در تاريخ يک صد ساله ميهن ما، هر وقت زمستان سرد و سياه ديکتاتوری و استبداد بر سرزمين ما سايه افکنده، هر وقت تيغ اختناق، گلوها را دريده و صداها را در سينه خفه کرده، کسی و کسانی بپاخاسته اند تا سکوت را بشکنند و فرياد ايران را به گوشها برسانند. برحسب يک سنت خلق شده توسط جنبش دانشجويی، از دير زمان باور مردم ما اين بود که در چنين بزنگاههايی نگاه اميد به سوی ”دانشگاه“ ، سنگر هميشه خروشان آزادی و به ”دانشجو“ نام پر احترام و ستايش انگيزی که همواره درقلب توده های ستمديده ايرانی جای داشته، معطوف گردد.
قهرمانانه 18تير78، آری آری اين صدای پرخروش دانشجو است که هرگز خاموش نمی شود و قبل از هر آوای ديگری می غرد و می خروشد و سروش آزادی مردم ايران را سر می دهد.
16آذر آغاز فصلی نوين در جنبش دانشجويي
صدای دانشجو، با ”16آذر“ و شهادت سه قهرمان جاودانه آن شريعت رضوی، قندچی و بزرگ نيا گره خورده است. آذر 32 که به حق ”روز دانشجو“ نام گرفته سيلی آتشينی بود بر بناگوش کودتاگران 28مردادی. اين قيام نور اميد را بر قلب توده های مردم ما تاباند، اما اين نه نقطه آغاز جنبش دانشجويی بود و نه نقطه پايان آن، جنبش دانشجويی قبل از 16آذر زنده بود و دژ تسخير ناپذيرش ”دانشگاه“ هم چون قلب طپنده و وجدان هميشه بيدار ملت ايران می خروشيد و دست ياری و پشتيبانی پيشوای نهضت ملی ايران دکتر محمد مصدق را به گرمی می فشرد.
در روز 30تيرماه 1331 در گرماگرم قيام ملت ايران در حمايت از دولت ملی دکتر مصدق، خيابانهای تهران، شاهد حضور دانشجويان پيشتاز و قهرمانی بود که دوش به دوش ديگر اقشار ملت فرياد می زدند «از جان خود گذشتيم، با خون خود نوشتيم، يا مرگ يا مصدق».
«16آذر» اما يک سرفصل بود
در شانزدهم آذر سال 1332، دانشجويان آزاده دانشگاه تهران، روياروی تفنگهای آماده شليک مزدوران شاه قرار گرفتند. تنها سه ماه پيش از آن، کودتای ننگين 28مرداد دولت ملی دکتر محمد مصدق پيشوای نهضت ملی ميهن مان را ساقط کرده بود. ديکتاتوری حاکم، سرمست از باده پيروزی بر آن بود که با عقد قراردادهای خائنانه و به باد دادن دستاوردهای مبارزات مردم ايران به رهبری دکتر مصدق که به ملی شدن صنعت نفت انجاميده بود، ديکتاتوری خود را تحکيم بخشد و هر گونه فرياد حق طلبانه و اعتراضی را در گلوها خفه کند. اما دانشجويان پيرو دکتر مصدق در دانشگاه تهران، با اعتراض نسبت به کودتا مخالفت مردم ايران با رژيم شاه را، ابراز کردند.
در پی تظاهرات دانشجويان، شاه نظاميان و چتربازان خود را برای سرکوب حرکت اعتراضی آنان به دانشگاه تهران فرستاد. در نتيجه آن 3 دانشجوی قهرمان دانشکده فنی، در داخل دانشگاه، به ضرب گلوله مزدوران شاه به شهادت رسيدند. از همان روز سنت مقاومت و آزاديخواهی در دانشگاههای ايران تثبيت گرديد و دانشگاه سنگر آزادی نام گرفت.
عکسهايی که از آن تظاهرات و صحنه های تهاجم مزدوران شاه به دانشجويان دانشگاه تهران در سال 1332 به جای مانده، بخشی از تاريخ پرافتخار مبارزات دانشجويی ما را به تصوير می کشاند:
روز 16آذر سرفصل نوينی در جنبش دانشجويی بود. از آن پس دانشگاه همواره کانون خروش انقلابی ترين اقشار جامعه ما و برجسته ترين شخصيتهای آزاديخواه و انقلابی از ميان دانشجويان آگاه و مبارز شد.
از آن پس همه ساله دانشجويان مبارزه دانشگاهها در هر شرايطی که بودند، با برگزاری سالگرد 16آذر، موجی از اعتصاب و تظاهرات و ابراز خشم خود عليه ديکتاتوری منفور سلطنتی را بارز می کردند
آری مشعلی که در 16آذر برافروخته شد، آتشی نبود که کسی بتواند سودای خاموشی آن را در سر بپروراند. آتشی عيان و نهان که هرکجا به دنبال هوای تازه يی بود تا مشتعل شود و بنياد ظالمان را بسوزاند.
