عبدالعلی معصومی – دوستان مورد اعتماد ایرج مصداقی

 

A masoumiفرصتی دست داد که توانستم نامه بسیار مفصّل 230 صفحه یی ایرج مصداقی را زیر عنوان «گزارش 92، نامه سرگشاده به مسعود رجوی» بخوانم. این نامه با استقبال سایتهای وزارت اطلاعات رژیم و محافل نزدیک به آن، در داخل و خارج کشور، رو به رو شد. حتّی شنیدم وزارت اطلاعات رژیم، این نامه صفحه بندی شده آماده به چاپ را، به چاپ رساند و در اختیار خانواده های مجاهدین در داخل کشور و هوادارانشان در زندانها قرارداد. تا نامه را نخوانده بودم نمی دانستم چرا؟

در ابتدای نامه خطاب به آقای رجوی، به عنوان «فتح باب» می نویسد: «نامه‌‌ طولانی‌ یی را که در ادامه می ‌‌آید، با عجله و در مدت هشت روز نوشتم و چهار روز به ویراستاری و تدوین آن گذشت». «من منتقد جدّی مجاهدین هستم و دشمن آشتی ناپذیر رژیم». «آن چه را که در این نامه با شما در میان می گذارم حرف امروز و دیروز من نیست. نزدیک به 15سال است که در من نُضج گرفته و رشدکرده… همیشه احساس می کردم یکی مثل من بایستی سخن بگوید» (صفحه 5). برای نشان دادن و برجسته کردن «درخشش مقاومت و ایستادگی نسل ما در سالهای 60 و 61» که «در سایه رهبری شما» « این درخشش و تلألؤ در سایه قرارگرفت» و «کار به آنجا کشید که هر بی سر و پا و هر خائن و فرومایه یی به خود اجازه دهد به چهره بهترین فرزندان میهنمان، که از همه چیز خود گذشته اند، چنگ کشد»(ص7). مصداقی در این «نامه سرگشاده»، «بر اساس شهادت دوستان مورد اعتماد»ش، می خواهد، چهره «هولناک» سازمان مجاهدین خلق، از سال 61 به بعد را نشان دهد که «هر بی سر و پا و هر خائن و فرومایه یی به خود اجازه می دهد» به آن هتّاکی کند و خود را تنها «مرد» این میدان می بیند: «متأسفم که در میان مجاهدین یک “مرد” و یک “زن” “آزاده” نیست تا نسبت به رویکرد شما اعتراض کند». و بی درنگ نتیجه می گیرد: «چگونه افرادی که خود آزاده نیستند، می توانند مردم را آزادکنند»؟ (ص19). خود را «صدای سومی» می نامد که «خصم رژیم است و منتقد جدّی» رهبری مجاهدین (ص10). در معرفی خودش می نویسد: «من مانند بسیاری ضد شما نشدم، چرا که هیچگاه “رجویست” نبودم که بخواهم “ضدّ رجویسم” رایج بشوم. نه تنها “انقلاب ایدئولوژیک” نکرده بودم بلکه هیچگاه به آن نزدیک هم نشده بودم. در روابط هم نبوده ام» (ص13). «من در روابط درونی مجاهدین و به ویژه در “اشرف” نبوده ام» (ص33). «من هیچ گاه در اشرف نبوده ام» (ص38). امّا «من بر اساس شهادت دوستان مورد اعتمادم تردیدی در نقض ابتدایی ترین اصول حقوق بشری در ارتباط با اعضای مجاهدین ندارم» (37).

«دوستان مورد اعتماد» ایرج مصداقی، که نامی از آنها نمی برد، امّا «شهادت» آنها را، دربست، قبول می کند و بر اساس آن، با قطعیت تمام، اعلام می کند «تردیدی در نقض ابتدایی ترین اصول حقوق بشری در ارتباط با اعضای مجاهدین ندارم»، چه کسانی هستند؟

خود او بدون این که نامی از این «دوستان» ببرد، درباره شان چنین می نویسد:

ـ «صدها نفر از مجاهدین، جداشده و به کمپ “تیف”، که زیر نظر آمریکاییها اداره می شد، رفتند… تعدادی از آنها دوستان من هستند» (35).

ـ «من دوست شریف و با پرنسپی دارم که شهادت می دهد نیمه های شب در حالی که خواب بود وی را بیدارکرده و بی مقدمه چند نفری بر سرش ریخته و به شدّت او را مضروب کرده اند» (ص38).

ـ یکی دیگر از ساکنان پیشین «تیف»: «من رفیق دوست داشتنی یی دارم که سالها با او زندگی کرده ام؛ زندگی مشترک. صدها ساعت برایم درد دل کرده است. در شرافت و صداقت او تردیدی ندارم… به او اعتماد کامل دارم» (ص39).

