دکتر علی امینی مسلما معرف همه کسانی که با تاریخ معاصر ایران سر و کار دارند، می باشد. او از رجل استخوانداری بود که شیوه و اسلوب و دیدگاه خود را زمامداری و دنیای سیاست داشت. قرار بود اصلاحات ارضی در ایران توسط او به اجرا در آید. شاه در وحشت از جاه طلبی او به آمریکا رفت و در دیدار با کندی رئیس جمهور امریکا، خود اجرای الغای سیستم ارباب و رعیتی را عهده دار شد تا زمینه سقوط دولت امینی را فراهم آورد. می گویند شاه از سه نخست وزیرش بعلت قوی بودنشان به تنفر یاد می کرد یکی از آن سه بیشک تنها دولتمرد دمکرات تاریخ ایرانزمین دکتر مصدق بود و دو نفر دیگر قوام السطنه و دکتر امینی بودند. او بدنبال نخست وزیرانی همچون امیر اسدالله اعلم و منوچهر اقبال بود که غلام خانزاد بودند.
دکتر امینی در کتاب خاطراتش از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ (۱) یاد می کند که در صبح روز کودتا سپهبد زاهدی به او تلفن کرده و از او می خواهد که بعد از ظهر ساعت ۴ در دفتر نخست وزیری که بطور موقت در محل فرمانداری نظامی تهران مستقر بوده، حضور بهم رساند. دکتر امینی می نویسد رأس ساعت مقرر در فرمانداری نظامی تهران حضور بهم رسانیده و محل را پر از افراد ریز و درشت از مظفر بقایی و شمس قنات آبادی و برادران بوشهری و جمع دیگری از عمله و اکره دخیل در کودتا می بیند که از سر و روی فرمانداری نظامی بالا می رفتند. این جع بمحض برخورد با دکتر امینی به او می گویند: «تو اینجا چه می کنی»؟ دکتر امینی می گوید: «بنده بنا به دعوت رئیس شما به اینجا آمده ام». آنها می گویند: «کار را ما کردیم و زورش را ما زدیم، صدارت و وزارتش بتو برسد؟» دکتر امینی در جواب می گوید: «شما در تقسیم کار، بخش اول را که با زور می بایست به پیش می رفت انجام دادید، حالا نوبت تفکر و تعقل و سیاست است که ما باید انجام دهیم!». تا اینجا را داشته باشید.
با موشک باران لیبرتی و شهادت بهترین فرزندان ایرانزمین در اوایل سال نو، در تآلم و تآسف از این حادثه بسر می بردیم که با تشکیل کمپینی روبرو شدیم که در مقابل خواست و اراده ساکنان لیبرتی که خواهان بازگشت به اشرف تا تعیین تکلیف نهایی بودند، در مقام مدعی العموم درخواست داشت که ساکنان لیبرتی برخلاف نظر و خواست خود در لیبرتی باقی مانده تا تعیین تکلیف گردند!. خوب خیلی عجیب بود. برای اولین بار در تاریخ کسانی بخواهند برای جمعی حاضر و زنده تعیین تکلیف نموده و از جانب آنها سخن بگویند و داعیه ای همچون ولی فقیه داشته باشند که گویا جمع حاضر در لیبرتی صغیرند و نیاز به ولی دارند که منافع آنها را بهتر از خودشان تشخیص می دهد. مشخص بود که این جماعت در وحشت از نام «اشرف» و مطرح شدن دوباره آن دست به این اقدام زده اند بالاخص که بنیانگذار ان این کمپین هم در ضدیت با مقاومت و مجاهدین و اشرف لااقل در بین هواداران مقاومت ایران شناخته شده بودند.
