نعمت فیروزی
در قرن هجدهم میلادی، دوئلها میان آریستوکراتها و اشرافزادگان اروپایی به نوعی آیین و سنت تبدیل شده بود.(۱) این دوئلها نهتنها برای حل اختلافات شخصی، بلکه بهعنوان نمایشی از افتخار و شرافت میان نخبگان اجتماعی برگزار میشد. قواعد مشخصی وجود داشت؛ از جمله استفاده از شمشیر یا تپانچه و رعایت آداب خاص. هدف این نبردها غالباً کشتن حریف نبود، بلکه نمایشی برای اثبات شجاعت و حفظ افتخار اجتماعی بهشمار میرفت. از آنجا که این دوئلها اغلب بهطور نمادین و با اجتناب از خشونت جدی برگزار میشدند. هدف اصلی حفظ ظاهر شرافت و احترام بود و در برخی موارد، تنها به یک جراحت سطحی یا تهدید ختم میشد. این فرهنگ بر ارزشهای آریستوکراتیک و حفظ ظاهر شرافت و احترام اجتماعی تأکید داشت.
با گذشت زمان، این نبردها به نمادی از طبقه اجتماعی و نفوذ سیاسی تبدیل شدند. سیاستمداران و اشرافزادگان برای حفظ موقعیت اجتماعی و اثبات وفاداری به اصول اخلاقی، به دوئل روی میآوردند.
درگیریهای اخیر میان ایران و اسرائیل را میتوان نمونهای از «جنگ کنترلشده» دانست. آنچه شاهدش هستیم، مجموعهای از حملات است که هدف آن نه نابودی کامل طرف مقابل، بلکه ارسال پیامهای سیاسی، جلب توجه داخلی، و نمایش قدرت برای افکار عمومی است. این درگیریها بیشتر به نبردهای «آریستو کراتهای قرن هجدهمی» شباهت دارد که ظاهراً شمشیر میکشیدند، اما امیدوار بودند و دعا می کردند شمشیرش کند باشد! که نمایش بدون آسیب جدی به پایان برسد.
شباهت طنزآمیز میان دوئلهای قرن هجدهم و درگیریهای ایران و اسرائیل این است که هر دو کشور تهدید به جنگ میکنند، اما از پیامدهای واقعی گریزانند. و سعی میکنند از درگیریهای گسترده اجتناب کنند. هریک از دو طرف این دوئل بدلایلی از پیامد واقعی جنگ گریزانند. فاشیسم آخوندی بخاطر قیام مردم ایران نگران است . و در طرف اسراییل هم که از جانی آمریکا تحت فشار است که شمشیرش زیاد تیز نکند!
به دیگر معنا یعنی اینکه به نقطه ایی رسیده اند که نه می توانند با هم کنار بیایند و صلح کنند و نه می توانند جنگ کنند ! و نه حتی می توانند آتش بس و«نجنگ و نه صلح» برقرار کنند.این نشان میدهد که گاهی در سیاست، نمایشی شبه واقعیت به اندازه خود واقعیت اهمیت پیدا میکند و درگیریهای ظاهراً پرتنش، بیشتر به بازیهای سیاسی تبدیل میشوند. اشتباه برداشت نشود حرف این نوشته این نیست که کم زدند؟ یا زیاد نزدند؟ بلکه به چرایی مسئله کار دارد. در پس همه اتفاق ها ، سوال اساسی اینجاست که:
چرا آمریکا و اسراییل حتی در جنگ واقعی تلاش می کنند به رژیم خسارتی جدی وارد نشود و فقط در حد یک گوشمالی برخورد می کنند؟ چرا بابت جنایاتی که رژیم آخوندی بطور مستقیم و یا با نیابتی هایش علیه صلح در منطقه و حتی علیه امنیت کشورهای غرب انجام داده حاضر نیستند از او حساب بکشند؟
آیا منفعتی در این نحوه برخورد وجود دارد ؟ آن منفعت چیست؟ که حاضرند رژیمی را با این رفتار بپذیرند ؟ آیا هر کشور دیگری بود همین رفتار را با او داشتند؟ پاسخ البته روشن است و هرکسی هم می تواند پاسخ خود را بدهد. اما جواب هرچه که باشد، یک حقیقت مسلم اثبات شده است که دل بستن به بمباران و سرنگونی از آسمان، فراتر از توهم است. برخلاف نگرش متوهمانه راست افراطی که همصدا با نتانیاهو وعده سرنگونی زودرس از آسمان با بمب های اسراییلی را می دهند،، در عمل ثابت شد که واقعیت روی زمین با توهم های افسانه ایی فاصله ایی نوری دارد. با این همه نباید فکر کنیم معادله قدرت بین غرب و رژیم در همین نقطه می ماند. ممکن است در آینده ای نه چندان دور تضاد رژیم و غرب عمیق تر و تشدید شود و به یک جنگ شدید و واقعی بیانجامد که در آن صورت معادله فرق خواهد کرد.
