در آن نیمه شب قتلگاه اشرفی
دلمردگی سال ها را شماره کردم و
به امید رؤیایی خوش، خـُسبیدم
از من بدورباد هرچه رؤیا وهرچه خیال
گویی دربیداری همیشه خویش
قفل قفل بودم.
درآن نیمه شب قتلگاه اشرفی
خدای را که من خفته بودم
چه آسوده، چه بی خیال
چونان مرده یی بی خبر
از چند وچون این جهان.
در آن نیمه شب قتلگاه اشرفی
دولتمردان جهان نیز خفته بودند
چونان روزان صدارتشان
بر پرونده های مزاحم و صداهای
فضول وقت.
درآن نیمه شب قتلگاه اشرفی
نه من می دانم و نه شما
که در کاخ های درحصار قدرت های ابلیسی
چندین جام زده شد و چندین بطری شراب خالی؟
درآن نیمه شب قتلگاه اشرفی
نه من شنیدم و نه شما
صدای دعای مادران و فرزندان
آن قهرمانان بی بدیل تاریخ
درخلوت محراب دلشکستگی های
روزگار خویش.
درآن نیمه شب قتلگاه اشرفی
آسمان همان آسمان همیشه بود
ماه رخشان درمیان پولک های ستارگان
اما زمین چونان گوزنی تیرخورده
در خود می پیچید و خواب خفتگان را
آشفته می کرد.
درآن نیمه شب قتلگاه اشرفی
پرزیدنت اوباما را دیدم
که جایزه صلحش را چونان کبوتری سپید
برپشت بام کاخ سفید، هوا می کرد
اما کبوتر خونین بال و برآشفته و خشمگین
بر شانه های او می نشست وشقیقه اش را
به بیداری نوک می زد.
در آن نیمه شب قتلگاه اشرفی
چون برخاستم از بالین نازنین!
دیدم که « مرگ های مشکوک »
بی هیچ گمان وشک، مرا و شعرهای مرا
به بی اعتباری برباد می دهد.
و خود ایستاده بودم
درمیان انبان وانبار کلمات وقیح تباه
تا مبادا که رسوا برآیم
در آفتاب روشنگر روز.
شانزدهم شهریورماه 1392