نعمت فیروزی
بشر به لطف پرواز در خیال، «آوا» را جایگزین پدیده یا شیئ میکند! یعنی بر آن «نام» می نهد. و بعد آوا را رسم کرده خط را می آفریند و اینچنین واژه ها خلق و نوشته می شوند و با خود مفهوم یا خواستی را به دیگری منتقل می کنند. بقول فروید پدر علم روانشناسی تولد «واژه« سنگ بنای تمدن بشر است .واژه ها همانند و همراه انسانها زندگي میکنند. متولد مي شوند، تحول مي يابند، و حتی مي ميرند، تحول واژه يعني واژه اي معناي پيشين را از دست داده و معناي جديدي می پذیرد. بعضی واژه ها فقط نام یک شیئ را بر خود یدک میکشند. بعضی دگر تاریخی از تلاش و نبرد انسان را در گستره زمین و طول زمان نمایندگی میکنند. هر واژه در برهه ایی از تاریخ ودر پس سلسله وقایعی، تلخ یا شیرین ابداع شده و وارد ادبیات بشرگردیده است. برخی واژه ها در خود تنفر و یا تحسین عده ایی را برمی انگیزند. برخی دارای عمر کوتاه وبرخی دگر عمری دراز و طولانی دارند. بسیاری از واژه ها علاوه بر هوش بشر و پرواز در خیالش، قیمت و هزینه بسیاری هم از بشر گرفته اند. برخی کم هزینه و برخی پرهزینه بوده اند . واژه های پرهزینه معمولا ارزشی فردی یا جمعی، را بیان میکنند. واژه هایی که در ادبیات مبارزه و سیاست، بکار می رود معمولا از این دست هستند. «انقلاب»، «مرزبندی»،«جبهه خلق» از همان واژه هایی است که بیانگر ارزش برآمده از رنج و تلاش جمعی انسان هاست و بسیار پر هزینه بوده اند. «انقلاب» در ابتدا مفهوم فعلی را نداشته است و مورد استفاده ستاره شناسان برای تحولات ستارگان و سیارات و کهکشان ها و در علم نجوم بکار برده می شده است و سپس به وادی جامعه شناسی و ادبیات سیاسی راه یافته است. همچنان که واژه «مرزبندی» برای تعیین محدوده و جدا سازی در جغرافیا استفاده میشد و بعد ها به سیاست راه یافت . هر فردی می تواند از هر واژه درکی داشته باشد اما تفاوت درک یک واژه با زندگی کردن با آن واژه بسیار است. تفاوت از مطالعه در باره رنج و شکنج است تا تحمل رنج و شکنج! پس باید دید و انصاف داد آنان که با واژه انقلاب زیسته اند و مرزبندی را با مناسبات خود شناسانده اند و جبهه خلق را نشانه گذاری کرده اند چگونه و چرا و بر چه ضرورتی به آن پرداخته اند؟ این نوشته برای پاسخ به همین چرایی و چگونگی و ضرورت است:
اصطلاح جبهه خلق برای اولین بار در اواسط دهه ۱۹۳۰ در اروپا توسط چپ ها که نگران رشد ایدئولوژی فاشیسم در ایتالیا و آلمان بودند، استفاده شد، آنها با ادغام با گروه های سیاسی غیر مارکسیست سعی در مبارزه ای گسترده علیه قدرت گرفتن فاشیسم داشتند. در سال ۱۹۳۶، بطور موقت دولتهای جبهه مردمی موفق در فرانسه و اسپانیا تشکیل شدند و توانستند اتحادی علیه فاشیسم و نازیسم ایجاد کند. مائو در انقلاب چین تجربه جبهه متحد خلق را به عنوان یکی از “سه سلاح جادویی” خود علیه کومینتانگ (حزب حاکم) در کنار