرا وتکاندهنده مسعود کلانی بسیارانگیزاننده وغرورآفرین بود. این صداهنوزهم درگوشهایم طنین اندازاست که می غرید” صدای مجاهد، صدای مجاهدین خلق ایران، صدای انقلاب نوین مردم ایران…”

فرزند اولم که آن روزها، کودک شیرین زبان خردسالی بشمارمی آمد ومجبوربود تمام روزرا درمنزل باشد کنجاوشده بود که بابایش درپستوی نیمه تاریک اتاق بارادیو کوچکش به چکاری مشغول است. درپاسخ سئوالهای مکررش به آرامی میگفتم دارم اخبارگوش میکنم. باورنداشت رادیو را میگرفت به بیخ گوشش میرساند تاازداستان سردربیاورد. هربارهم پارازیت آزارش میداد ورادیو را برمیگرداند.

روزی ازروزها که خودم را با تمیزی حیاط کوچک منزل سرگرم کرده بودم متوجه شدم پسرم مشغول گپ وگفتگوبا صدیقه خانم ، صاحبخانه است.

– صاحبخانه: ابوذرجان چکارمیکنی پسرم؟!

– رادیو گوش میکنم

صاحبخانه: برنامه کودک است؟

– دارم اخبارگوش میکنم … بابا شده ام!

رادیو راگرفتم. نگاهی زیرچشمی به صدیقه خانم وازاودورشدم. به نظرمیرسید دارد فکرمیکند. شاید هم متوجه شرایط زندگی ما شده بود. چندروزی ازاین ماجراگذشته بود که صدیقه خانم مراصداکرد وگفت اتاق کوچک را هم به مردی اجاره داده است.اضافه کرد که آدم نمازخون ومرد سربراهی است. کاری بکارشما وما ندارد . قرارشده است فقط شبها بیاید وبخوابد وبرود. ازنگاهم فهمید که راضی به نظرنمیرسم. ته دلش راضی نبود مراهم ازدست بدهد. ادامه داد وگفت هم محلی است، پدرش رئیس کمیته محل است . خودش هم بعضا شبها  درزندان وکیل آباد کارمیکند!

میگویند ضد انقلابیون دنبالش هستند. بیچاره ترس برش داشته است. برغم سختی اجاره خانه درآن دوران، درنگ جایزنبود. همان روزبعدازظهرتصمیم گرفتیم عطای بودن درآنجا را به لقای فضولی صاحبخانه بخشیده وروز ازنو وروزی ازنو. دوباره خانه بدوش شدیم. بیش ازسی وهفت سال ازآن روزگارسپری شده است. نوزاد خوش یمن وپربرکت رادیو مجاهد که سواربردوش مجاهدان جان برکف ، کوههای سربفلک کشیده کردستان قهرمان را درمینورید حالا قدکشیده درقامت پهلوان ودلاوری است بنام سیمای آزادی. تبدیل شده است به مشعل وچراغ پرفروغ ودرخشان خانه های مردم تشنه آزادی ایران زمین. درآستانه بیست وسومین گلریزان وهمیاری با سیمای آزادی برماست که به یاری تمام عیاربااین تنها تلوزیون مستقل ومردمی برای رهایی مردم تحت ستم ایران برخیزیم.

محمد قرایی- سوئد
آذرماه نودوهفت