«دود وآینه»، با هوش مصنوعی!!

نعمت فیروزی

نگاهی به گزارش افشاگرانه روزنامه هاآرتص در اسراییل.

در جهان سیاست، همان‌قدر که واقعیت وجود دارد، نمایش هم هست؛ وگاه این دو آن‌چنان در هم می‌آمیزند که مرز میان‌شان محو می‌شود. استعاره‌ «دود و آینه» از همین نقطه برمی‌خیزد: ساختن تصویری باشکوه از چیزی که در باطن تهی است. در سالن‌های جادوگری قرن نوزدهم، شعبده‌بازان با دود صحنه را تیره می‌کردند تا آینه‌ها بتوانند تصویرِ توهمی را بازتاب دهند. پرنده‌ای از هیچ پدیدار می شد، یا جعبه‌ای خالی، پر از طلا، اما همه‌چیز فقط بازی نور بود و خطای دید.

در سیاست نیز چنین است. «دود و آینه» به کار می‌افتد که توده حیرت‌زده بماند، جمعیتی فریب بخورد که احساس کند تغییری در راه است، در حالی که واقعیت دست‌نخورده باقی می‌ماند. افشاگری اخیر روزنامه‌ی هاآرتص درباره‌ی عملیات سایبری برای برجسته‌سازی رضا پهلوی، نه تنها نشانه‌ی یک کارزار تبلیغاتی است، بلکه پنجره‌ای است به جهانِ مبادله‌های پنهان میان رژیم‌ها، سرویس‌های اطلاعاتی و رسانه‌ها ، جهانی که در آن، نوستالژی جای واقعیت را می‌گیرد و نمایش جای سیاست را.

در سپهر سیاست، برجسته‌سازی چهره ایی مانند رضا پهلوی، همراه با لشکر حساب‌های جعلی، پوششی است برای پنهان کردن خلأ مشروعیت. دود، همان تبلیغات پرهیاهو واکانتها در آینه های دیجیتالی، در نقش مردم. فیلسوف فرانسوی، ژان بودریار، در کتاب جامعه‌ نمایشی می‌گوید: «ما دیگر در جهانی زندگی نمی‌کنیم که در آن واقعیت پوشیده شود، بلکه در جهانی هستیم که در آن واقعیت با تصویرش جایگزین شده است.» در همین نقطه استعاره به واقعیت بدل می‌شود: پروژه‌ای از مهندسی افکار عمومی که با ترکیب پول، هوش مصنوعی، حساب‌های جعلی وپوشش رسانه‌ای، توهمی از حمایت مردمی می‌سازد. این سازوکار، قرار بود تمایل سلطنت را از «حکایت گذشته» به «ابزار سیاسی اکنون» تبدیل ‌کند، ابزاری که در لحظهٔ حساس نبرد بر سر آینده ایران، برای قدرت‌های بیگانه و حاکمان ستمگر داخلی به‌یکسان جذاب است، زیرا حقیقت را در مهِ دود و انعکاس آینه‌های دیجیتال پنهان می‌سازد.

در سیاست مدرن، چهره‌ها اغلب پوشش‌اند نه کنش. آنچه در ظاهر «آلترناتیو» خوانده می‌شود، گاه چیزی نیست جز بازتولید چهره‌ای بی اختیار در خدمتِ منافع قدرت‌های بیگانه. نظام‌های در آستانه‌ زوال، وقتی از درون تهی می‌شوند، ناگزیر به خلق نمادهایی تازه‌اند تا خلأ معنا را پر کنند. در دوران فروپاشی مشروعیت، «نوستالژی سلطنت»، تلاشی است برای جایگزین کردن افسوس گذشته با واقعیت امروز. چهره‌ رضا پهلوی نه به ‌مثابه فرد، بلکه به عنوان «نشانه‌»، به میدان بازاری بدل شده که هر قدرتی می‌تواند در آن سهم خود را بخرد. اگر تایتانیکِ سلطنت در ۱۳۵۷ غرق شد، اکنون سایه‌ همان کشتی در اقیانوس دیجیتال شناور است؛ اما این‌بار ناخدای آن، شبکه‌ای از حساب‌های مصنوعی واتاق‌های فکر خارجی‌اند. 