حزب کمونیست چین و ارتش سرخ به حساب می آورد . در ویتنام، ویت کنگ ها جبهه آزادیبخش ملی (۱۹۶۰-۱۹۷۷) را برای جمع آوری حمایت گسترده از مبارزات استقلال طلبانه، ابتدا علیه فرانسه و سپس علیه ایالات متحده در طول جنگ ویتنام، سازمان دادند. در الجزایر جبهه آزادیبخش خلق الجزایر، مردم این کشور را برای آزاد کردن سرزمین خود از اشغال فرانسه، هدایت و رهبری کرد. از نمونه های فوق و نظیر آن که در تاریخ معاصر کم نیست، می توان دریافت که هیچ جنبش اجتماعی بی نیاز از جبهه ای متحد از نیروهای حاضر در صحنه نبوده و نیست و هیچ جبهه ای هم بدون توافق بر سر عام ترین اصول مورد تفاهم در مرحله گذار جنبش تشکیل نمی شود. اما همه این ها مستلزم داشتن یک مرزبندی کلی تر واصلی است. که در عام ترین شکل آن جبهه خلق و ضدخلق است. پاسخ به این سوال که چه ضرورتی دارد که در کوران مبارزه برای آزادی، بین جبهه خلق و ضدخلق مرزبندی وجود داشته باشد؟ یا واژه جبهه خلق به چه معنی است ؟ می تواند ما را به فهم ضرورت آن راهنمایی کند.
حقیقت این است که خلق یک پدیده یکدست نیست، از طبقات مختلف تشکیل شده است که بعضی با هم دشمن و درجنگ هستند، در ادبیات سیاسی آنها دشمن و ضد خلق دسته بندی می شوند. بین مردم و دشمن رابطه بود و نبود مطرح است. استثمارگران که از دسترنج مردم سرمایه می اندوزند و منافعشان با حفظ حاکم ستمگر گره خورده، سرکوبگران آزادی وسلاح بدستان آنها که اختناق در میان توده ها تقسیم میکنند در جبهه ضد خلق هستند. بخشی دیگر همکار دشمن هستند و بخشی بزرگی هم که اکثریت را تشکیل می دهند در شرایط معمول، طرف هیچ یک ثبت نام نمیکنند اما بر حسب مشروعیت و تعادل قوا به سمت یک طرف می چرخند بنابر این نمی توان با دشمن و همکار دشمن جبهه بر پا کرد. تشکیل جبهه باید در صف خلق و علیه ضد خلق باشد. درتاریخ معاصر نمونه های فرانسه و اسپانیا و….نشان داده اند، تأسیس جبهه خلق نقطه عطفی در رابطه نیروهای مردم تحت ستم از یک سو و حاکمیت فاشیست از سوی دیگر است. جبهه خلق این امکان را برای طبقات متوسط پایین، ستمدیدگان و سرکوب شدگان و روشنفکران دموکراتیک فراهم می کند که نه تنها در برابر قیمومیت و سرکوب ستمگران مقاومت کنند، بلکه در مبارزه با فاشیسم و جنگ با آن، نه سخنان توخالی و نه آرزوهای افلاطونی، بلکه عمل کنند. برای دستیابی به این مهم، البته اتحاد تمامی نیروهای مردمی ضروری است. بنابر این برپایی جبهه خلق پیام مشخصی دارد که ذیلا به اصلی ترین آن اشاره می شود:
۱- جبهه خلق در حقیقت ظرفی است که مردم انقلابی و مبارزین غیرانقلابی را در مبارزه مشترک علیه دشمن اصلی گرد هم می آورد.
۲-اصلی ترین پیام و مفهوم تشکیل جبهه خلق در مبارزات انقلابی، قبل از هر چیز این است که آن گروه و سازمان پیشنهاد دهنده می خواهد اعلام کند که حکومت را خودش به تنهایی نمی خواهد در اختیار بگیرد.