وصف یکی دیگر از همان دوستان: «دوست شفیق و نازنین دوران زندانم که همچنان به او شدیداٌ علاقمندم، در جمع مجاهدین وقتی مورد هجوم عده یی تحریک شده قرارگرفت، با سر در شیشه رفت و در حالی که قسمتی از شیشه را در دست داشت، گفت: حالا اگر کسی جرأت دار دبه من نزدیک شود»(ص39).

ـ «دوستان و رفقایی دارم که به صداقتشان ایمان دارم». از قول آنها می نویسد: «شما بعد از نشستهای حوض در سال 74، رسماٌ به مجاهدین اعلام کردید که “خروج از سازمان ممنوع است”… بسیاری را که تعدادی شان خلافکار بودند، در کوچه ها و خیابانهای استانبول و کراچی و… با وعده و فریب به “اشرف” منتقل کردید و راه بازگشت را برایشان بستید» (ص116).

ـ «من صدها نفری را که در سالهای اخیر از شما جداشده اند، دیده ام. با آنها زندگی کرده ام. دمخور بوده ام… در قرن بیست و یکم تا خروج از اشرف تلفن دستی ندیده بودند. کارکرد آن را نمی دانستند. با اینترنت و ماهواره و… آشنا نبودند. حالا به دروغ عده یی را بسیج کنید تا در رسانه ها تبلیغ کنند که بزرگترین مرکز کامپیوتری در اشرف است. در کره شمالی هم این گونه تبلیغات کم نیست…» و بلافاصله نقبی به دوران قاجار می زند و می نویسد: «ناصرالدین شاه در سال1271 سفر با خارج از کشور را ممنوع کرد چرا که می دانست دیدن تجدّد خارج از کشور چشم و گوش انسان را بازمی کند… آگاهی به تشکیلات هم آسیب می رساند»(216).

ـ مصداقی از «دوستان مورد اعتماد»ش نامی نمی برد، امّا از روی نشانیهایی که می دهد می توان فهمید که همه «جداشدگان» از سازمان مجاهدین را دربرنمی گیرد بلکه این «دوستان مورد اعتماد» که سراسر «نامه سرگشاده» با استناد به «تولیدات» آنها تنظیم شده، آن دسته از «جداشدگان از سازمان مجاهدین» دربرمی گیرد که «جز ضدّیت و دشمنی» با «رهبری سازمان مجاهدین» «انگیزه دیگری برای کار سیاسی ندارند»:

ـ «بسیاری که از شما جدا می شوند و می خواهند کار سیاسی کنند، جز ضدیّت و دشمنی با شما چیزی در چنته ندارند… گویا انگیزه دیگری برای کار سیاسی ندارند»(ص217).

ـ «این سطح ازد شمنی که بخشی از “جداشدگان” از مجاهدین و پیوستگان به رژیم با شما دارند، عادی نیست. کینه جویی آنها طبیعی نیست. مزدوری به تنهایی نمی تواند منشأ و محرّک آنها باشد. در این معادله پیچیده سهم خود را بجویید و گرنه در آینده باز هم از این موارد تولید خواهدشد» (ص39).

استقبال همه جانبه سایتهای رنگارنگ وزارت بدنام اطلاعات آخوندی از «نامه سرگشاده» ایرج مصداقی، به روشنی نشان می دهد که «دوستان مورد اعتماد» او، از قضا، «مورد اعتماد» رژیم هم هستند. رسانه های «اربابان بی مروّت دنیا» هم که برای حفظ رژیم گلو پاره می کنند، از همین زاویه: «می برندش چو قدح دست به دست ـ می کشندش چو سبو، دوش به دوش».

بر اساس ادّعاهای مطرح شده در این «نامه»، «دوستان مورد اعتماد» مصداقی در جرگه هواداران سازمان مجاهدین نمی گنجند، چرا که در سرتا پای این «نامه»، که مصداقی براساس «شهادت»های آنها تنظیم کرده است، آسمان را به ریسمان بسته اند تا ثابت کنند در مجموعه کارکردهای سازمان، دستِ کم، از ابتدای شکل گیری اشرف در تابستان سال 65 تا به امروز، حتی یک نقطه روشن و ارزیدنی وجود ندارد که بتوان آن را مثبت ارزیابی کرد. از این رو، کدام هواداری حاضر است از چنین سازمانی که به بیان نگارنده «نامه»، از جهت شوم کرداری، لنگه اش در سراسر گیتی پیدا نمی شود، پشتیبانی کند؟ پس می ماند دشمنان «خونی» مجاهدین، که مصداقی، در این «نامه»، تیزگام تر از مجموعه آنها، بر سازمان و رهبران و ارزشهای ایدئولوژیک و مبارزاتی آن تاخته است.