از سال 1332 تا سال 1342
سالهای 1337 و 1338: کنفدراسيون دانشجويان خارج کشور، از بهم پيوستن فدراسيونهای دانشجويان و محصلين ايرانی در اروپا و آمريکا تشکيل گرديد. اين نهاد به تدريج با پيوستن دانشجويان آزاديخواه و دموکرات از گروهها و انديشه های مختلف ملی به صورت تشکلی گسترده درآمد. کنفدراسيون دانشجويان ايرانی با فعاليت اعتراضی و افشاگرانه يکپارچه و متحد عليه ديکتاتوری سلطنتی و برگزاری گردهمائيها، کنگره ها و تظاهرات متعدد، شاه را در اغلب سفرهای خارجيش از جمله در رم، سويس، آلمان و آمريکا رسوا نمود.
در سالهای پايانی دهه 30، حاکميت سياسی در ايران در دست بافت دوگانه بورژوا -ملاک بود. در رأس اين حاکميت دربار وابسته شاه قرار داشت. تضادها، مسائل و مصائب اجتماعی و اقتصادی تحت چنين حاکميت دوگانه يی امکان حل پيدا نمی کردند و روز به روز به روی هم انباشته می شدند. خطر يک انفجار اجتماعی پيوسته افزايش می يافت. تهديد وقوع يک انقلاب گسترده مردمی موجب شد که فشارهای خارجی بر رژيم شاه بر ای کاهش اين پتانسيل انفجاری شدت پيدا کند. آمريکا خواستار آن بود که شاه دست به رفرمهای اجتماعی زده و حاکميت خود را در مسير وابستگی به قطب جهانی سرمايه داری يک دست کند. فشارهای خارجی تضعيف ديکتاتوری شاه را به دنبال داشت. دولت آمريکا و متحدان غربی او ديگر حاضر نبودند کمکهای خود را به شاه ادامه دهند و آنها را مشروط به يکدست کردن حاکميت و انجام رفرمها کرده بودند. . اين وضعيت منجر به بروز يک فضای نسبتاً باز سياسی از سال 39 شد.. در آن شرايط در حالی که دکتر مصدق در احمدآباد در تبعيد بود، دانشجويان مبارز، که هم چنان عشق به آزادی را در سر داشتند، فعاليتهای خود را گسترش دادند.
– مرداد 1339:
ـ عده زيادی از دانشجويان به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و دانشکده ها به تصرف پليس درآمد و به دنبال آن در 6اسفند 1339 شورای دانشگاه طی اطلاعيه ای برای مدت نامعلومی دانشگاه را تعطيل اعلام کرد. اما کمی بعد يعنی در ارديبهشت سال 40 فعاليت معلمين تهران با خواسته افزايش حقوق به اعتصاب يکپارچه ای منجر شد
اين بار دانشجويان و دانش آموزان کشور با اعتصاب معلمان همراهی کرده و موجی از تظاهرات و ميتينگها را به راه انداختند . در جريان اعتصاب معلمان دکتر خانعلی به شهادت رسيد طی روزهای بعد تظاهرات وسيعی در تهران به خصوص در مقابل مجلس برگزار شده شعار اعتصاب از اضافه دستمزد به مجازات قاتل دکتر خانعلی و سپس استعفای دولت ارتقا يافت. اعتصاب معلمان در سراسر کشور ادامه يافت. دانشگاهها که به دنبال درگيری دانشجويان و گارد تعطيل شده بود پس از 66روز دوباره گشوده شد و اين بار با تظاهرات اول بهمن 1340اوجی تازه گرفت.اول بهمن 1340:
شاه که زمينه رفرم ارضی و به اصطلاح رفراندوم 6 ماده ای خود را با فرمان تشکيل انجمنهای ده و شهر و ايالتی و ولايتی و نيز اعطای اسناد مالکيت املاک پهلوی به کشاورزان شروع کرده بود، موج جديدی از دستگيری رجال سياسی را آغاز کرد. اين موج جديد سرکوب تظاهرات اعتراضی شديد و اعتصاب غذای دانشجويان را به همراه داشت. در آن زمان گارد و نيروی نظامی حق ورورد به صحن دانشگاه را نداشتند. شاه کماندوهای خود را با لباس شخصی به عنوان کارگران و دهقانان وارد دانشگاه کرد و به شدت به سرکوب دانشجويان پرداخت. رژيم اعلام کرد که اين تظاهرات توسط مالکان برگزار شده بوده و عوامل کمونيست نيز در آن نفوذ کرده بودند. دولت همچنين محدوديتهايی برای اعزام دانشجو به خارج به وجود آورد. در درگيريهای خونين دانشگاه حدود200نفر مجروح شدند و کليه تأسيسات دانشگاه و آزمايشگاهها از کار افتاد. . دانشگاه به دستور دولت مجدداً تعطيل شد.در روز 15فروردين 1341 دانشگاه پس از 72روز تعطيلی گشايش يافت. با گذشت زمان و هر چه از عمر جنبش و مبارزات دانشجويی در کشور ما می گذشت بر ابعاد توده يی و پايگاه مردمی آن هم افزوده می شد و به سرعت به يک همدلی و همبستگی دانشگاه و توده های مردم در همه جا و در برابر سرکوب و اختناق و فقر مردم تبديل گرديد.