۳- در شرایط ایران امروز مرزبندی جبهه خلق با ضدخلق از این جهت اهمیت دارد که باعث تمرکز همه عناصر و نیروهای ضد دیکتاتوری روی سرنگونی فاشیسم مذهبی شود و نه رفرم یا اصلاح آن، و جبهه ای عمل کردن،در شتاب وسرعت این کار را بالامی برد.
۴- تشکیل جبهه خلق ابتدا از «اتحاد در عمل» میگذرد و پس از آزمایش صداقت عملی به «ائتلاف سیاسی» حول برنامه مشخصی می رسند.
پر واضح است که نیروهایی می توانند در این مسیر پای نهند که آمادگی پرداخت قیمت پیمودن مسیر را داشته باشند.پرداخت قیمت در حقیقت همان آزمایش صداقت است . جبهه بدون قیمت و بی هزینه معنی ندارد و نمیتواند تشکیل شود و اساسا نیازی هم نیست تشکیل شود. وقتی بی هزینه است یعنی کار بسیار هزل و غیر جدی است و مفت و رایگان است. عقل دوراندیش ایجاد تشکل به بزرگی یک جبهه را برای کار بی هزینه و مفت را حماقت می شمارد!
شکست جبهه ضد خلق و اعتراف دشمن
تجربه و دانش مبارزه میگوید تمرکز همه جریانهایی که در جبهه خلق هستند باید روی نابودی (سرنگونی) دشمن اصلی در شرایط فعلی ایران حاکمیت ضد بشری آخوند- پاسدار باشد. به بیان معکوس هر جریانی که این جهت گیری را نداشته باشد در جبهه خلق نیست. هر جریانی که از شدت مبارزه علیه دشمن اصلی می کاهد و شل یا کند میکند و یا تمرکز را از روی دشمن اصلی برمیدارد در جبهه خلق نیست . با این شاخص همه نیروهایی که خود را اپوزیسیون می خوانند را می توان ارزیابی کرد.
در ۶ ماه گذشته و از آغاز قیام، افراد و محافلی حول رضا پهلوی با پشتیبانی پنچ تلویزیون ماهواره ایی استعماری پر بیننده تلاش کردند با شعار همه با هم و خط بی هزینه گی رهبری قیام را بربایند. سرانجام اما پس از همه کش و قوس ها از سوی رضا پهلوی عدم توافق و بطور ضمنی شکست پروژه منشور در این نقطه اعلام شد. رسوایی و شکست محفل «منشور مهسا» به عنوان یک مانع بر سر راه انقلاب دموکراتیک ایران دیگر بر کسی پوشیده نیست. یک ماه از تولد نگذشته با یک نمایش سوپر دمکراتیک! از جانب بچه شاه که کاندیداهایش پذیرفته نشد، در حقیقت گورزاد شد! حالا هم به اعتراف اسماعیلیون معلوم شد که منشور از داخل! بخوانید (رژیم) آمده است، پیش از این هم، کارگزارانش به اتاق فکر بچه شاه صادر شده بودند، هوراکشانش هم ساواکی ها و شعبان بی مخ های خارجه نشین و دوتابعیتی های دوجایی خور بودند. پذیرش اینکه تاییدکنندگان این ملغمه از درد وطن قولنج «خشونت پرهیزی» گرفته اند و درمان آن را هم در«همه با هم» یافته اند اگر از حماقت نباشد حتما از سر ماموریت و بفرموده بوده است! لذا هیچ کس نمی تواند تضمین کند که همچنان که منشور و کارگزار و هوراکش صادرشده از داخل بوده اند، شعار «همه با هم» و راه حل «خشونت پرهیز» نیز از همانجا صادر نشده باشد !!