«سر» دیکتاتورهای جهان

مصداقی که هیچگاه به اشرف نرفته و در مناسبات درونی مجاهدین نبوده است، با استناد به «شهادت»های همان «دوستان مورد اعتماد»ش، با خاصّه خرجی، سُکّاندار مقاومتی سراسر پاکبازی و فدا را با خمینی و خامنه ای و لاجوردی و تمام دیکتاتورهای وحشی تاریخ، در یک صف می نشاند و فضای اشرف را همانند فضای زندان اوین تصویر می کند و همنوا با پادوهای بیت ولایت، می نویسد: «آقای رجوی … چرا بایستی به جایی برسید که در “اشرف” مأمور بگذارید و انرژی کلان صرف کنید و دستخط ها را چک کنید تا متوجه شوید چه کسی بر دیوار دستشویی علیه شما شعار نوشته است؟ یادم هست که لاجوردی در سال 60 همه نیرویش را در اوین بسیج کرده بود تا دربیاورد چه کسی بر دیوار توالت “آموزشگاه” اوین شعار “مرگ بر خمینی” نوشته است… چرا بایستی این و آن را به زیر فشار ببرید که چرا عکس شما را به کمد شخصی شان نچسبانده اند و در جیبشان نگذاشته اند یا احیاناٌ در “محفلی” که داشته اند، انتقاد ساده یی متوجه شما کرده اند؟… می دانم همه این کارها به این علت انجام گرفت و می گیرد که آن جمع را حفظ کنید» (ص39). «شما از اقدامات استالین الگوبرداری می کنید. شما همچون استالین، برای رنج و مقاومت یاران و همراهانتان احترام قائل نیستید» (ص78). «توجیه و تفسیرهای شما انگار از روی دستگاه استالینی کپی برداری شده است. به جای استالین و حزب کمونیست شوروی و مام میهن و کشور سوسیالیستی، بگذارید رجوی و مجاهدین و ایران و اشرف، و به جای هیتلر و موسولینی و فرانکو، بگذارید خمینی و خامنه ای و رفسنجانی و وزارت اطلاعات، و اسامی شهدا را ردیف کنید، انگار برای ایران و شرایطی که در آن به سر می بریم، نوشته شده است» (ص80). «شما و استالین و مائو و خمینی و همه کسانی که از پشتوانه ایدئولوژیک برخوردارند، از دستگاه انگیزیسیون و تفتیش عقاید قرون وسطی و کلیسا و رهنمودهای آن هم الگوبرداری کرده اید» (ص83). «…شما همچون تصفیه ها و محاکمات دهه 1930 استالین، نیازی به مدرک و سند و دلیل و برهان نداشتید… انفرادیهای طولانی مدت همراه با بازجویی در شب، استفاده از چشم بند و دستبند، بی خوابی دادن مستمر، ضرب و شَتم و توهین و ناسزا و طرح اتّهامات جنسی، حتی به مادر و… بخشی از اقدامات برای وادارکردن افراد به اعتراف بود. دست اندرکاران طرح برای گرفتن “اعتراف” از متّهمین به شیوه های ناپسند متوسّل می شدند» (ص85). «… درست مانند آن چه “در دادگاه تاریخ” و در گزارشهای مربوط به محاکمات استالین آمده است» (ص86).

ـ مصداقی، باز به استناد «شهادت»های «یاران مورد اعتماد»ش، حتی رئیس زندان قزلحصار را بر «بالاترین زن مسئول مجاهد خلق» ترجیح می دهد و با اشاره به «سیر و سلوک عارفانه در قبر و قیامت زندان قزلحصار تحت ریاست حاج داوود رحمانی، رئیس زندان قزلحصار، هنگام اعتراف در هم شکستگان در جمع زندانیان»، نتیجه می گیرد که: این «اعتراف» گیریها، «مشابهتهای عجیبی با آن چه در “اشرف” و نشستهای درونی مجاهدین می گذشت، دارد» (ص87). «متأسفانه بالاترین زن مسئول مجاهد خلق برای تهدید جوانی که از کودکی در مجاهدین رشد کرده بود، از چنان فرهنگ و ادبیات کثیفی استفاده نمود که هیچگاه حاج داوود رحمانی به آن نزدیک نشد و علیرغم همه پرده دریهایش کسی را مورد چنین تهدیدی قرارنداد…؟… تردیدی ندارم چنانچه هواداران سینه چاک شما و یا اعضای غیرمجاهد شورای ملی مقاومت در یکی از نشستهای “طعمه” شرکت داده می شدند یا قادر به دیدن فیلم یکی از آن نشستها می شدند، نه تنها از ترس قالب تهی می کردند بلکه در مخیّله عقلشان [!] نمی گنجید و نمی توانستند باورکنند که چنین اعمالی از سوی شما و مجاهدین سربزند» (ص92).

مصداقی که هرگز به اشرف نرفته و در نشستهای به قول او «طعمه»، شرکت نداشته است، آن نشستها را با این درجه از هولناکی تصویر می کند و ذرّه یی هم حاضر نیست بپذیرد که ممکن است راوی این روایتهای وحشت آورِ «من در آوردی»، درمورد دشمن ترین دشمنان رژیم سفّاک آخوندی، «مزدوران» وزارت بدنام بوده باشند.