ـ در ارديبهشت 1341 ده ساعت باران مداوم در تهران باعث ايجاد سيل و خرابی به خصوص در محلات فقير نشين جنوب شهر گرديد. دانشجويان باتفاق گروه های سياسی برای کمک به مردم جنوب شهر بسيج شده به لايروبی کوچه و محله و خانه های مردم سيل زده پرداختند. دانشجويان دانشکده فنی تهران تمامی دستگاههای جوش و امکانات فنی دانشکده را برای ساختن يک پل آهنی در همان منطقه سيل زده به خدمت گرفتند. اين بسيج که مضمون ضد رژيم در آن بسيار بارز بود، با همکاری و شرکت فعال مردم آن منطقه همراه بود و به همين دليل دولت تلاش کرد با يک پاتک و حضور فعال خودش، مانع ادامه کار دانشجويان و نيروهای سياسی در آنجا گرديد.
ـ 10شهريور 1341 در جريان زلزله فاجعه بار قزوين (بوئين زهرا) متجاوز از 20هزار تن از هموطنانمان جان خود را از دست دادند و بيش از 105 دهکده با خاک يکسان شد. در جريان اين فاجعه ملی نيز دانشجويان از جمله يک تيم از دانشجويان مهندسی دانشکده فنی به بوئين زهرا و به ياری هموطنانشان شتافتند. اين تيم که طرح خانه سازی زلزله زدگان و خط کشی نقشه های آن را در بوئين زهرا دنبال می کردند، بعداً به عضويت سازمان مجاهدين درآمدند.
اما گسترش فعاليتهای دانشجويی و همبستگی مردم با فرزندان روشنفکر و مبارزشان در دانشگاهها زير ساخت همگامی توده مردم با دانشجويان را برای ورود به ميدانهای بزرگتر رويارويی با ديکتاتوری شاه فراهم کرد.
ـ پس از اعلام برنامه اصلاحات ارضی توسط شاه و اعلام رفراندوم برای تصويب آن در روز23ديماه 1341شورای مرکزی نهضت آزادی که برجسته ترين دانشجويان مبارز و روشنفکرآن روز از جمله محمد حنيف نژاد را هم علاوه بر عناصر مترقی جبهه ملی در بر می گرفت، اقدام به انتشار اعلاميه ای نمود واز توطئه و انقلاب سفيد شاه پرده برداشت.
ـ در روز 4بهمن و به دنبال افشای اهداف انقلاب سفيد، شاه که می دانست سد و مانع اصلی در برابر اين توطئه ضد ملی، دانشجويان مبارز هستند، مأموران امنيتی وابسته به خودش را به دانشگاه گسيل داشت و آنها به شدت دانشجويان دختر و پسر را مورد ضرب و شتم و اهانت قرار دادند.
ـ درهمان روز 4بهمن 1341پدر طالقانی و ديگر اعضای نهضت آزادی از جمله محمد حنيف نژاد دستگير و زندانی شدند. حنيف نژاد نماينده دانشجويان دانشکده کشاورزی کرج در جبهه ملی و عضو فعال نهضت آزادی بود.
نقش دانشجويان در قيام 15خرداد 42
اصلاحات فرمايشی شاه از دو سو مورد مخالفت قرار گرفت، يکی از سوی مرتجعان که در رأس آنها خمينی قرار داشت و مخالفتش به خصوص به خاطر دادن حق رأی به زنان بود. مخالفت ديگر از سوی جوانان آگاه و آزاديخواهی بود که کانونشان در دانشگاه بود.
وقتی اعتراضات در خرداد سال42 به اوج رسيد، شاه دستور آتش باز کردن به تظاهرات 15خرداد را صادر کرد.
در روز 15خرداد1342، دانشجويان در گروه های مختلف از دانشگاه تهران و کوی دانشگاه حرکت کرده به قيام مردم پيوستند. شعار آنان اين بود: ”اصلاحات آری، ديکتاتوری نه“
در خيابان شمالی پارک شهر (خيابان ورزش) آنها باشگاه و تأسيسات متعلق به شعبان بی مخ، لومپن جنايتکار و مزدور دربار شاه را ويران کردند. اين درگيريها به دستگير و زندانی شدن بسياری از دانشجويان منجر شد.