فراترازتوهم دیجیتال، شگفت‌انگیز است که دو دشمن آشکار ــ تهران و تل‌آویو ــ بتوانند بر سر چهره‌ای واحد اتفاق کنند. اما سیاست میدان مدیریت منافع است نه تقابل ایدئولوژی‌ها، این هم‌پوشانی دیگر عجیب نیست. هر دو خواهان جلوگیری از تحول رادیکال اجتماعی ومستقل وسازمان ‌یافته اند. یک طرف، در پی بازگشت به دوران طلایی و ماه عسل شاه است. و طرف دیگر یعنی فاشیسم دینی نیز بدنبال کبریت بی خطر! تا خطر اصلی را پس بزند. بنابراین، خواست هر دو در کسی جمع شده که برای یکی دوست گرمابه وگلستان است و برای دیگری، نمایشیِ بی‌ریشه، بی خطر، اما پرسر و صدا از اپوزیسیون است. از دید یکی، رضا پهلوی تهدیدی نیست: نه تشکیلات دارد، نه نیروی فداکار و رزمنده، اطرافیانش را هم از خودش کاشته است. از دید بیگانه نیز، او مهره ایی قابل‌ اعتماد و قابل مدیریت برای آینده است. برآیند مادی، تفاهم دوطرف بر سر رضا پهلوی (البته هرکس از موضع منافع خود)، می‌تواند سر راه نیروی سازمان یافته در صحنه، یعنی شورای ملی مقاومت مانع ایجاد کند. وهمچنین در مجموعه اپوزیسیون، تفرقه بیافکند. در این همگرایی منافع، دشمنان دیروز در نگه داشتن ایران در “وضعیت بی‌آیندگی” به نقطه مشترک می‌رسند.

این هم دیگر چون خورشید هویداست که در میان اپوزیسیون بی شکل، شورای ملی مقاومت، با سازمان‌یافتگی و طرح روشن برای آینده‌ای دموکراتیک، تنها نیرویی است که هر دو طرف از آن بیم دارند: برای فاشیسم دینی تهدیدموجودیتی است، و آن دیگری هم یک نیروی آلترناتیو مستقل را مزاحم در معادلات قدرت منطقه ایی اش می بیند. از همین رو، پروژه‌ی «رضا پهلوی» تنها تبلیغ نیست، بلکه “ضدپروژه‌ای” است برای بی‌اعتبار کردن بدیلِ مستقل تا مردم ناامید، آلترناتیو واقعی را نبینند.

اما چرا هاآرتص، رسانه‌ای اسرائیلی، این کارزار را افشا کرد؟ پاسخ را باید در بحران مشروعیت اخلاقی پس از جنگ غزه جست. اختلافات عمیق سیاسی، روزنامه‌ها را به افشای پروژه‌هایی واداشته که دولت با هزینه‌های پنهان از آن حمایت کرده است. یک علت این افشاگری، واکنش به شکست خود پروژه سلطنت است: هم «دفترچه اضطراری مونیخ» که باعث شقه و اختلاف درون آنها شد و هم فراخوان‌های هم‌زمان با بمباران، که با بی‌تفاوتی مردم ایران روبه‌رو شد. محاسبه‌ی ساده‌ی «بمباران از بیرون + قیام از درون» شکست خورد و افشای رسانه‌ای بهترین راهِ رها شدن از مهره‌ای سوخته بود. چنان‌که فوکو می‌گفت: «قدرت، گاه برای بقا، بخشی از رازهای خود را قربانی می‌کند.»