می پرسد: «آیا دروغ است که همه کادرهای بالای مجاهدین، به گونه یی در سرکوب اعتراضات و معترضین و… دست داشته اند؟… من تجربه بدترین شرایط زندان را دارم و این مسائل را خوب درک می کنم. شما همه این بی حقوقی ها را توجیه ایدئولوژیک و تشکیلاتی کرده اید: “مجاهد خلق یک حق بیشتر ندارد آن هم فدای خالصانه”» (ص38).

از این «یگانه روزگار»ی که «تجربه بدترین شرایط زندان» را در کارنامه اش یَدک می کشد، باید پرسید آن مجاهد خلقی که زیر بار این همه اجحافاتِ «کادرهای بالای مجاهدین» نفسش به شماره افتاده است، مگر بسیجیِ کلید بهشت در گردن است که حاضر شود برای پیشبرد خواست همین «کادرهای بالا» با «فدای خالصانه» از جان بگذرد؟ آیا چنین تبلیغات زهرآگینی تیزکردن شمشیر دشمن ضدبشری و مزدوران عراقیش برای حمله و موشکباری مجدد به لیبرتی و اشرف و توجیه پیگردهای قضایی برای دستگیری «کادرهای بالای مجاهدین» و نجات اعضای «سرکوب شده» و «به جان آمده» تشکیلات سازمان مجاهدین و در نتیجه، تلاش برای بریدن ریشه استوارترین اپوزیسیون رژیم آخوندی نیست؟

ـ «از شما می پرسم آیا افراد می توانستند در سطح اشرف تردّدکنند؟ اطلاعات من که در گفتگو با مجاهدین کسب شده، می گوید خیر، مطلقاٌ اجازه چنین کاری را نداشتند. هرگونه تردّد بایستی با برگه مأموریت صورت می گرفت… در کره شمالی هم لابد دلایل امنیتی و یا… باعث می شود حکومت به مردم اجازه خروج از روستا یا شهرشان را ندهد و مردم در همان جایی که زندگی می کنند، زندانی باشند و برای رفتن از روستایی به روستایی دیگر و یا شهری به شهر دیگر از حکومت اجازه بگیرند». مصداقی، جا به جا، وضع اشرف را با کره شمالی مقایسه می کند، با این نیّت شوم که بگوید مسعود رجوی و «کادرهای بالای مجاهدین» همان بلایی را بر سر ساکنان لیبرتی و اشرف می آورند که كيم ايل سونگ و پسرش بر سر مردم كره شمالي آورده اند.

ـ مصداقی «اشرف» را زندانی تصویر می کند که «کادر رهبری مجاهدین» افراد را به اجبار در آنجا نگه داشته اند و مانع خروجشان از این زندان می شوند. می پرسد: «چرا افراد نمی توانند از مناسبات، آزادانه، جدا شوند و اقدام به فرار می کنند؟». «همه آنهایی که وعده ایجاد بهشت روی زمین را می دادند، جهنّم تحویل دادند… بهشت را نمی توان با بتون ساخت. بهشت با سیاج و سیم خاردار و برج نگهبانی معنا ندارد. در بهشت کسی را مجازات نمی کنند… چرا افرادی که آزادانه مبارزه را انتخاب می کنند، نمی توانند آن را کنار بگذارند؟» (ص118).

«زندانهای رجوی»

نغمه ناساز «زندانهای رجوی» را که ایرج مصداقی در این «نامه سرگشاده» بارها بر آن تأکید می کند، وزارت اطلاعات رژیم، 22سال پیش، پس از حمله نیروهای ائتلاف در زمستان 1369 به عراق آغاز کرده است و همنوایان برونمرزیش نیز آن را پی گرفته اند، اما پس از چندی از آن طَرفی نبستند و آن را رهاکردند.

ـ روزنامه «ابرار»، 16آذر1370، از زبان «59نفر توّابی که اخیراٌ به ایران برگشته اند» نوشت: «توّابین ایرانی را از سیاهچالهای منافقین نجات دهید».

ـ روزنامه اطلاعات،21آذر70: «… یک هزار و صد تن از افرادی که از این گروهک بریده اند، در زندانهای رمادی و اِسکان زندانی هستند و در بدترین شرایط تحت شکنجه روحی و جسمی قراردارند».