هنوز در گیر با قضایای این کمپین عجیب و غریب بودیم که با نامه ۲۳۰ صفحه ای ایرج مصداقی روبرو شدیم. او رسما اعلام کرد که در مقام «مدعی العموم» وارد دعوا شده است. خوب خیالمان راحت شد که با یک برنامه حساب شده روبرویم. یعنی دستگاه، قبل از موشک باران خوب چیده شده بود و تقسیم کار هم صورت گرفته بود و نفرات هم برای پیشبرد کارشان دقیقا توجیه شده بودند. افرادی که خصوصیات اولشان جاه طلبی و خودشیفتگی و خود مطرح کردن، بود. تاریخ از این گونه صحنه ها زیاد بیاد دارد. بهرحال فردی که به ادعای خودش حتی یک روز هم در روابط درونی مجاهدین نگذرانده بود، انبوهی از ادعاها و تهمت ها و اتهام ها را متوجه رهبر مقاومتی می ساخت که تا به امروز جز پرداخت از خود و خانواده و دودمان و تبار شخصی و عقیدتی اش، در دو دیکتاتوری و بالاخص در رژیم ولایت فقیه، چیزی نصیبش نشده است. ادعایی هم برای آینده نداشت. با مقاومتی با آنهمه اسیر و قربانی، به چادر زدن در مزار قربانیان مقاومت رضایت داشت. تکلیف آینده را هم بر فرض کسب قدرت سیاسی را هم مشخص کرده است که کاندیدای هیچ پست و مقامی هم در آینده نیست و می خواهد دفتر ایام را با تکمیل ۴ اثر ناتمام مانده تئوریک ببندد. برایمان مسجل شد که باید منتظر فازهای بعدی این پروژه تخریب باشیم.
مطرح شدن این مطلب که تحقیق و تفحص درباره هر کدام از این اتهامات آخوند ساخته و وزارت اطلاعات پرورده ی مطرح شده توسط مصداقی نیازمند ماهها کار پیگیر حقوقی و قضایی است، چگونه یک نفر بتنهایی می تواند ظرف ۴ هفته اقدام به تهیه و نگارش و ویرایش و تایپ و چاپ چنین ادعا نامه ای کند؟ اینجا بود که دم خروس یکی از اعضای شورای ملی مقاومت بیرون زده شد و طیف حامیان این ادعانامه از آقای روحانی خواستند که پیشاپیش وکالت ایرج مصداقی را علیه ادعاهای مجاهدین بعهده گیرد. جلل الخالق. مگر مجاهدین بنا داشتند که مصداقی را به دادگاه بکشانند؟.
برای رهبری مجاهدین آبشخور چنین اتهاماتی مشخص و معلوم بود و نیازی هم به پیگیری آنهم نداشت. جریانی که می تواند از دفتر ریاست جمهوری رژیم در بیاورد که احسان نراقی در طرح شکایتش از «ایو بونه» (۲) از دفتر احمدی نژاد درخواست پول کرده است، مسلما درباره اینگونه ادعاها هم می داند که منشأ و آبشخورش کجاست. لذا به همان اطلاعیه دفتر شورا در ۴ سال پیش در جواب به مصداقی قناعت کرد.
برای اهل فن مشخص بود که گویا امدادهای غیبی در آستانه انتخابات رژیم و با توجه به سابقه کارزار مجاهدین و شورا در تحریم آن، از یک سو و برگزاری گردهمایی سالیانه مقاومت در آستانه سی خرداد در ویلپنت پاریس، از سوی دیگر ،دست بکار شده اند تا نیروهای مقاومت را در درگیری با این دسائس قفل نماید.
طی چند روز تمامی دستگاه اضداد از نویسنده و شاعر و صد البته در کنارش لمپن چماقداران و شعبان بی مخ های طیف گسستگان از مبارزه و مقاومت به کار گرفته شدند که با حلوا حلوا کردن ایرج مصداقی اعلام دارند که قبای رهبری اصلا برای تن او دوخته شده است.
هنوز درگیر اثبات این حقیقت بودیم که اصولا فردی بدون هیچگونه حضور در یک تشکیلات، صرف شنیده ها نمی تواند چنان اتهاماتی را به یک سازمان و تشکیلات آنهم با ساز و کار مجاهدین و پیچیدگی های درونی آن وارد آورد و ادعاهای مطرح شده فاقد ارزش حقوقی و قانونی است و اتهام زننده را می توان برای اثبات ادعاهایش به دادگاه کشاند چرا که اگر این ادعاها حتی یکی از آنها صحت داشت که مقامات قضایی و وزارت خارجه دولتهای اروپایی و آمریکا که درگیر شکایت مجاهدین برای خروج از لیست تروریستی بودند، می توانستند به استناد به آنها از خروج مجاهدین از لیست اروپا و آمریکا جلوگیری بعمل اورند که با دیدار فرزند آقای اسماعیل وفا یغمایی با دو مالی – اجتماعی کار مجاهدین روبرو شدیم که مرگ مادرش را به او تسلیت گفته بوند. همین کافی بود که شاعری که روزگاری در جواب به ادعاهای بریده ها و گسسسته ها مقاله می نوشت و در رد ادعاهای آنها که تشکیلات مجاهدین را به «حصار» تشبیه می کردند، می سرود که «من ترا را به دشمنان تو و از راه ماندگان شناختم و بسوی تو شتافتم/ دیدم که قفل گشته ای تو از برون و نه از درون» و در نهایت از این «حصار» درخواست داشت که «بدین سبب مرا هم تو گاهواره باش هم مزار» اعلام دارد که همسر سابقش بنا به «مرگهای مشکوک درون تشکیلاتی» احتمالا توسط مجاهدین کشته شده است.