دانشجويان همچنين مرکز جاسوسی به نام ”اتومبيل کلوپ شاهنشاهی“ را که در کنار همين باشگاه شعبان بی مخ قرار داشت با خاک يکسان نمودند. مخالفت خمينی با موضوع حق رأی به زنان به شاه دستاويزی داد که که با مارک ارتجاع سرخ و ارتجاع سياه به مقابله با مردم بپردازد، در اين شرايط پيچيده دانشجويان با شعار ”اصلاحات آری، ديکتاتوری نه“ دست شاه را خالی کردند. اين شعار که در واقع مهمترين و مترقی ترين موضعی بود که در برابر اصلاحات ادعايی شاه مطرح می شد از يکطرف ماهيت واقعی رفراندوم شاه را روشن می کرد که عبارت بود از ديکتاتوری منتهی در فرم و ظاهری متفاوت با قبل و البته برای تأمين اهداف ديگر از جمله حفظ سلطنت با بافت جديد اجتماعی. و از طرف ديگر با شعار اصلاحات آری، ديکتاتوری نه، دانشجويان مبارز، تفاوت موضع خودشان را هم با موضع ارتجاعی خمينی روشن ساختند.
سرکوب قيام 15خرداد، جواب نهايی رژيم شاه به هر گونه اعتراض مردمی بود که پايان دوران رفرميستی را آشکار کرد.
جنبش دانشجويی از 50 تا 57 ـ انعکاس صدای پيشتاز
به دنبال سرکوبی جنبش و استقرار تمام عيار ديکتاتوری وابسته شاه، دانشگاه نيز به مدت 3سال در رکود و سکوت کامل بود.
در اين مرحله از تاريخ ميهنمان می بينيم اگر چه دانشگاه خودش زير چکمه های ديکتاتوری قرار گرفت، اما پيشتازان راهگشای مبارزه مردم ايران از دانشگاهها سرکشيدند.
محمد حنيف نژاد و سعيد محسن، در آن زمان، از رهبران و مسئولان سازمانهای دانشجويی جبهه ملی و نهضت آزادی ايران بودند. شماری ديگر از رهبران جنبش دانشجويی آن دوران، امثال بيژن جزنی بودند که مقارن اعلان رفرم ارضی شاه دستگير شدند و ماهها در زندان به سر بردند.
در آن سالها يک موج سرگردانی و طرح اين سؤال که «چه بايد کرد» در تشکلها و محافل سياسی به راه افتاده بود. روشنفکران و مبارزان ميهن ما پيروزی مبارزات مسلحانهٴ جبهه آزاديبخش الجزاير را مشاهده کرده. و فکر پايه گذاری يک جنبش انقلابی مستقل با پيش گرفتن طريق جديد به دور از شيوه های رفرميستی زبانزد شده بود. در چنين فضايی از يأس جامعه بود که سازمانهای پيشتاز مبارزه مسلحانه از قبيل سازمان مجاهدين خلق ايران و چريکهای فدايی پايه گذاری شدند. رهبران اين سازمانهای پيشتاز مبارزه انقلابی از دل دانشگاه سر کشيده بودند تا نسل نوين و رزم نوينی برای شکست ديکتاتوری و گشودن راه آزادی ميهن، تربيت کنند.
با آغاز جنبش مسلحانه انقلابی در بهمن ماه سال49، و پس از آن در ضربه ساواک به سازمان مجاهدين در شهريورماه سال50، دانشگاههای ايران به محيط فعال حمايت از مبارزه مسلحانه انقلابی و سازمانهای پيشتازش تبديل شدند. چهره ها و سمبلهای مجاهدت و فداکاری در راه آزادی مردم، برای دانشجويان به نمادهای پايداری و مجاهدت تبديل شدند.
در سالهای دهه پنجاه، دانشگاهها محل انتشار مخفيانهٴ اطلاعيه های سازمانهای پيشتاز بود. برخی از دانشجويان هم که به طور مخفيانه با اين سازمانها ارتباط داشتند، رهنمودهای آنها را در دانشگاهها به کار می گرفتند. دانشجويانی هم که موفق به برقراری ارتباط با سازمان مجاهدين خلق يا چريکهای فدايی نمی شدند، مطابق رهنمودهای اعلام شده سازمانهای انقلابی، خود اقدام به ايجاد تشکلهای کوچک می کردند که کارشان تکثير و پخش اطلاعيه ها و جمع آوری اطلاعات و امکانات بود. طی سالهای 51 تا قيام57، صدها تن از دانشجويان هوادار مجاهدين به جرم شکل دادن چنين تشکلهايی دستگير و روانهٴ زندان شدن. زندانها هم به دانشگاه انقلاب تبديل شده بود.