ـ همزمان با موج تبليغاتي رژيم, دو تن از «بريدگان» سازمان مجاهدین و گروه ناشناخته يي به نام «كميتة اقدام براي رهايي زندانيان سياسي ايران در عراق» در 22 آذر 1370, جزوه يي با عنوان «استمداد براي نجات زندانيان و تبعيديان گروه رجوي در عراق» منتشر كردند. اسلاف ایرج مصداقی هم به ندای آنها پاسخ دادند. پيش از همه, علي اصغر حاج سيدجوادي که در كينه توزي نسبت به مجاهدين و بالاترين مسئولان آن مرزي را طي ناشده باقي نگذاشت: «… آنهايي كه به دنبال سراب به عراق كشانده شدند و مجال خروج از آن جهنم دروغ و شقاوت و استبداد را نيافتند, نتوانستند آزادانه گريبان خود را از چنبره سازماني و شبكه هاي ترور و جاسوسي آن خلاص كنند… اكنون جمعي از اين جوانان… در زندانها به سر مي برند. حتي به قرار اطلاع موثّق, برخي از اين زندانيها به خاطر موقعيت حساس سازماني و وابستگيهاي نسبي و سببي با رجوي و شركاي او نظير ابريشمچي و عضدانلو در زندانهاي مجرّد نگاهداري مي شوند. افراد … در اين زندانها, گذشته از تحمل فشار روحي و كمبودهاي غذايي و بهداشتي, درصورت اعتراض… مورد ضرب و شَتم قرار مي گيرند. اكنون كساني كه … موفق به خروج از اين زندانها شده اند خبر از اعدام عده يي از ناراضيان زنداني سازمان مجاهدين مي دهند… اكنون, چه در داخل سازمان و چه در زندانها, جوّي از وحشت و نفرت فضاي زندگي جوانان را فراگرفته است…» («فدايي», كشتگر, شماره 77, آبان و آذر 1370),

اين دُرافشانيهاي «دوست» نواز, به عينه, در «كيهان هوايي» (ارگان وزارت اطلاعات رژيم, شماره 974, 28 اسفند 1370) به چاپ رسيد و نشان داد كه تا چه حد باب دندان گردانندگان رژيم بوده است. نامة «زنداني از بندرَسته» (شروين صميمي فرد خاوري) نيز كه در كنار ناسزانامة حاج سيدجوادي در ارگان كشتگر چاپ شده بود, بي كم و كاست در كيهان هوايي 12 فروردين 1371, به چاپ رسيد و مقبول درگاه قرار گرفت.

ديگر همنوايان نيز براي خوشامد هرچه بيشتر گردانندگان نظام ولايت, از بافتن هر «رَطب و يابسي» فروگذار نكردند:

ـ بني صدر (انقلاب اسلامي, شماره 268, 27 آبان تا 10 آذر 1370): «… كساني كه از موافقت با فرقة رجوي به مخالفت گراييده اند در زندانها, تبعيدگاهها گرفتار “پذيرايي” هستند. تحقيق ما درباره وجود زندانهاي خاص براي هواداران و اعضاي سازمان مجاهدين كه با فرقة رجوي مخالف شده اند, به اين نتيجه رسيد كه اين زندانها وجود دارند و گروه بزرگي از ايرانيان در آنها زنداني هستند…»

در بمبارانهای نیروهای آمریکایی و همدستانشان در عراق در فروردین 1382، که تقریباٌ تمام پایگاههای سازمان مجاهدین را در عراق به ویرانه یی تبدیل کرد، باز وزارت اطلاعات رژیم به فکر نابودکردن کامل سازمان مجاهدین افتاد و آخوند یونسی، در روز 25اسفند 1383 در تلویزیون رژیم، شبکه یک، گفت: «چند روز پیش بیش از صد تن از آنها به ما پناهنده شدند. تعداد خیلی زیادی هم به نوبه هستند. منتظر هستند. عناصری که گول خوردند، رفتند گرفتار اینها شدند، به شدت اینها مورد شکنجه واقع شدند. من امروز به معاونم دستور دادم که این جنایتها را سریع به عرض مجامع بین المللی برساند و ثبت شود که معلوم بشود که چه جنایتهایی در عراق اینها مرتکب شدند… هزاران صفحه اسناد مستند، از فیلم و… و این اسناد را به موقع در اختیار محاکم ذیصلاح قرار خواهیم داد».

«خروج ممنوع»

در پی تلاشهای مأموران ارسالی آخوند یونسی به اروپا و آمریکا و لابیهای آنها گری سیک، لابی بسیار قدیمی رژیم و همراه دیرینه برژینسکی و رئیس «دیدبان حقوق بشر» گزارش مفصل «خروج ممنوع ـ نقض حقوق بشر در کمپهای مجاهدین خلق» را، دو ماه پس از سخنان آخوند یونسی، در اواخر اردیبهشت 1384 (نیمه ماه مه 2005) منتشر کرد. این گزارش که حاوی شهادتهای تلفنی سراسر دروغ شماری از مأموران ارسالی وزارت اطلاعات است که به تعجیل سر هم بندی شده و شامل عنوانهای زیر است:

ـ ظهور نارضایتی در درون سازمان مجاهدین؛

ـ طلاقهای اجباری؛

ـ نقض حقوق بشر در داخل کمپهای سازمان مجاهدین؛

ـ «اشتشهادات 5تن از اعضای سازمان مجاهدین که در زندان ابوغریب محبوس بودند و با اسیران جنگی در ایران مبادله شدند، همراه با اظهارات هفت تن دیگر از اعضای سابق سازمان». از جمله، محمدحسین سبحانی، یاسر عزّتی، علی قشقاوی، فرهاد جواهری فرد، علیرضا میرعسکری و

بخشی از مطالبی که ایرج مصداقی در «نامه سرگشاده» اش آورده در این گزارش هم آمده است.

