فردای انفجار حزب، اتفاق دیگری در اوین میافتد که به کچویی ختم میشود. شما به عنوان کسی که خودتان در آن حادثه حضور داشتید، بفرمایید حادثه دقیقا چگونه رخ داد؟ با توجه به اینکه احتمالا هدف این ترور شهید لاجوردی بود.
مجاهدین دیدند که در انفجار حزب جمهوری هم نتوانستند آقای لاجوردی را بکشند، فردای آن روز برنامه دیگری را اجرا کردند.
محمد کچویی که به «پدر توابین» معروف بود، یکی از اعضای مجاهدین به نام کاظم افجهای را که تواب بود همیشه همراه خود داشت.
مدتی بود که افجهای دو پایش را گچ گرفته بود، آن روز (فردای انفجار حزب) ساعت 11 صبح به همراه آقای قدیریان به دفتر آ لاجوردی دعوت شدیم.
وقتی من وارد اوین شدم و داشتم از سربالایی اوین (روبروی دادسرا) رد میشدم، افجهای را دیدم که روی چمنها نشسته بود و من را زیر نظر داشت.
جلسه ما در اتاق آقای غفارپور معاون قضایی بود. آقای غفارپور به کچویی گفت مراقب افجهای باش به نظرم امروز قصد قتلعام دارد. مرحوم شهید کچویی قبول نکرد و گفت من به این حرف نرسیدم.
** شلیک به «پدر توابین»
در حیاط، کنار استخر نشسته بودیم و دو نفر از حاکمان شرع یعنی آقایان سعیدی و ناظمزاده هم با ما بودند. لاجوردی از کچویی دعوت کرد تا او هم نهار بخورد، اما کچویی گفت که نهار خورده است. لاجوردی از او خواست تا پارچ آب را از قناتی که در آن زمان آب خوبی داشت -اما امروز بسیار آلوده شده- برود و آب بیاورد.
همین که کچویی برگشت، ناگهان دیدیم افجهای بدون اینکه پایش در گچ باشد، جلوی ما پرید و بعد از اینکه گفت «به نام خدا و خلق قهرمان ایران» با اسلحه برتایی که داشت، شروع به شلیک کرد.
لاجوردی به سرعت پشت یک درخت پناه گرفت و ما هم روی زمین خوابیدیم اما آقای سعیدی دو تیر به شکمش اصابت کرد.
کچویی هنوز ایستاده بود. لاجوردی فریاد زد «ممد بخواب روی زمین» ولی کچویی به سمت افجهای رفت و از او پرسید پسر چه کار میکنی؟ او هم گلولههای آخرش را به سر کچویی زد و کچویی بعد از انتقال به بیمارستان طالقانی به شهادت رسید.
با صدای تیراندازی، بچههای دادسرا سریع به محل آمدند. خواهرزاده آقای خزعلی میخواست با تیر افجهای را بزند که لاجوردی گفت او را زنده میخواهم. بعد دست افجهای را محکم گرفت و به سمت پشتبام ساختمان رفت. آقای منتظری که اکنون دادستان کل کشور است آنجا بود میگفت من لاجوردی را دیدم که تمام بدنش میلرزید و افجهای را با خود بالا برد.
آنجا یکی از بچهها که مسئول انگشتنگاری اوین بود به لاجوردی میگوید اجازه بده من او را بگیرم و شما بازجوییاش کن. همین که لاجوردی دست افجهای را رها کرد، خودش را از بالای ساختمان به پایین انداخت و بعد از 3-2 روز که در کُما بود، مُرد.
کچویی برای این افجهای هیچ چیزی کم نگذاشت، پسرش میگفت او را به خانهمان میآورد و از او پذیرایی میکرد، اما آخر جوابش را با گلوله داد.
** لاجوردی اعتقاد داشت ترور کچویی با تحریک سعادتی بود
* این ماجرا نهایتا به اعدام محمدرضا سعادتی (یکی از سران سازمان مجاهدین) ختم شد که در آن زمان در زندان بود. واقعا افجهای با تحریک سعادتی این کار را کرد؟
کاظم افجهای یکی از پاسدارهای بندی بود که سعادتی در آن قرار داشت. شهید لاجوردی پیگیری کرد و به این نتیجه رسید که سعادتی او را تحریک و این برنامه را طرحریزی کرده است.
یکبار به آقای قدوسی گفتند که سعادتی میخواهد شما را ببیند وقتی به اتاق قدوسی آمد، با بیاحترامی پشتش را به قدوسی کرد و گفت پس کی مرا محاکمه میکنید؟ قدوسی جواب داد آسیاب هم نوبتی است، نوبت تو که بشود محاکمه خواهی شد.
بعدا لاجوردی پرونده سعادتی را پیگیری کرد و حکم اعدام او را هم آقای گیلانی داد.