دانشگاههای کشور، در جريان انقلاب ضدسلطنتی مرکز و قلب انقلاب و قيامهای مردم بودند. همه روزه، زن و مرد و پير و جوان، از اقشار مختلف مردم، روانهٴ دانشگاهها می شدند. خطابه های سياسی را گوش می کردند، اطلاعيه ها را می خواندند، و برای قيام و خروش به خيابانها می شتافتند.
برجسته ترين چهره ها و رهبران جنبش انقلابی مسلحانه در برابر ديکتاتوری شاه از دانشگاه برخاستند و در سياهترين سالهای اختناق و سلطه ساواک، اين دانشگاه بود که شعله های مقاومت و ايستادگی در آن برافروخته بود؛ شعله هايی که همواره در تظاهرات دانشجويی در دانشگاههای مختلف ايران زبانه می کشيد.
از سالهای 55 به بعد نيز، وقتی که جوانه های جنبش مردم سر برآورد، دانشگاه جان پناه همه آزاديخواهان و هواداران نيروهای انقلابی بود و دانشجويان آن زمان، نگهبانان آن بودند.
دانشجويان مبارز ميهن ما، در مرکز شورشها و قيامهای مردم ايران، جوشيدند و خروشيدند تا ديکتاتوری سلطنتی سرنگون شد. در آن قيامها هستهٴ مرکزی و شروع کننده بيشتر تظاهراتها دانشجويان بودند.
از آنجا که سازمانهای پيشتاز مبارزه هم چون سازمان مجاهدين در سال 50 و 54 متحمل ضربات بزرگی شده و اغلب اعضای آن در زندان به سر می بردند، تشخيص مسير اصولی مبارزه در آن دوران پرشبهه برای دانشجويان مشکل بود. اما آزادی زندانيان سياسی در آستانهٴ انقلاب ضدسلطنتی يک اقبال بزرگ برای دانشجويان بود.30 دی 1357: آزادی آخرين دسته از زندانيان سياسی و در ميان آنان مسعودرجوی، هم چون قطب آهنربا، دانشجويان مبارزی را که به دنبال رهنمود صحيح و موضعگيری صحيح در برابر رخدادها بودند به خود جذب کرد.
مجاهدين نيز که مهد و خاستگاهشان دانشگاه و همان قشر دانشجو و روشنفکر بود، دانشگاه را به عنوان اولين مکان برای بيان مواضع خود در قبال انقلاب، برگزيدند.4بهمن 1357: دانشگاه تهران، که در جريان انقلاب نيز سرچشمه تمامی رخدادها بود، ميزبان هزاران شيفته سخنان مسعود رجوی بود، او در اولين سخنرانی پس از آزادی از زندان، مبرمترين وظايف جنبش و انقلابيون را اعلام کرد. و نسبت به تهديدها و ضعفهای جنبش و ضرورت وحدت نيروها انگشت گذاشت.
«مسعود رجوی: به نام خدا و به نام خلق قهرمان ايران… (برای نمايش کليک کنيد)
از فردای پيروزی قيام هم، نخستين دفاتر علنی سازمانهای پيشتاز در دل دانشگاهها برپا گرديد.
23بهمن1357: نخستين دفتر علنی سازمان مجاهدين خلق ايران به طور موقت در دانشکدهٴ علوم دانشگاه تهران برپا شد. آرم مجاهدين بر سردر اين دانشکده به اهتزاز درآمد. فدائيان نيز دفتر خود را در دانشکدهٴ فنی دانشگاه تهران برپا کردند.
دشمنی خمينی با دانشگاهها:
بن بست استراتژيک و عميق آخوندها در دانشگاهها از همان شروع حاکميتشان آشکار شد. اين بن بست ناشی از تناقض ميان ماهيت قرون وسطايی رژيم و علم و دانش و تناقض ماهوی و ريشه يی ميان استبداد و فاشيسم با آزاديخواهی است.
از همين رو بود که خمينی پس از به قدرت رسيدن خيلی زود دشمنی خود با دانشگاه را آشکار کرد. او در اول ارديبهشت 59، گفت: ”دانشگاههای ما دانشگاههای استعماری است. دانشگاههای ما برای ملت ما مفيد نيست. من آن تصميمی را که شورای انقلاب گرفته اند راجع به تصفيهٴ دانشگاه… پشتيبانی می کنم“
خمينی در وصيتنامه خود نيز بر اين که بايد دائماً از دانشگاه ترسيد تأکيد کرده است:
از وصيتنامه خمينی: «بر ملت و دولت جمهوری اسلامی است در همهٴ اعصار، که نگذارند عناصر فاسد دارای مکتبهای انحرافی يا گرايش به غرب و شرق در دانشسراها و دانشگاهها و ساير مراکز تعليم و تربيت نفوذ کنند و از قدم اول جلوگيری نمايند تا مشکلی پيش نيايد و اختيار از دست نرود».