«این مصاحبه ها، تصویر شومی از نحوه رفتار سازمان مجاهدین با اعضای خود، به خصوص کسانی که دیدگاه متفاوتی داشته اند و یا قصد خروج از آن را دارند، به دست می دهد» (ص2). «اعضای سابق سازمان مجاهدین خبر از آزارهایی نظیر حبس و آزار اعضای معمولی که مایل به ترک سازمان هستند و حبسهای انفرادی و ضرب و جَرح و شکنجه شدید افراد ناراضی می دهند»(ص3).

«مراحل انقلاب ایدئولوژیک: طلاقهای اجباری افراد مزدوج، نگارش مرتّب گزارشهای انتقاد از خود، چشم پوشی از تمایلات جنسی و فداکاری مطلق جسمی و روحی برای رهبری»(ص3).

«دیدبان حقوق بشر بادوازده تن از اعضای سابق سازمان مجاهدین در اروپا مصاحبه تلفنی کرده است. این شاهدان ادّعاهای موثّقی درباره حبس و شکنجه های روحی و جسمی نمودند که به خاطر انتقاد از سیاستهای سازمان و یا ابراز تمایل به ترک کمپهای نظامی متحمّل شده بودند»(ص5).

«آزار و شکنجه توسط عوامل سازمان مجاهدین در دوره چک امنیّتی سالهای 1994و 1995» (ص11).

«طلاق اجباری: رهبری سازمان از همه اعضا خواست برای افزایش “توانایی مبارزه”، خود را از همه وابستگیهای جسمی و روحی طلاق دهند. در این مرحله از “انقلاب ایدئولوژیک” افراد مزدوج ملزم شدند با طلاق دادن همسر خود به و ابستگیهای احساسی خود پایان دهند»(ص14).

«دوران چک امنیتی: نیروهای مجاهدین در اواخر سال 1994 و اوایل سال 1995 اقدام به دستگیری بسیاری از اعضای سازمان در درون کمپهایشان در عراق شدند. این افراد تحت بازجویی قرارگرفته و متّهم به جاسوسی برای حکومت ایران شدند. دستگیرشدگان در اواسط سال 1995 پس از آن که مجبور به امضای اعترافنامه های دروغین و ابراز وفاداری به رهبری سازمان شدند، آزاد شدند. پنج تن از اعضای مجاهدین که برای این گزارش مورد مصاحبه قرار گرفتند، جزء بازداشت شدگان این دوران هستند.اسامی آنها عبارتند از: فرهاد جواهری یار، علی قشقاوی،علیرضا میرعسکری،اکبراکبری و عباس صادقی نژاد»(ص16).

«نقض حقوق بشر در داخل کمپهای سازمان مجاهدین خلق. شامل حبس طویل المدت، حبسهای انفرادی، ضَرب و جَرح، آزارهای روانی و زبانی، اعترافهای اجباری، تهدید به اعدام و شکنجه هایی که در دو مورد به مرگ منجر شده اند»(ص17).

«سه نوع زندان: 1ـ واحدهای مسکونی کوچک که به مهمانسرا مشهورند. کسانی که متقاضی ترک سازمان بودند، در این واحدها نگهداری می شدند… سازمان دور این واحدها دیوار بلندی کشیده بود و سیم خاردار از سمت داخلی کشیده بود… در طول این مدت جیره غذایی را کم کردند، کتک می زدند و فحش می دادند و از اعدام می ترساندند (ص18).

2ـ حبس در داخل کمپهای سازمان مجاهدین “بنگالی شدن” نام داشت. بنگالی شدن نامی است که اشاره دارد به سلولهای کوچک انفرادی در درون اتاقهای پیش ساخته. حبس در بنگال نوعی مجازات برای افرادی بود که از دیدگاه رهبری سازمان مرتکب خطایی شده بودند. این افراد در مدت حبس باید درباره خطاهای خود تفکّر و تأمّل کرده و گزارش هایی در انتقاد از خود می نوشتند.

مسعود بنی صدر: “این یک نوع شدیدی از شکنجه روانی است به طوری که اعضای سازمان ترجیح می دادند که خود را بکشند تا این که بنگالی شوند“.

3ـ شامل حبس، شکنجه فیزیکی و بازجویی در زندانهای مخفی کمپهای سازمان بود… به آنها گفته می شد به علت اطلاعات داخلی زیادی که دارند، به آنها اجازه خروج داده نمی شود» (ص19).