این سوال روی میز هر ایرانی با شرف است که براستی چرا این جماعت وقتی جوانان شورشی به کف خیابان می آیند تا در برابر خشونت افسار گسیخته آتش به اختیاران رژیم، از خود دفاع کنند، آلرژی خشونت پرهیزی می گیرند؟ چرا خشونت را در مسلسل بدستان و زرهی سواران نمی بینند اما در شیشه های کوکتل می بینند! به رگبار بستن و ساچمه بر چشمان جوانان خشونت نیست! اما آتش جواب آتش تحریک به خشونت است !! چرا در گیرو دار کمپین تور مسافرتی خود در اروپا برای شناسایی خود به مجاهدین لگد می زنند و نزد اروپاییان علیه مجاهدین چغلی میکنند؟ چه کشف و شهودی به عمل آمد که بعد از انتشار منشور که مثلا حکایت از پیشرفت شان داشت به ناگاه فرمان عقبگرد و بازگشت به خانه به مردم داده شد؟ عمیق تر که نگاه کنیم می بینیم این سیگنال تسلیم است که از در و دیوار و منشور جبهه ضد خلق می آید! جبهه ضد خلق رضا پهلوی با پوش «اتحاد همه با هم» آمده بود پتانسیل انقلابی قیام را تخلیه کند و تمرکز را از روی رژیم بردارد و با شیطان سازی علیه مجاهدین به نفع آخوندها و پاسداران عمل کنند!! در حال تنظیم این نوشته بودم که شاهد از غیب رسید! روزنامه فرهیختگان رژیم ۲۷فروردین نوشت: «مجاهدینخلق در وسط میدان بودند، صحنهگردانی میکردند، راهبرد میدادند و عملیاتی میشد، تقریباً همهکاره ماجرا بودند اما به شکل حیرتانگیزی هیچکس( از اپوزیسیون) به روی خودش نمیآورد. همه خودشان را به آن راه زده بودند و عملاً حضوری تا این اندازه مؤثر و پررنگ را نمیدیدند. مرتب داد میزدند اتحاد اتحاد و میگفتند به هر قیمتی باید جمهوری اسلامی برود. پیش خودشان فکر میکردند اگر نقش پررنگ و مؤثر مجاهدینخلق در اتفاقات پسا مهسا مشخص شود، صفوف معترضان از هم خواهد پاشید. دور شاهزاده پهلوی جمع شدند تا سیرک شورای گذار به راه بیفتد و لیدر اپوزیسیون، خود اینها به نظر برسند نه مجاهدین! اما تا کجا میشد چنین چیز عیان و واضحی را مخفی نگه داشت یا اخبار آن را با بایکوت و با بیمحلی از کانون توجهات دور کرد؟ واقعیت این بود که مجاهدینخلق، صحنهگردان اصلی رویدادها بود.آیا تصور میکنیم مجاهدینخلق یعنی یک عده که در پایگاه تیرانا نشستهاند و هفتهیی یکیدو بار در رژههای مریم رجوی شعار میدهند؟ اینطور نیست.»
تصادفی و بی جهت نبود که از یک سو به مجاهدین لجن پراکنی کنند و از سوی دیگر به جوانان راه و بی راه پیام خشونت پرهیزی و نهایتا هم بازگشت به خانه را دادند. صرف درج خشونت پرهیزی در بیانیه هایشان روبه جوانان بدون اینکه حق دفاع مشروع را برسمیت بشناسند دم خروسی است که سیگنال حفظ رژیم را می دهد و نمیخواهند رابطه خلق و رژیم سریعتر به نقطه تعیین تکلیف برسد. مبتلایان آلرژی خشونت پرهیزی یک عقبه هم دارند که نقطه اتکای آنهاست و آن استعمار است که از عصر روشنگری تا الان ۳۰۰ سال است در دربار شاهان و حجره شیخان در ایران لانه کرده اند و سرنوشت مردم ایران را به منافع خود گره زده اند. به همین دلیل از اوایل قاجار تا کنون این میهن اسیر از مطامع استعمار در امان نبوده است. در شرایط امروز ایران هم از عجایب روزگار سرمایه داری جهانی رضایت به سقوط نظام ولایت قرون وسطایی نمی دهد!! براستی چرا؟ شاید بتوان پاسخ را در دومینوی خاورمیانه یافت.