خوب برای هواداران این مقاومت روشن بود که اصولا این افراد که این اتهامات را مطرح می کنند، چگونه به اروپا بازگشته اند که به طرح چنین ادعاهایی بپردازند؟. همین طیف هوادرانی هم که در خارجه هستند، روزگاری در همانجایی بوده اند که همین شاعر چند صباحی را در آنجا گذرانده بود. آنها شاهد زنده بی مایه بودن تمام این ادعاها بودند.
از شما چه پنهان دنبال این بودم که چرا و چگونه شاعری که شخصا با شعر او و صدایش خاطره ها داشتم به جمع اضداد پیوسته است؟. شعرهایی که در عین حال که به «عرفان» تنه می زد اما خلاق و انقلابی بود و تلفیق عرفان ناب و خلاق با مبارزه و خودسازی در بستر مبارزه انقلابی، آمیزشی میمون داشت که جمع آن ادبیات و شعر انقلابی خوانده می شد. او که بعد از جدایی تا آنجا غیرت داشت که در کشتار مجاهدین در اشرف اعلام کرد که «اینها خواهران و برادران من هستند» و یا در جواب هوادران می گفت «آقای رجوی که عمر او دراز باد» و … چگونه به چنین موضعی درغلتیده است؟ تا آنجا که ما می دانستیم او که در پروژه انقلاب ایدئولوژیک یقه یک نفر را گرفته بود و می گفت این طرف حوزه علمیه قورت داده حالا خود چرا در ضدیت با مجاهدین، سر به آستان حوزه می ساید؟ البته جسته و گریخته از او خوانده بودم که «مگر نمی شود با داشتن زن و فرزند مبارزه هم کرد؟». بهرحال در پی شرکت شاعر دیروزمان در پروژه اطلاعات ساخته روشن شد که مسئله و دعوای او با مجاهدین بر سر یک «متعلقه» است. ایشان با همسرشان در بیرون روابط مجاهدین ازدواج کرده بودند و به همسرشان تعلق خاطر داشتند و این خانم بعد از ورود به روابط مجاهدین و در بستر مبارزه علیرغم تآکیدات آقای رجوی گویا بر طلاق از ایشان در پس جدایی آقای یغمایی مصر بودند. گناه اقای رجوی اینجا بود که در جریان انقلاب ایدئولوژیک اعلام کرده بود که این انقلاب که با یک ازدواج و طلاق شروع شده، ازدواج های دیگر را مستحکم ساخت و این کلامش چنان قند را در دل شاعر ما آب کرده بود که گمان نمی برد که انقلاب و پیشرفت آن که در هر مرحله الزامات خود و ضرورت پاسخگویی مثبت به آن را طلب می کند، راه به طلاق هایی همچون طلاق همسرش از او راه خواهد برد. کسی هم قادر نیست حوادث پیش روی انقلاب را پیشگوئی کند. کاش می شد اما نیروی انقلابی تمامی سرمایه اش همانا تشکیلات و نیروهایی است که در آن به فعالیت مشغولند. هنر مجاهدین در این است که حاضرند به ضرورت های هر مرحله از انقلاب با پرداختن بهااز خود پاسخ گویند. این راز و رمز ماندگاری مجاهدین در پس تمامی حوادث گذشته است. اگر هم انتقادی باشد، انتقاد به آقای رجوی از سوی هوادران وارد است که چرا تا این حد از حقوق تشکیلات در مقابل خواسته یک فرد کوتاه آمده است و انسانی را بدون توجه به خواسته و نظرش وادار به همراهی با همسرش کرده است. هر چند که گناه بزرگ آقای رجوی در کنار مبارزه با دو دیکتاتوری، تبیین قانونمندیهای مبارزه و ضرورت پاسخگوئی مثبت به الزامات مبارزه بنا به جایگاهش در مقاومت است. او بخاطر همین گناهان است که برای ما جاذبه و برای عده ای که از منطق مبارزه و مقاومت دست شسته اند، هم طبیعتا دافعه دارد. بگذریم. خوب این افراد جمع اضداد، در پروژه های پیشین پتانسیل و ظرفیت خود را برای شرکت در یک پروژه عظیم تر به اثبات رسانده بودند.