«چهار شاهد دیگر در دوران “چک امنیتی” سالهای 1994 و 1995… زندانی شدند: علی قشقاوی، علیرضا میرعسکری، علی اکبری و عباس صادقی نژاد، تحت شکنجه های شدید و بازجوییهای خشن قرارگرفته و وادار به امضای اعترافنامه یی مبنی بر ارتباط با عوامل اطلاعاتی ایران شدند. آنها شاهد مرگ پرویز احمدی در درون یکی از زندانهای سازمان در فوریه سال 1995 بودند» (ص20).

سازمان مجاهدین از پرویز احمدی به عنوان یکی از شهدای سازمان یاد می کند که توسط عوامل اطلاعاتی رژیم ایران کشته شده است (مجاهد، شماره 380، 2مارس1998).

«یاسر عزّتی: ما باید به طور مرتّب گزارشهایی در انتقاد از خود می نوشتیم» (ص24). تابستان 2001 نشست “طعمه” 4ماه طول کشید از صبح تا شب. همه اعضای اشرف در این نشست شرکت داشتند. در این زمان بسیاری از اعضا می خواستند سازمان را ترک کنند. افرادی را که دارای مشکل بودند جلو بلندگو می آوردند و می خواستند از خودشان صحبت و انتقاد کنند و بگویند قصد ندارند اشرف را ترک کنند. در آن 4ماه من هم مجبور شدم چندین مدرک امضاکنم که می خواهم در سازمان بمانم» (ص24).

سخن «دوست»

مصداقی در ادّعانامه «سرگشاده» اش، بی آن که از «دوستان مورد اعتماد»ش نامی ببرد، اتّهامات ساخته و پرداخته مأموران پیشانی سفید وزارت اطلاعات را ، از قبیل «رقص رهایی زنان»، «محرمیّت ایدئولوژیک»، «جاری شدن خطبه های عقد»، «زنهای مسعود»، «حوض شورای رهبری»، «درآوردن لباس شرک و جاهلیت»، «معراج»، «زفاف»، «ذوب ایدئولوژیک زنان» تردیدناپذیر به حساب می آورد و می نویسد اگر غیر این بود چرا آقای رجوی در نشست 5دیماه 1391، «به روشنی و قاطعیت» این موارد را رد نکرده است! (ص32).

این اتّهامات آخوندساخته را چندتن از پادوهای وزارت اطلاعات، از جمله بتول سلطانی، زهرا میرباقری، بارها و از جمله، همراه با شادانلو، جواد فیروزمند و… در روز 28نوامبر2012 و روزهای بعد، در تلویزیون «مردم» «با مدیریت» یکی از مأموران شناخته شده وزارت اطلاعات، به نام «پارسا سُربی»، شرح داده و سایتهای زنجیره یی مزدوران وزارت بدنام آخوندی، از جمله سایت «ایران اینترلینک ـ 29نوامبر2012»، بارها انتشار داده اند.

جای پای «افشاگری»های قربانعلی حسین نژاد، مزدور شناخته شده وزارت اطلاعات، که سایتهای رژیم از او با عنوان «مترجم ارشد بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین» نام می برند و مصداقی نیز به او توجهی ویژه نشان می دهد، در جای جای «نامه سرگشاده» به چشم می خورد، بی آن که مأخذ آن ذکر شود. نمونه یی از آنها:

ایران اینترلینک، 26ژانویه 2013 ـ «قربانعلی حسین نژاد با انتشار نامه یی در بغداد در تاریخ 31 اردیبهشت 1391 جداییش را از “فرقه رجوی” اعلام کرد»: «افسار پاره کردن بی سابقه رجوی در سوزش از افشاگریهای اخیر جداشدگان»، «در رابطه با… سرکوب و شکنجه فکری و ذهنی و جنسی و شخصیتی همه افراد و مجبورکردن آنان به نوشتن تمام امور جنسی شخصی متعلق به خودشان در تمام عمرشان (موسوم به صفر صفر تناقضات جنسی)، و نگهداشتن این نوشته ها در پرونده های افراد برای خراب کردن آنان در صورت جداشدنشان و بدین گونه ترساندن آنها حتی از فکرکردن به جدایی و فرار.

گردنبندهایی که خانم بتول سلطانی افشا کرده که رجوی آنها را به گردن… زنانی از شورای رهبری… انداخته و طلا بوده است … رهبری این سازمان همیشه با جان و خون افرادش به عنوان برگ معامله و گفتگو بازی می کند و عمداٌ کاری می کند که چند نفر از افرادش کشته شوند تا خون آنها برگ بازیش در مذاکرات و بحثهای بعدی اش و چماقش برای ساکت کردن دیگران گردد!».