دانشگاه يک بار ديگر و بسيار قوی تر از پيش اثبات کرد که سنگر آزادی هست. بعد از پيروزی انقلاب و با شروع اقدامات ضدآزادی و ضدمردمی خمينی، دانشگاه به پر تپش ترين کانون، عليه جبهه ارتجاع تبديل شد.
بيشترين اجتماعات، مراسم سخنرانی و کانونهای فعاليت و تبليغ سازمانهای انقلابی و بيش از همه مجاهدين، در دانشگاهها بود. ميتينگهای تاريخی مجاهدين در دانشگاه تهران و سخنرانيهای آتشين برادر مجاهد مسعود ر جوی به مثابه نماينده «نسل انقلاب»، روز به روز بر وحشت و هراس رژيم می افزود. در جلسات و کلاسهای ايدئولوژيک «تبيين جهان» هزاران دانشجو شرکت می کردند.
حمايت بسيار گسترده دانشجويان از نيروهای انقلابی دانشگاهها را به سنگرهای آگاهی مستقل از حاکميت ارتجاع تبديل کرده بود.. دانشگاهها در برابر هر موضع ارتجاعی خمينی واکنش نشان می دادند. و خمينی که درست مخالف جريان خواست مردم می خواست آزاديها را قلع و قمع کند و يک استبداد خودکامه ولايت فقيهی در کشور ايجاد کند، به تعطيلی دانشگاه با توطئه ارتجاعی موسوم به انقلاب فرهنگی دست زد.کودتای ضدفرهنگی خمينی و تعطيلی دانشگاهها
بيست و نهم فروردين 59ـ يک روز پس از افشاگری و هشدار مجاهدين، تهاجم پاسداران و چماقداران ارتجاع به دانشگاهها در تهران آغاز شد. اين يورش ارتجاعی در مدت زمان کوتاهی به تهاجم سراسری ايادی رژيم تبديل می شود و اغلب شهرهای ميهن را فرا گرفت.
اين کودتای فرهنگی، از دانشگاهيان و دانشجويان 17کشته و 2180 زخمی گرفت تا دانشگاه به دست اوباش رژيم «فتح» شود.
نام اعلام شده اين توطئه، « انقلاب فرهنگی» در دانشگاهها بود، امّا «حسن آيت» يک عضو مؤسس حزب متعلق به خمينی واقعيت را در نواری که متن پياده شده آن در 28 و 29خرداد 59 در روزنامه های تهران به چاپ رسيد، به دقت بيان کرد. آنها با « انقلاب فرهنگی» در يک کلام در پی تسلط حوزه بر دانشگاه بودند. عاملان اصلی اين کشت و کشتارها در دانشگاهها هم چنان که از نوار آيت برمی آيد، انجمنهای اسلامی آن زمان بودند.
حدود 3سال تعطيلی دانشگاههای ايران (از سال59 تا 61) در تمام رژيمهای ديکتاتوری معاصر بی سابقه است. در هيچ يک از ديکتاتوريهای معاصر، حتی پس از خونين ترين کودتاها، دانشگاهها به مدت طولانی تعطيل نشده اند.
اما حتی چنين سرکوب بی سابقه يی نتوانست دانشگاهها را آرام کند و خيال خمينی هيچ گاه از تهديد دانشگاهها آسوده نشد. پنج سال بعد، در 27فروردين سال64، خمينی به کارگزاران وزارت فرهنگ و آموزش عالی نظامش باز هم هراس از دانشگاه را گوشزد می کرد:
خمينی: «اميدوارم که احساس کرده باشيد که همه دردهای ايران از دانشگاه شروع شده است. دانشگاه تلخيهايی داشت که به اين زوديها رفع نمی شود… دانشگاهی که تمام گرفتاريهای ما منشأش در آن بود».رژيم خمينی در آن سه سال تعطيلی و پس از آن تعطيلی، اقداماتی را برای تبديل دانشگاه به بخشی از حوزه های علميهٴ آخوندی انجام داد. فهرست کلی اين اقدامات قرون وسطايی از اينقرار است:
ـ موج دستگيريهای گسترده استادان دانشگاهها و شخصيتهای مبارز ضدارتجاع
ـ ايجاد ارگانهای جاسوسی، تفتيش عقايد، سرکوبی و روشهای گزينش قرون وسطايی در دانشگاهها.
ـ اعمال اختناق و جلوگيری از رشد آگاهی و اعتراض در دانشگاهها
ـ گماشتن آخوندهای مزدور در رأس امور آموزش عالی
ـ اختصاص رسمی نزديک به نيمی از سهميه دانشگاه به مزدوران بسيجی
دانشگاه و آغاز مقاومت سراسری:
کودتای فرهنگی در سال59، شروع يک جنايت سازمان يافته عليه دانشگاه و دانشجويان بود. در سال بعد از آن و از 30خرداد 60 که عصر اعدامها شروع شد، بيشترين قربانيان از دانشجويان و دانشگاهيان بودند.
