سه ضلع یک توهم

نعمت فیروزی

جنگ ۱۲ روزه اخیر در سپهر سیاسی امروز ایران، چیزی فراتر از بحران را نشان داد؛ ما در دل یک پروژه‌ بلع و سرقت حاکمیت و میهن، زندگی می کنیم. در صحنه سیاسی ایران دو بردار انقلاب و توهم، بطور موازی در حرکت است. یکی در کف خیابان وزندان وگورهای جمعی وجوامع تبعیدی انعکاس می یابد. یکی هم در اتاق های شیشه ای عملیات ارتش بیگانه و در پلن های مختلف آن انعکاس می یابد. هم ‌زمان با شدت گرفتن جنگ ۱۲ روزه، موجی از گمانه ‌زنی‌ها، تحلیل‌های رسانه‌ای و عملیات روانی به راه افتاد. آنچه جریان افتاد یک پروژه سه‌ ضلعی توهم است که ادامه دارد و متشکل از استعمار و رسانه‌ استعمار و کارگزار استعمار است که بر پایه تحلیل خیال‌ پردازانه و غیرتاریخی از جامعه ایران، سرمایه‌ گذاری شده است.

هیچ توهم سیاسی باطل اعلام نمی‌شود، مگر وقتی که شکست بخورد. توهم سیاسی یک بازسازی‌ است، بازسازی واقعیت بر اساس خیال، نه خیالی که شاعر می‌سازد، بلکه آن ‌که قدرت می‌سازد. در این وادی، روایت جای تجربه را می‌گیرد، وآرزو، خود را به‌جای واقعیت می‌نشاند. این‌جا کسی نمی‌پرسد آرزو از کجا آمده، چون پرسش در منطق توهم، کاری عبث است. توهم سیاسی نیازی به پاسخ هم ندارد؛ با مونتاژ زنده می‌ماند و صدای راوی‌ایی که خودش را به‌جای تاریخ جا می‌زند. توهم سیاسی، شکلی از خودفریبی جمعی‌ است؛ جایی ‌که میل به قدرت، با روایت‌هایی همدست می‌شود که اگرچه از زمینِ جامعه برنخاسته‌ اند. اما برایشان منفعت دارد. نتیجه اش اما سوزاندن یا به تعویق انداختن حق تعیین سرنوشت یک خلق است.

اینجا جایی است که صحنه آنقدر مبهم می شود وتضادها آن ‌قدر شبیه می‌شوند که هویت‌ها در آینه‌ یکدیگرگم می‌شوند. وتوهم بدل به راهبرد می‌شود. وشاهد رهبر سازی رسانه ایی توسط اتاق بالایی قدرت هستیم. 

اینجا ما با انقلاب روبرو نیستیم، با کاریکاتور آن مواجه ایم. آن‌چه به نام آلترناتیو فروخته می‌شود، نه دعوتی به ساختن آینده، که بازگشتی ‌مبتذل به بقایای یک گذشته‌ سیاه که از قضا خودش زمینه ساز تاریکی طولانی امروز میهن است. در این بازار، نوستالژی همانقدر سلاح است که هواپیماهای نتانیاهو. وتصویر رسانه ایی به همان اندازه کاذب ودروغ، که جعل احادیث آخوندها در بالای منبر. عجیب تر از همه بازی تاج وتخت وارد فاز تکیه بر نیروهای دشمن شده است. چیزی مشابه بازی های آنلاینی!

این‌جا ما مثل اخبار فیک با یک انقلاب فیک روبرو هستیم. انقلابی که نه به خیابان نیاز دارد، نه به سازمان وساختار، نه به برنامه. فقط به فالور نیاز دارد وبه لایک. زندگی در جهان موازی اسمش توهم است. در این میان، دستگاه رسانه‌ای، درون وبیرون کشور، مانند دو لبه‌ قیچی عمل می‌کنند. یکی با سرکوب، دیگری با فریب. یکی با حذف، دیگری با بزک. آنچه قیچی می شود سرنوشت مردم است. نتیجه اش، نفع دیوی که الان در زیر زمین پنهان گشته. وقتی جای مردم را با فالوور پر می‌کنی، دیگر نیازی به حضور و میدان نداری. نمایش عدد فالور کافی است.

یکی با پخش تهدیدات قضاییه جلادان، می خواهد جوانان شورشی پیشتاز انقلاب را منکوب کند! دیگری سامانه ثبت نام آنلاین از نیروهای امنیتی وسپاهی رژیم را برای دستبرد انقلاب را تبلیغ می کند. یکی در بوق خود می دمد که می خواهند ایران را تکه پاره کنند ودیگری، توهم گذار از نظام با نیروهای امنیتی وسپاه را تبلیغ می کند تا از هرج و مرج جلو گیری کنند! تصور این میزان بیشعور فرض کردن مخاطب، محصول ترکیبی از نگرش استبدادی با رعایا دیدن مردم است. 