ـ «بنیاد خانواده سحر، بغداد، 30 اکتبر2012 ـ «بیانیه آقای قربانعلی حسین نژاد ـ «…نشستهای “طعمه”، “دیگ” و “عملیات جاری“»:

«رهبری سازمان و مشخّصاٌ خود مسعود رجوی و نوچه ها و ملیجکهایشان، ما مخالفان و منتقدان درونی خط و خطوط و سیاستهای داخلی و تشکیلاتی و بیرونی سازمان را … طی نشستهای متعددی موسوم به بحث طعمه و اپورتونیسم در شرایط ضربه، مزدور و طعمۀ وزارت اطلاعات و بدتر از آن، توصیف می کردند. حتی بعد از نشستهای محاکمات 3000 نفره در تابستان سال 80 در قرارگاه باقر زاده در عراق معروف به نشستهای “طعمه” (متّهم کردن افرادی در داخل تشکیلات به طعمۀ وزارت اطلاعات!) در حضور مسعود و مریم رجوی، که یکی از متّهمین آن من بودم (به علّت این که علیه نشستهای فحش و فحّاشی موسوم به “دیگ” اعلامیه به تابلوی اعلانات زده بودم … همانجا حکم اعدام برای من صادر شد که بعداٌ مسعود رجوی به اصطلاح به ما عفو داد!)… رجوی می گفت اینها با مخالفتهایشان در داخل تشکیلات ما کارت رژیم را بازی می کنند و شعبۀ وزارت اطلاعات را با محفل و صحبت با همدیگر در داخل تشکیلات باز کرده اند!… کار به جایی رسید که … گفتند همۀ افراد، از پایین ترین تا بالاترین رده ها، باید روزانه فاکتهای اپورتونیستی! خودشان را دستگیر کنند و بنویسند و در نشست روزانه تفتیش عقاید موسوم به “عملیات جاری”! بخوانند تا مورد توهین و دشنام و آزار روانی توسط نوچه های رجوی قرار بگیرند.

در سازمان مجاهدین … افراد و اعضا و حتی مسئولان قدیم و جدید اجرایی اصلاٌ نمی دانند انترنت و فیس بوک و حتی تلفن موبایل چیست؟!. من و دیگر جدا شدگان اخیر از سازمان در این بیست سالِ تأسیس انترنت تازه در این چند ماهی که از سازمان بیرون آمده ایم و به دنیای آزاد قدم گذاشته ایم با فیس بوک و انترنت و موبایل آشنا شده ایم!.

هیچکس جز رهبری سازمان مجاهدین موجب هرز و تباه شدن عمر بهترین نیروهای جامعه مان در طی این سالیان و درد و شکنج آنان و خانواده هایشان نشده است».

سخن آخر

مصداقی در همین «نامه سرگشاده» که سعی دارد هرطور که شده مسعود رجوی را «از عرش به فرش» بکشاند، از این تلاش نیز غافل نیست که خود را نیز از «فرش به عرش» ببرد. با کمال فروتنی می نویسد: «من کسی نیستم، کمتر از آن که فکرش را بکنید…امّا پشتم به “کوه اُحُدِ” نسلی که پرپرشد، گرم است؛ انگیزه ام را از یک دریا خون، که بی دریغ نثارشد، می گیرم؛ پشتکارم را دینی که بر گردنم احساس می کنم، می سازد؛ پافشاریم بر حقیقت گویی را از صداقت و پاکی بهترین فرزندان میهن مان یاد گرفته ام؛ خود را صدای قتل عام شدگان می دانم. کسی نمی تواند این صدا را خاموش کند… من به نسلی تعلّق دارم که در سیاه ترین روزهای میهن مان در مقابل وحشی ترین رژیم تاریخ معاصر ایستادگی کرد؛ نسلی که آینده به داشتن آن افتخار خواهدکرد» (ص53).

یکی از همان پرپرشدگان سرفراز نسل «مرگ بر کفِ» قتل عام شده، از این «صدای قتل عام شدگان» می پرسد: آیا مرا به یاد داری؟ من همان حسین فیض آبادی هستم که در کتاب خاطرات زندانت درباره من چنین نوشتی: «وقتی که به حسین فیض آبادی گفته می شود که این قدر می خوری سنگین می شوی بروی بالای دار طناب پاره می شود و می افتی پایین… حسین خندید و گفت: “بگذار آخر عمری یک طناب به آنها ضرر بزنم”». آیا تو که در سراسر این «نامه سرگشاده» 230صفحه یی یک ریز مسعود رجوی و «کادرهای بالای مجاهدین» را شلّاق کش کرده ای، آیا به این هم فکر کرده ای که به اندازه یک طناب هم به «آنها» «ضرر» بزنی؟ اگر چنین می کردی حتماٌ سایتهای رنگارنگ وزارت بدنام آخوندی، از جمله سایت «ایران اینتر لینک» و«مزدوران اجاره» یی، و «کلمه» نویسان آن را، مثل «ورق زر» دست به دست نمی بردند و حلوا حلوا نمی کردند!