افشای هاآرتص را نباید به ‌مثابه حرکت اخلاقی روزنامه ‌نگاری، بلکه بخشی از «تصفیه حساب درون و بیرون‌ ساختار » دانست؛ به گفته همین خبرنگار هاآرتص، در گفتگوی با یورونیوز، “بخشی از این گزارش توسط اداره امنیت سانسور شده است و همین بخش منتشر شده هم اگر مخالفت بخشی از افسران امنیت با سیاست حمایت از رضا پهلوی نبود، امکان انتشار نمی یافت!” 

در سطحی ژرف‌ تر، هر دو رژیم ــ با وجود دشمنی ظاهری ــ در برابر مسئله‌ فلسطین به نتیجه ‌ای واحد می‌رسند: فاشیسم دینی با ردّ طرح دو کشوری، عملاً به سود راست‌ گرایان افراطی اسرائیل عمل می‌کند، و طرف دیگر نیز که از ابتدا منکر حق فلسطینیان است؛ در این میان، نیرویی چون شورای ملی مقاومت که از موضع انسانی و صلح‌ طلبانه دفاع می‌کند، برای هر دو طرف ناخوشایند است. بنابراین، برجسته ‌سازی رضا پهلوی تنها پوششی است برای حذف صدایی که می‌تواند توازن منطقه‌ای جدیدی بر پایه‌ صلح، دموکراسی واستقلال پدید آورد.

افول پروژه رضا پهلوی، تنها شکست یک فرد نیست؛ نشانه‌ فروپاشی یک «افسوس تاریخی» است. مردم ایران دیگر به دنبال «پدرِ نجات ‌بخش» نیستند؛ آن‌ها آگاهانه از چرخه‌ی پدرسالاری سیاسی عبور کرده‌اند. همان ‌گونه که نیچه می‌گفت، «وقتی خدایان می‌ میرند، بت‌ها کوچک ‌تر می‌شوند.» در روزگار شبکه‌ها وهوش مصنوعی، بازسازی سلطنت نه بازگشتِ تاریخ، که بازسازی تصویر است؛ تلاشی برای تزریق حیات مصنوعی به مرده‌ای سیاسی. اما مردم، برخلاف الگوریتم‌های هوش مصنوعی، می‌توانند بوی تعفن دروغ را تشخیص دهند!

پدیده‌ای دیگر که با این پروژه پیوند دارد، گسترش زبان توهین، فحاشی ولمپنیسم سیاسی در فضای مجازی است. این فضا نه تصادفی، بلکه عامدانه آلوده می‌شود تا سطح گفت‌وگو در میان اپوزیسیون نازل شود. و محتوای سیاسی جدی شنیده نشود. «لجن‌ پراکنی» راهی برای فرسایش عقل جمعی است. کارزارهای جعلی، فحاشی سازمان‌یافته وحملات اینترنتی، فضای اپوزیسیون را از سیاست تهی می‌کنند. سود این وضعیت، تنها به فاشیسم دینی می‌رسد که از فروکاست سیاست به هرزگی گفتار، بهره می‌برد. 

قدرت، چنان‌که آرنت می‌گفت، زمانی دوام می‌آورد که مردم دست از قضاوت بکشند وتماشاگر صرف شوند. بنابر این رودر روی خواست حاکم ستمگر، به جای چهره مورد حمایت بیگانه، باید به ساختاری که 60 سال است در میدان ایستاده است، وهمه گونه اعتماد و اعتبار دارد رو کنیم. واز درسی که تاریخ بارها تکرار کرده است توشه برگیریم. “ملت‌هایی که آلترناتیوشان را خود نسازند، دیگران برایشان خواهند ساخت.”

همانطور که گرامشی نوشت: «بحران زمانی آغاز می‌شود که کهنه در حال مرگ است ونو هنوز نتوانسته متولد شود.» شاید امروز ایران در همین لحظه ایستاده باشد ــ در مرز میان کهنه ونو، میان نمایش وواقعیت. شکست پروژه‌ی سلطنت، نشانه‌ پایان عصر نوستالژی است وآغاز دورانی که امید از دل مردم وکانون های شورش در کف خیابان برمی‌خیزد، نه از حساب‌های جعلی وتبلیغات سفارشی.