فرصت ها و وظایف ما
هر تحول کلان سیاسی نظیر پیش آمدن جنگ هایی در این ابعاد که تعادل قوا یا صف بندی نیروها را در منطقه یا در سطح جهانی تغییر بدهد، با خود فرصت هایی را می آورد و یا فرصت هایی را هم از بین می برد. فرصت در اینجا به معنی امکان پیروزی خلق و بدست گرفتن سرنوست خودش است. به دو مثال زیر که یکی فرصت فراهم کرد و دیگری فرصت را از بین برد توجه کنیم:
یکم. حمله متفقین به ایران در جنگ جهانی دوم. این حمله منجر به شکستن دیکتاتوری رضا خانی در ابتدای سلسله پهلوی و منجر به سقوط سلطنت او و اخراج وی از ایران شد. در آن شرایط بین المللی، این یک فرصت برای مردم ایران فراهم آورد که اگر یک آلترناتیو مردمی با همه ارگان هایش (رهبری ،رزمنده ، تشکیلاتش) وجود می داشت می توانست وارد معادلات شود و مثل سایر کشورهای دیگر، حلقه مفقوده دمکراسی در انقلاب مشروطه را تکمیل و به جمهوری دمکراتیک تبدیل کند و ۳۵ سال دیگر دیکتاتوری پهلوی و ۴۵ سال هم دیکتاتوری مذهبی استمرار پیدا نکند. اما بدلیل نداشتن همان آلترناتیو، این فرصت توسط استعمار از کف مردم ایران ربوده شد و نهایتا پسر رضا خان را به جای پدرش بر تخت نشاندند.
دوم. جنگ احمقانه و جنایتکارانه اشغال عراق توسط آمریکا، که باعث خلع سلاح ارتش آزادی بخش ملی ایران و مجاهدین و همچنین در ادامه باعث ضعیف شدن جنبش منطقه ایی در کردستان شد و تعادل قوای منطقه را به نفع رژیم آخوندی تغییر داد و عراق در سینی طلایی به آخوندها تحویل داد. در این جنگ در حقیقت فرصت سوزی شد. یعنی فرصتی که مردم ایران برای آزادی داشتند از بین رفت و یک مرحله به عقب افتاد. که تا امروز بیش از ۲۰ سال برای رژیم زمان خرید. با توجه به دو مثال فوق، اکنون در شرایطی مشابه قرار داریم.
به جای نشستن و بحث کردن بر سر اینکه در جنگ اسراییل و فاشیسم آخوندی که ما در بوجود آوردنش هیچ نقشی نداشتیم، کدامیک بیشتر یا کمتر زد و یا بیانیه صادر شود که تایید و یا محکوم کند، باید به این پرداخته شودکه چه فرصتی برای جنبش انقلابی مردم ایران فراهم می آورد و وظایف ما در این شرایط چیست؟ بنابر آنچه فوقا ذکر شد، در مجموع دو رویکرد غلط در رابطه با جنگ اسراییل و رژیم آخوندی وجود دارد:
یک – بستن چشم بر واقعیت جنگ اسراییل و فاشیسم دینی. و اکتفا به دادن بیانیه صلح و آرامش و محکومیت جنگ دو طرف. در این نگرش منشأ تضاد و در حقیقت نقش سر مار رژیم را فراموش کنیم. این رویکرد اپوزیسیون خوش نشینی است که آه در بساط ندارد که با ناله سودا کند. و بیشتر دنبال این هستند تا خود آخوند و پاسدار سرعقل بیاید و خودشان رفع زحمت کنند و بروند! معتقد به انقلاب بیانیه ایی و سمیناری هستند.