تنها در فهرست اسامی 20هزار شهيد مجاهد خلق از شهدای سازمان مجاهدين 230تن، دارای درجه دکترا و يا استادی علوم، داشته اند، 734تن ليسانسيهٴ علوم مختلف بوده اند، 4010تن فارغ التحصيل و 3510 دانشجوی دانشگاههای کشور يا خارج از کشور بوده اند. بر اين اساس اگر بخواهيم درصد بگيريم، 43 درصد از شهيدان مجاهد خلق، شهدای تحصيلکردهٴ دانشگاهی و يا بالاتر از آن هستند. و اين خودش نموداری از ميزان دانشجويان و دانشگاهيان مبارز را در کل 120هزار شهيد مقاومت برای آزادی نشان می دهد. يعنی در 120هزار شهيد راه آزادی، حدود 48000تن، دانشگاهی بوده اند.
با همين فرمانها و فتواهای ضدبشری بود که رژيم آخوندی، طی تمامی اين سالها، همهٴ توان و نيروی خود را برای سرکوبی و محدود کردن دانشگاهها به کار گرفت و به روشهای بی سابقه يی دست يازيد که تا کنون هيچ حکومت استبدادی نخواسته يا نتوانسته به آنها متوسل شود.
اعدام و شکنجه هزاران تن از دانشجويان و استادان دانشگاهها
آيا با اين اقدامات و ترتيبات و اعمال سرکوبی شديد، تلاش رژيم برای تبديل دانشگاه به بخشی از حوزه به نتيجه رسيد؟
پاسخ را يک خروش بزرگ دانشجو که به خروش و قيام بزرگ مردمی تبديل شد، به ما می دهد:
قيام 18تير 1378: دانشگاه برمی خيزد.
در نيمه اول دهه هفتاد، مقاومت ايران گامهای بزرگی به جلو برداشت. شورای ملی مقاومت يک زن را به عنوان رياست جمهوری دوران انتقال حاکميت به مردم ايران انتخاب کرد. با ارائهٴ برنامه های اين رئيس جمهور برای ايرانی آزاد و دموکراتيک، جامعه اميد و نيروی بسيار زيادی گرفت. به موازات آن، ارتش آزاديبخش نيز مانورهای عظيمی داشت که به مردم برای نجات از حاکميت آخوندی، پشتگرمی می داد. از اينسو در حاکميت آخوندی، موج سرکوبی روشنفکران و موج نفرت انگيز قتل های زنجيره ای، هرچه بيشتر اقشار آگاه جامعه، جوانان و زنان را به اعتراض کشاند..
تضاد و تشتت در درون حاکميت هم، رژيم را سه سره کرد. خاتمی با ترفند اصلاحات خواست اين امواج آگاهی و خروش و اميد را به سمت رژيم سمت و سو بدهد.
در چنين شرايطی بود که درخت تناور آگاهی باز هم شکوفه داد. 18تير برای دستگاه سرکوب خمينی مثل رعد در آسمان بی ابر بود.
دانشگاهی که ميراث داران خمينی فکر می کردند با آن همه نسل کشی و سرکوب و تغيير بافت و تزريق بسيجی، عقيم شده، ناگهان از خاکستر خويش برخاست و چون رعدی در آسمان بی ابر سردمداران ديکتاتوری ولايت فقيه را به وحشت انداخت.
آن همه خونی که از تن دانشگاه در پی نسل کشيهای خمينی و بازماندگانش رفته بود، به ناگهان تبديل به سيل خروشانی شد که بنيان رژيم را به لرزه درآورد.
نيمه شب هيجدهم تيرماه 1378 جمع کثيری از دانشجويان در خوابگاه اميرآباد در تهران، به يک تظاهرات ضدحکومتی دست زدند. دانشجويان عليه اختناق شعار دادند و شيشه های خوابگاهها را شکستند. مدتی بعد ، يکانهای ويژه ضدشورش با محاصره منطقه، با گاز اشک آور و باتون و سلاح به خوابگاهها هجوم آوردند و دانشجويان را به طرز وحشيانه يی مورد ضرب وجرح قرار دادند. اين مقدمه قيام بزرگی شد که به مدت يک هفته، تهران و سپس 17 شهر از جمله تبريز را دربرگرفت.
روز 19تير، هزاران دانشجو در حالی که شعارهای مشهور تظاهرات مردمی عليه رژيم شاه، «می کشم، می کشم، آن که برادرم کشت» و «توپ، تانک، مسلسل، ديگر اثر ندارد» را تکرار می کردند به تظاهرات عليه رژيم پرداختند و پاسداران رژيم درگير شدند.