”تئوری دومینو” و خاورمیانه
تئوری دومینو از دهه ۱۹۵۰ تا دهه ۱۹۸۰ تئوری بسیار مهم و حساسی بود ، بر این باور که زمانی که یک کشور در منطقهای از جهان تحت نفوذ کمونیسم قرار میگرفت کشورهای اطراف هم مانند ویژگی دومینو آن را دنبال میکنند. تئوری دومینو در طول جنگ سرد به منظور توجیه نیاز به مداخله آمریکا در سراسر جهان و محقق شدن این امر با مدیریت ایالات متحده بهطور مستمر به کار بسته شد. در آن زمان در آمريكا كوبيدن كمونيستها در هرنقطه از جهان محور سياست خارجي آمريكا را تشكيل مي داد. «جان فوستر دالس» وزير امورخارجه ژنرال آيزنهاور و معتقد به تئوري «بازي دومينو» بود، بدين معني كه اگر در هركجاي دنيا ازجمله جنوب شرقي آسيا كمونيستها بر يك كشور مسلط شوند همه كشورهاي ديگر در حلقه كمونيسم مي افتند. براساس همين تئوري جان فوستردالس عليه حكومت ملي دكتر مصدق با همكاري شاه كودتا كردند. جان فوستر دالس وايدن معتقد بودند كه احتمال دارد حزب كمونيست برايران مسلط شود. تجربه نشان داد اين يك تصور واهي بود. بر اساس همین تئوری که ده سال پیش هم در بهار عربی برای چندمین بار تجربه شد، استعمار غرب اشراف دارد که وقوع یک انقلاب در ایران، در مرزهای ایران نمی ماند و مانند دومینو به سراسر خاورمیانه و کشورهای عربی سرایت میکند. عربستان هم از همین زاویه از وقوع انقلاب در ایران حمایت نمیکند و بر سیاست فشار به ایران برای امتیاز گیری و نه سقوط نظام، اتکا دارد. از این رو اگر بر تحولات انقلابی و قیام ایران در ۶ ماه گذشته تمرکز شود بوضوح می توان دریافت که استعمار نیز چه در سطح منطقه و چه بین المللی همسو با جبهه ضد خلق بدنبال حفظ رژیم بوده است و هر فشاری هم که به رژیم داشته اند به هدف امتیازگیری از رژیم و مدیریت افکار عمومی مردم کشور خود بوده است.
برغم همه تلاش های گسترده جبهه ضد خلق، فراتر از خواست ارتجاع و استعمار، در جبهه خلق این مجاهدین و هم پیمانان شان در ائتلاف شورای ملی مقاومت به مثابه برج و باروی انقلاب از شرف مبارزاتی خلق ایران در تمام این ۴ دهه نبرد حراست کرده و میکنند. زمان آن رسیده است که با تجربه ۶ ماهه قیام، نقش مدعیان اپوزیسیون را در ترازوی داوری قرار دهیم. و به دور از هرگونه تعصب و تنگ نظری به واقعیت استوار این دیرپاترین ائتلاف تاریخ معاصر ایران نظری دوباره افکنیم. این دارایی و ذخیره ملی- مبارزاتی میهن اسیر را قدر بدانیم و از پتانسیل عظیم تشکیلاتی اش برای ادامه انقلاب بهره بگیریم. وظیفه خود بدانیم همراه با دیگر هم میهنان، با شرکت دربرنامه های شورای ملی مقاومت، اجازه ندهیم دستاوردهای ۶ ماهه قیام شکوهمند به جیب ارتجاع و استعمار بریزد و آن را در مداری بالاتر به کیسه خلق بازگردانیم. اینجنین می توانیم انقلاب را از انحراف و سرقت و از آسیب هر ویروس دیگر در امان نگاه داریم.