وقتی کار به اینجا رسید، نظر ما هوادران بر این بود که چرا اعضای شورا دم فرو بسته اند؟ مگر ندیده اند که چگونه مجاهدین، اسرای خود را بعد از پذیرایی مفصل چند ماهه مرخص کرده تا به کشور بازگردند؟ مگر کم شاهد بوده ایم که مزدوران نفوذی را پس از کشفشان چگونه به نزد اربابشان بازگردانده تا امروز در اروپا گرد و خاک هوا کنند که مجاهدین حقوق دمکراتیک آنها را در کشتار و ترور اعضایشان رعایت نکرده اند. خوب این انتظارات حداقلی از متحدین مجاهدین در میانه این دسائس و آتش افروزی های بیشرمانه بود. اما در کمال تعجب بناگاه در نیمه شب با استعفای دو تن از اعضای شورا مواجه شدیم. از قضا یک تن از آنها فردی بود که قرار بود دفاع از ایرج مصداقی را عهده دار شود. حدس ما درست از آب در آمده بود. دشمن در پی تمامی آن کشتار و جنایات و این جنگ روانی دو ماه در پی آن بود که ضربه ای بر شورای ملی مقاومت ایران وارد آورد.
بیانیه شورا که افشاگر این ناجوانمردی عمیق و خنجر زدن از پشت به مقاومت ایران بود، یکی از مستعفیان دل نازک بلافاصله پشت بیماری قلب و چشم سنگور گرفت و دیگری را روانه بیمارستان ساخت که گویا طی سی و اندی سال مبارزه کم زخم و درد بر این مقاومت و اعضایش وارد آمده است. شخصا بی اختیار بیاد خواهر مجاهدم مهناز بزازی افتادم که دو پای خود را در جریان حمله نیروهای آمریکایی به پایگاههای مقاومت از دست داده است و بیاد خواهران و برادرانی که قطع نخاع شده با چه سختی وارد اتاقکهای پیش ساخته ای در کمپ لیبرتی می شوند که رژیم بر روی آن موشک اندازی می کند. این آقایان انتظار دارند که بعد از آن ضربه ناجوانمردانه ای که از پشت بر مقاومت ایران وارد آوردند با دسته گل هم به عیادتشان برویم هر چند که مجاهدین برای هر آنکه با خمینی و خامنه ای نرفته جز آرزوی سلامتی و سعادت آرزویی دیگر ندارند.
بهرحال در پی این حوادث، شاعر دیروز ما چنان از خود بیخود شد که بلافاصله تشکیل یک جبهه از خود و مصداقی و این دو عضو مستعفی و تمامی دست اندرکاران جنگ روانی دو ماهه گذشته را فی الفور اعلام کرد. اینجا بود که آقای قصیم از جانب خود و دیگر عضو مستعفی چنان به این شاعر هجوم آورد که نگارنده بی اختیار بیاد آن خاطره ای افتادم که دکتر امینی در برخورد با عوامل کودتا در فرمانداری نظامی تهران در ساعت ۴ بعدازظهر ۲۸ مرداد ۳۲ از آن یاد کرده بود.
آقای قصیم تحت عنوان اینکه «نه عکسی گرفته شده و نه عکاسی سفارش داده شده» نشان داد که در سیاست بمعنای عامیانه آن، دو درس از شاعری که در تمام عمر سیاسی اش فقط با مجاهدین حشر و نشری داشته، جلو است. می خواهد بگوید که در تقسیم کار شما قرار بود همان قسمت زور زدنش را بعهده داشته باشید و ما حالا امده ایم در بخش تعقل و تفکر و سیاست کار را به پیش ببریم. بروید پی کارتان. از اول قرار نبوده که ما با هم چایی نخورده پسرخاله شویم. این برخورد چنان از تحکم برخوردار بود که شاعر دیروز ما را بلافاصله به استغاثه و عذرخواهی و عقب نشینی و انتقاد از خود وادار ساخت و صدالبته او در این انتقاد از خود، بازهم مجاهدین را دراز کش کرد که گویا در روابطشان اصلا انتقاد و انتقاد از خود جایی ندارد!.