در جريان اين درگيريهای پياپی و در اثر مقاومت دانشجويان 3وزير کابينه آخوند خاتمی و 2 مشاور او، همچنين معاون سياسی وزير کشور و چند تن از نمايندگان مجلس که با نقاب اصلاح طلبی می خواستند خود را به دانشجويان نزديک جلوه دهند، در اجتماعات حاضر و با کتک و سنگ از سوی دانشجويان و مردم پذيرايی شدند. در تظاهرات دانشجويان در تبريز نيز، يک دانشجو کشته، دهها تن مجروح و بيش از صد دانشجو دستگير شدند
خاتمی به صحنه آمد و رسماً و علناً خواستار سرکوب دانشجويان شد. شورای عالی امنيت رژيم به رياست خاتمی، در اطلاعيه های پی درپی تظاهرات را غيرقانونی ناميد و جواز سرکوب قيام دانشجويان و مردم را صادرکرد. به اين ترتيب خاتمی مجبور شد خودش نقاب از چهرهٴ جنايتکار و آدم کش خودش برداره.
اما با آن که در نهايت همه باندهای هيأت حاکمه آخوندی، تمام قوای خود را در تهران برای مقابله با قيام مردم به صحنه آوردند، روز23تير نيز تظاهرات جوانان مبارز با نيروهای سرکوبگر رژيم آخوندی در مناطق گوناگون تهران ادامه پيدا کرد. اين تظاهرات به رغم لشکرکشی و همه تهديدهای خامنه ای و خاتمی صورت می گرفت. رژيم برای مقابله با قيام 18تير، با بسيج مزدورانش يک ضدتظاهرات را ترتيب داد. پس از آن نيز رژيم بيش از 10هزار تن از تظاهر کنندگان قيام 78 را دستگير کرد.
قيام 18تير سال 78، در حقيقت شکست کودتای فرهنگی رژيم و همهٴ نقشه های رژيم عليه دانشگاه بود. چرا که دانشگاه حتی پس از نسل کشی تاريخی خمينی باز هم از خاکسترش برخاست و خواب ولی فقيه ارتجاع را آشفت. ، رژيم انتظار داشت دانشگاه برای هميشه مرده باشه و به زائده يی از حوزه های مطيع رژيم تبديل شده باشه، اما دانشگاه به دليل جوشش خون شهيدان دانشجويی که در راه آزادی جان فدا کرده بودند، باز هم خروشيد. بله جوشش خون دانشجويان مجاهد و مبارز شهيدی که در زندانها به چوبهٴ تيرباران و طناب دار بوسه زدند، خون آن دانشجويانی که در قتل عام سال67 همراه با سی هزار شهيد سرفراز، از هويت خود دفاع کردند، و به ديکتاتوری نه گفتند، دانشگاه را از زير خاکستر همهٴ سرکوبها دوباره به پا داشت. دانشگاه دوباره پرچم آزادی را بلند کرد. و يکبار ديگر اين حقيقت به اثبات رسيد که دانشگاه هنوز، سنگر آزادی ست. دانشگاهی که سالها سرکوب و لگدمال شده بود، دانشگاهی که سالها تورهای تفتيش و مراقبت، از ورود عنصر آگاه و بيدار به آن جلوگيری کرده بودند، يکباره برخاست و نشان داد که قامت استوارش هرگز در زير خونين ترين سرکوبها و کثيف ترين توطئه ها خم نگشته است.
رژيم از انتشار آمار قربانيان اين جنايت پرهيز کرد. اما نهايتاً در 18تير 78 در هجوم پاسداران به کوی دانشگاه تهران، به کشته شدن يک دانشجو و مضروب شدن بيش از 2000 تن و دستگيری صدها تن اعتراف کرد.
از آن پس، سالگردهای هيجده تير، روز هراس برای رژيم آخوندی بود.
از 16آذر سال 1332 تا 18تير 78 و از 18تير 78 تا قيام شکوهمند سال 88 و از آن هنگام تا کنون، دانشگاه به مدت 60سال آيينه فريادهای آزاديخواهانه مردم ايران بوده است. فريادی که سرود سرخ شهيدان آزادی و خشم فشرده اسيران و زندانيان سياسی را پژواک کرده است. بی شک، به عنوان پيشتاز اقشار اجتماعی به نقش و جايگاه خود در مبارزه با استبداد حاکم، آگاه است و به روشنی اثبات کردند که ذره يی از آرمان آزادی ملت ايران و زندانيان و شهيدانی که خون خود را به راه رهايی مردم هديه کردند کوتاه نمی آيند و در اين مسير هيچ فرصتی را از دست نمی دهند. هنوز برگهای زرين بسياری در انتظارند تا با دست دانشجويان دلير اين وطن بر تاريخچه جنبش آزاديخواهانه مردمان و جنبش پرافتخار دانشجويی افزوده شوند.