آنها در گذر پرشتاب تحولات، نمی خواهند جایی برای تامل وفکر بگذارند. با رسانه فرمان می‌دهد، و منتظر واکنش جامعه است، اگر واکنش ندهد هم واکنش برایش و به جایش می سازند آن‌که غایب است خلق است و پیشتازش که باید حذف شوند. و این‌گونه‌ است که قدرت باید به هر قیمت در دستان او قرار گیرد! سیاستِ اکنون، بیشتر از آن‌که در رابطه‌ مردم با قدرت تعریف شود، دررابطه‌ با مخاطب و رسانه شکل می‌گیرد. یک الگو برداری کاریکاتوری از بی بی سی وخمینی در ۴۷ سال پیش.

تلخی وزهر بازگشت به گذشته را با فانتزی “هذیان منجی” میهن شیرین کرده اند! تا او به میراث پدری  برسد! کپی برداری از بازگشت “سایه خدا” واستقبال “جانشین خدا” با کمک مادی وعملیاتی ارتش بیگانه. حقیقت این است که او نمی آید که چیزی را تغییر دهد، او می خواهد بیاید تا همه چیزها همان‌طور که هست، باقی بماند. یک نوع بازی صندلی (تخت) است. دورش می چرخند هر کس زودتر نشست اوبرنده است! آیا حس می کنید توهم وابتذال چه عمقی دارد؟  اما تاریخ همیشه کمتر اجازه داده است چنین نوشته شود. لحظه‌ تغییر، نیاز به برخاستن دارد. انقلاب، دعوت به خطر است، نه فرار از آن. رضا پهلوی، برآمده از یک بیماری خانوادگی میل به سرسپردگی بیگانه است. پروژه او هدیه ای است به لمیدگان ساحل مدیترانه، و نه درخون و خاک تپیده و تبعیدی ها.

در فلسفه‌ی سیاست، همواره این پرسش بنیادین مطرح بوده است: چه‌کسی صلاحیت سخن گفتن از حقیقت را دارد؟ اما در این رسانه حقیقت نه در نسبت با عدالت، بلکه در نسبت با “دیده شدن” تعریف می‌شود. اهمیتِ حقیقت‌گویی جای خود را به ضرورتِ “نمایش” داده است. از این رو رسانه‌هایی چون اینترنشنال، رسالتی وارونه بر دوش گرفته‌اند: جایگزینی حقیقت با تصویر، وتبدیل سیاست به نوعی پرفورمنس. در این نمایش، تکیه بر میراث خانوادگی، حقانیت می آورد. سیاستِ آن‌ها نه کنش که بازتولید نوستالژی است. ونوستالژی، چیزی جز «آرایش جنازه‌ی گذشته» نیست. گذشته‌ای که مرده، اما همچنان بوی فریب می‌دهد.

در نگاهی ژرف تر اما مسئله‌ اصلی فراتر از رضا پهلوی است، رابطه میهن واستعمار است. سپهر سیاسی ایران در آستانه‌ یک آزمایش دیگر بود ونبود است. نسلی از فرزندان ایران در امتداد ۴ دهه گذشته همچنان با تن های خونچکان در کانون های شورش پرچم می توانیم وباید! وبود را برگزیده اند، با سازمان رهبری کننده اش که حرفه اش ایستادن وتزریق ایستادگی در تن خلق در لحظه لحظه های این نبرد سرنوشت است. 

 پروژه‌ی رضا پهلوی که قرار است به عنوان نوشدارو به مردم ایران خورانده شود، همان زهری است که ۴۶ سال پیش مردم ایران آن را بالا آورده و به بیرون تف کردند. 

رسانه ای که به یاری بیگانه، انقلاب را به نمایش فیلم ودیده شدن تقلیل می دهند، با رسانه ای که نمایش قدر قدرتی فاشیسم حاکم را در بوق می کنند دو بوق ودو تیغه یک قیچی اند که گردن حقیقت تعیین سرنوشت را قیچی می کند. همان‌گونه که صدا وسیمای فاشیسم دینی، با حقیقت بیگانه است ودروغ را ابزار بقای نظام کرده، در اینترنشنال هم دروغ، ابزار بازی تاج وتخت شده است. این دو رسانه با تفاوت در ظاهر، حقیقت آرمان آزادی مردم ایران را سر می‌برند. دوقلوهای سایکوتیک رسانه! 

حالا دیگر روشن است سازو کاری که به موازات جنگ ۱۲ روزه و با تکیه بر آن، بر توهم و باد بنا شده بود راه به شکست برد و سرانجام در انتها به ائتلاف رسمی با هار ترین بخش دشمن یعنی قاتلان و شکنجه گران، تحت عنوان “ثبت نام آنلاین” رسیده است. دهه های پیش آنتونیو گرامشی هشیاری داد که:”بحران دقیقاً زمانی رخ می‌دهد که کهنه هنوز نمرده ونو هنوز زاده نشده است. در این فاصله‌ مرگ وتولد، هیولاها ظاهر می‌شوند.”