کشاکش ها در این میان ادامه داشت. تا اینکه نامه مجاهد خلق اکرم حبیب خانی همسر سابق آقای یغمایی انتشار یافت. خوب همه بور شده بودند. شاعر بلافاصله اعلام یک بر صفر بودن نمود و دستها را بالا برد. آقای قصیم هم اعلام کرد مگر نمی شد این نامه را پیش از این انتشار داد که باعث اینهمه حدیث و داستان نشود. هیچکس به کنه این قضیه راه نبرد که اصولا در هر اتحادی اساس کار بر اعتماد است. کسی که بعد از سی سال همراهی و اتحاد سیاسی با مجاهدین پی به ماهیت مجاهدین نبرده و در پی هر جنگ روانی دشمن، دنبال افشاگری مجاهدین در قبال آن است تا بعنوان «ناظر بیطرف» اعلام نظر کند، همان بهتر که بدنبال کار خود رود.
در پی تمام این حوادث، رژیم انتخابات خود را برگزار کرد. خامنه ای که بیش و پیش از هر کس و جریانی به عمق انزوای رژیمش در بین توده های مردم بالاخص بعد از جریانات سال ۸۸ اشراف داشت، نتوانست از این توطئه ها طرفی ببندد و ناچار برای گرم کردن تنور انتخاباتیش، تن به تقسیم قدرت با جریانی داد که ۸ سال توانسته بود با جنایت و کشتار دست آنها را از قدرت کوتاه سازد. مجاهدین هم مراسم سالگرد ۳۰ خرداد سرآغاز مبارزه و مقاومت انقلابی در سال ۶۰ را در ویلپنت پاریس با شکوه هر چه بیشتر برگزار کردند.
اطلاعیه تفصیلی شورای ملی مقاومت درباره استعفای دو تن از اعضای سابقش، چنان تآثیر شگرفی از خود بجای گذاشت که آقای قصیم را که جنت مکانانه از اعلام همه جبهه بودن از گسستگان از مقاومت پرهیز داشت، به عذرخواهی از یکی از آنها بنام «ایرج شکری» واداشت و اینکه در دنیای واقعی هیچکسی را گریز از بروز ماهیتش نیست. آقای قصیم برای عضویت در باشگاهی که اضداد مقاومت ایران و مجاهدین را در خود جای داده و آن را به مآمن «گشتاپوی آخوندی» (۳) و آلت دست و فعل آن در گریز از مبارزه تبدیل نموده است ، را وادار می سازد که از یکی از اعضای آن رسما عذرخواهی کند. البته ایشان یک عذرخواهی به آقای اسماعیل وفا یغمایی هم بدهکارند که چون بنا نداریم همچون اعضای همین باشگاه در مقام «مدعی العموم» ظاهر شویم، این امر را به خود شاعر دیروزمان وامی گذاریم.
پاورقی ها:
۱- کتاب خاطرات دکتر امینی گمان می برم در زمان حیاتش چاپ شد. چون نگارنده به اصل کتاب دسترسی ندارد لذا به مضمون از این خاطره مطرح شده در آن کتاب یاد می کند. دکتر علی امینی در دولت کودتایی سپهبد زاهدی، وزیر دارایی و عاقد قرارداد ننگین «کنسرسیوم» بود.
۲- ایو بونه مدیر سابق DST فرانسه کتابی را بنام «واواک در خدمت آیت الله ها» نوشت که در ماه آوریل ۲۰۰۹، م. این کتاب که توسط شرکت «انتشارات تیمه» انتشار یافت. نام بردن از احسان نراقی در این کتاب بعنوان یکی از عناصر در خدمت وزارت اطلاعات رژیم آخوندی باعث شکایت احسان نراقی از ایو بونه و ناشر کتابش در دادگاههای فرانسه شد. در نهایت با ارائه مدارک همکاری احسان نراقی و رژیم ، ایو بونه و ناشر کتابش تبرئه شدند.
۳- عاریه گرفته شده از آقای قصیم که وزارت اطلاعات آخوندی را با گشتاپوی هیتلری تشبیه می سازد