دوم – سرمایه گذاری کلان روی جنگ و دعوت از اسراییل که بیاید به جای مردم ایران، رژیم را سرنگون کند و برای ایران از آسمان دموکراسی بریزد!.این نگرش طیف راست افراطی به نمایندگی بچه شاه است و راجع به حمله اسراییل می گوید کم زد و باید بیشتر می زد!
بنظر می رسد حلقه مفقوده رضا پهلوی در قیام ۱۴۰۱ که در گرفتن «وکالت مجازی» جستجو می کرد، اما ناکام ماند ، حالا با ورود اسراییل به جنگ با رژیم، جایگزین شده و در توهمی مثال زدنی، به مثلث اسراییل –رضا پهلوی – پاسداران، رسیده است. طنز تلخ این است که سلسله پهلوی برخلاف همه سلاطین و شاهان در تاریخ ایران که برای تاج و تخت جنگیده اند، همیشه بر روی سرباز و ارتش بیگانه سرمایه گذاری کرده است. اما برخلاف تصورات «سلطان و شبانی»، همای سعادت اسرائیل نه قصد سقوط حاکمان فاشیسم دینی را دارد و نه توان و قد و قواره این کار را دارد و نه غرب مشخصا آمریکا چنین اجازه ایی را به آنها می دهد که بر دوش بچه شاه بنشیند!.
از طیف خوش نشین های عافیت طلب خارجه نشین و پادوهای بیگانه و استعمار که بگذریم، در شریان جامعه و خیابان های شهرهای میهن جنگ اصلی مردم و مقاومت ایران جریان دارد که بهتر و بیشتر از هر کس رژیم آن را دریافته است. و برای پوشاندن و غلبه بر همین جنگ است که به جنگ افروزی در بیرون از مرزها روی آورده است. پس رویکرد واقعی و درست به جنگ اسراییل و فاشیسم آخوندی، هشیاری و آماده باش برای استفاده از فرصت و جرقه در تقدیر و تبدیل به حریق قیام است. جوانان شورشی همگام با کانون های شورشی مجاهدین با هم مترصد لحظه موعود هستند.از این رو و بر اساس شاقول منافع مردم و نه بیگانه، تنها موضع میهنی و ملی و واقعگرایانه از جانب آلترناتیو شورای ملی مقاومت و مجاهدین خلق اتخاذ شده، که با شعار«کس نخارد پشت من» بدنبال سقوط رژیم از طریق قیام قهر آمیز مردمی است. و شرایط جنگی و بالاگرفتن شعله جنگ یکی از آن عواملی است که آن «فرصت» را فراهم می آورد. بویژه که این رژیم در سه دهه گذشته از همین عامل برای بسط دیکتاتوری خود بهره گرفته است و نان سه جنگ را خورده است. با این تفاوت که در سه جنگ قبل در منطقه «سر مار» موازی بر پا کنندگان آن جنگ ها بوده اما حالا در روبروی آنها جبهه گرفته است. جا دارد پایان این نوشته، قسمتی از پیام ۱۴ مهر مسعود رجوی را نقل کنم که گفت : «سرنگونی این رژیم خودبهخودی یا از ”آسمان“ صورت نمیگیرد پس باید بر روی زمین قیام کرد و بند از بند رژیم ستمگر گسست.» به کانون ها و جوانان شورشی، قهرمانان کف خیابان بپیوندیم و پشتیبانی و کمک برسانیم .
پاورقی:
(۱) کتاب “The Duel: A History of Duelling” نوشته Robert Baldick: این کتاب یکی از جامعترین منابع در مورد تاریخچه دوئلها است که به تحلیل نقش آن در جوامع اروپایی، بهویژه میان نخبگان و اشرافزادگان، میپردازد. در این کتاب، نویسنده دوئلها را بهعنوان رویدادهایی نمادین و آیینی بررسی میکند که هدف آنها بیشتر نمایش شجاعت و وفاداری بود تا قتل و خشونت.